⚘بسم رب الشهدا وصدیقین⚘
⚘درود برمردان بی ادعا⚘
آری شهادت پایان کار نیست
آغاز جاودانگی است...
و تو تا ابد زنده خواهی ماند
همانگونه که مادرت تو را یحیی نامید..
#شهید_یحیی_سنوار
عاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
🔴 شهید یحیی السنوار:
صلح و مذاکره درکار نیست؛ یا پیروز میشویم یا کربلا رخ میدهد.
◇●هنگام شهادت در میدان جنگ بود،
لباس رزم بر تن
اسلحه در دست
در محاصره دشمن
دشمنی ترسو که از راه دور به او حمله میکرد، با چند مرحله شلیک توپ!
با دستِ از بازو قطع شده و پیکری به خاک و خون کشیده تا آخرین قطرهی خون و لحظهی عمرش مقاومت کرد.
پس از شهادت با تکه ای چوب دهانش را باز کردند و عکس گرفتند.
پیکرش به شهر دشمن رفت
و هلهله یزیدیان و یهودیان ...
◇●در دنیایی پر از نامرد، او مرد بود؛ مرد میدان. صادقانه بر سر حرفش ماند و به همان راهی رفت که وعده داده بود.
📌 مقاومت زنده است و زنده میماند؛ چون شهدا زندهاند و راهشان ادامه مییابد.
#شهید_یحیی_سنوار #یحیی_سنوار
#مقاومت
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📌 #پیام | یحیی و قوّت کتاب مقاومت
🔴 دکتر سعید جلیلی در پی شهادت شهید یحیی سنوار، پیامی را به شرح زیر صادر کرد:
▪️بسم الله الرحمن الرحیم▪️
وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَىٰ
سنوار در پیکاری حماسی به شهادت رسید. یحیی کتاب مقاومت را با قوت به دست گرفت؛ سر بزنگاه بازی دشمن را به هم ریخت و نشان داد میتوان طوفان برپا کرد و نظام بیداد را در جهان بر باد داد. در روزگاری که برنامۀ جامع اقدام مشترک نظام سلطه با فریب و تفرقه و طرحهایی چون توافق ابراهیم پیش میتاخت، او یک تنه جهانی از محاسبات ظالمانه را به هم زد.
🔷امروز پیکر پرشکوه او شمایلی از مرد میدان و شهید معرکه را نشان میدهد که هیبت پوشالی دشمن را به سخره گرفته است. ارادۀ سترگ او چه در زندان چه در میدان، از امید به آینده میگفت؛ با فرمایش حیدر کرار از مرگ نمیهراسید و با یادآوری کربلا حماسه میآفرید.
🔷 طوفان الاقصای او نهتنها ابهت دروغین و تارهای عنکبوتی رژیم صهیونیستی را پاره کرد، بلکه پایههای نرم پشتیبان نظام بیداد را بیآبرو کرد و فتح نرمی را رقم زد که محاسبات نظم پیشین را به هم ریخت.
🔷این شمایل نترس و این دل پرباور، که نه از عربدهها میترسد، نه از وسوسهها جا میزند، از مرگ نمیگریزد بلکه در پی شهادت میرود، صد سال مناسبات نادرست نظام سلطه را به چالش کشیده است. اکنون حماسۀ پر شکوه او در معرکه، رستاخیزی در دلهای خروشان آفرید که نسل حاضر در میدان، کتاب مقاومت یحیی را با قوت ادامه خواهد داد.
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا
سعید جلیلی؛ ۱۴۰۳/۰۷/۲۷
باز هم صدر خبرها شد غمِ سردارها
تا حکایتها کند از میثم تمارها
قصه عشق است؛ مجنون در پى ليلاى خود
عاشقان را ديدهايم از شوق، سر بر دارها
با شهادت زندهتر از پيش، جولان مىدهيم
رقص در میدان عجب شوریست در پيكارها!
شيعه و سنى ندارد؛ آرمان ما يكیست
ما زهیریم و ز نسل مالک و عمارها
باز هم تكثير خواهد شد در اين مكتب هنوز
همچو اسماعيل و نصرالله تا سنوارها
خون يحيىٰ غرق خواهد كرد اسرائيل را
کربلا تکرار میگردد در این تكرارها
چشمها را باز كن، طوفانالأقصى را ببين!
هان تلاويو است، فردا تلّى از آوارها
عمرتان کوتاه بود و میشود کوتاهتر
ای سگان هار صهیونیست! ای کفتارها!
مقصد بعدىِ ما قدس است بى چون و چرا
ما نماز فتح مىخوانيم آنجا؛ بارها
جمعهٔ نصر الهی، میشود نزدیکتر
منتظر هستیم، آری؛ تشنهٔ دیدارها
✍سرودهٔ محمدمهدی عبداللهی برای شهید السنوار
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📌بابا جان، جواب همان است!
📕 خاطرهای از آیت الله بهجت(ره)
⬅️ مرحوم آیتالله قاضی(ره) استاد آیتالله #بهجت(ره) بودند و حضرت امام(ره) از ایشان به «کوه عرفان» تعبیر میفرمودند.
آقای بهجت(ره) مکرر در نصایحشان این عبارت را از مرحوم قاضی(ره) نقل میفرمودند: «اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.» یا در جای دیگری فرمودند: «به صورت من آب دهان بیاندازد»
⬅️ یکی از علما میفرمود: «سالها پیش، یک روز خدمت آیتالله العظمی بهجت(ره) رفته بودیم. به ایشان گفتم: «راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم.» آقای بهجت(ره) فرمودند: «نمازتان را اول وقت بخوانید!» این عالم بزرگوار میگوید: «در دلم گفتم حاج آقا ما را تحویل نگرفت. ما که خودمان نماز اول وقت میخوانیم!»
⬅️ یکسال از آن ماجرا گذشت. قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت(ره) برسم. در راه به خودم گفتم: «این دفعه از آقا سوال کنم، ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همهجا برسم، چه راهی را معرفی میکند؟»
⬅️ وقتی خدمتشان رفتم، همراه جمعی بودیم و ایشان داشتند صحبت میکردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که ایشان وسط صحبتشان فرمودند: «بعضیها پیش ما میگویند چکار کنیم تا آدم شویم و رشد پیدا کنیم؟ به ایشان میگوییم نماز اول وقت بخوانید. میروند سال بعد میآیند، پیش خودشان میگویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت! دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه باید بکنیم؟ همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند و رعایت نکردند، حالا دوباره میخواهند سؤال کنند! بابا جان، جواب همان است، همیشه جواب همان است.»
⬅️ این عالم بزرگوار میفرماید: «من دیگر هیچ حرفی نزدم. آقای بهجت(ره) راست میگفتند. من برخی از نمازهایم را به وقتش نمیخواندم. شروع کردم و آن را هم درست کردم.» آن عالم بزرگوار کمکم به جاهایی که دلش میخواست و حتی فوق تصورش بود، رسید.
📚 بخشی از کتاب "چگونه یک #نماز خوب بخوانیم؟" اثر علیرضا پناهیان
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
📌شهدا از دیر شدن نماز اول وقت،
احساس گناه می کردند ،
👈ما چطور؟؟؟؟
در لحظه های عاشقی با خدا به یاد ما هم باشید🤲
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
👈قصه ننه علی
🟡فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت پنجم
با همان لباس عروس نشستم گوشهی اتاق و مثل مادرْ مُردهها گریه کردم. ناله میزدم و میگفتم: «چرا ما رو از هم جدا کردید!؟» مثل مته روی اعصاب رجب بیچاره رفته بودم. با دهان باز و متعجب به تماشای دیوانهبازیهای من نشست! نمیدانست چطور آرامم کند. یک لیوان آب برایم آورد. خواست دستم را بگیرد و آرامم کند، دستش را پس زدم. صورتم را از او برگرداندم. حیران مانده بود چطور آرامم کند. بلند شد کمربندش را درآورد و تا جان در بدن داشتم کتکم زد! تور لباس عروس را مچاله کردم و گذاشتم میان دندانهایم و با تمام توان فشار میدادم که صدایم را کسی نشنود! آنقدر کتک خوردم که هر دو از حال رفتیم و گوشهای افتادیم. شب اول زندگی مشترکم را با کبودی کمربند به صبح رساندم.
تا شش ماه به رجب بیمحلی میکردم. صبح تا شب بهانهی مادرم را میگرفتم و گریه میکردم. مریض شدم، از پا افتادم. دختر دایی هر روز دلداریام میداد، از خوبیهای رجب و چشمان آبیاش برایم میگفت. نمیدانستم با چه زبانی حالیاش کنم من از این چشمان آبیای که تو دوست داری بدم میآید! اصلا آماده شوهرداری نبودم. ازدواج مثل یک زلزلهی ناگهانی، رؤیاهایم را روی سرم خراب کرد و بین من و مادرم جدایی انداخت.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟡فصل دوم : آن دو چشم آبی!
قسمت ششم
رجب گارسون یک هتل مجلل در تهران بود. صبح میرفت سر کار و آخر شب برمیگشت خانه. برای میهمانی و پاگشا به خانه فامیلهای شوهرم دعوت شدیم. رجب رفت پیش دایی و اجازه خروج من از خانه را گرفت. با اینکه ازدواج کرده بودم و اختیارم با شوهرم بود، اما رسم و رسوم اجازه نمیداد عروس جوان بدون اجازه بزرگترِ خانه جایی برود. خیلی اوقات دختر کوچک دایی یا نوهاش همراه ما بیرون میآمدند. رجب عاشق سینما و فیلم دیدن بود. یک بار مرا با خودش به سینما برد و فیلم گنج قارون را دیدیم؛ شاید اولین شبی بود که در کنارش به من خوش گذشت.
مادرم خوشبخت را میگذاشت پیش من و خودش میرفت سر کار. به بهانه خواهرم مدام به من سر میزد و نصیحتم میکرد. خیلی توصیه به شوهرداری میکرد و هر درسی که از زندگی گرفته بود به من یاد میداد. میگفت: «زهرا جان! هر کاری که میخوای توی زندگیت بکنی، اول رضایت شوهرت رو در نظر بگیر. اگه اون ازت ناراضی باشه، خدا هم از تو رضایت نداره. اگه چیزی از شوهرت بخوای که در توانش نباشه و شرمنده بشه، شیرم رو حلالت نمیکنم! قدر نون حلالی که شوهرت درمیاره رو بدون. کم و زیادش مهم نیست، مهم اینه که حلال باشه.»
یک روز صبحانهی رجب را دادم و راهیاش کردم. جلوی در گفتم: «شما که خونه نیستی و منم تنهایی حوصلهم سر میره؛ اجازه بده برم سری به مادرم بزنم.» نگاهی به من انداخت و بدون هیچ حرف اضافهای گفت: «برو.» حس کردم بیمیل و رغبت است، اما پیش خودم گفتم: «اجازه داده، پس میرم.» بعدازظهر چادر سر کردم و رفتم دیدن مادرم، اما او سر کار بود؛ برگشتم خانه. گوشهای از اتاق بالشت گذاشتم و خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم از آسمان گلولههای آتشین بر سرم میریزد و همهی وجودم را به آتش میکشد! وحشتزده از خواب پریدم و گفتم: «حتما رجب از من راضی نیست! شش ماه بهش بیمحلی کردم، خیلی اذیتش کردم. من نباید میرفتم خونهی مامان، خدا منو ببخشه!» شب از رجب حلالیت طلبیدم. سعی میکردم بدون رضایتش کاری نکنم تا باز از این خوابهای آشفته و ترسناک نبینم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
🗯👤خیلی حرف دارد. البته اگر بیدار شویم!
🔺این یک مجسمه است در موزه ای در مادرید پایتخت اسپانیا نام مجسمه یهودی مسیحی مسلمان
‼️یک روز یک جهانگرد یهودی به آن اعتراض کرد ازش پرسیدن علت اعراضت چیست❓
🧐گفت اگر مسلمان بلند شود ما سقوط خواهیم کرد
🤓پاسخش قابل تآمل است .
🔺این مجسمه ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ را ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ رتبه ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺮ ﺍز مسیحیان ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍده است.
🔻ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ می بینید مسلمانان ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﺷﺪﯾﺪ ﯾﻬﻮﺩﯾﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ است.
🔺از سازنده ﻣﺠﺴﻤﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪﻥ: ﻫﺪﻓﺖ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﭼﻴﺴﺖ ؟؟
🔻گفت: ﻳﻬﻮﺩﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭا ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﺴﻴﺤﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎناﻥ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻨﺪ.
🔺ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺁﻧﻬﺎ سخت در اشتباه هستند.
🔻گفتن: ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺗﻮ، ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺛﺎﺑﺖ ﻧﻜﺮﺩ، ﺟﺰ ﮔﻔﺘﻪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ !!!
✅ ﮔﻔﺖ: ﻛﺎﻓﻴﺴﺖ ﺁﻥ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ بعد ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ، ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشوید ﻛﻪ ﭼﻪ ﺑﻼیی ﺳﺮ ﻳﻬﻮﺩی و مسیحی می ﺁﻳﺪ....!
✅ این مجسمه ثابت میکند که اگر مسلمانان قیام کند، باقی سقوط خواهند کرد.👌
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh