✨💚✨💚✨﷽✨💚✨💚✨
💚حسینجان
کاریکنباماکهبعدازمرگ
اگرسوالکردند..
بماقضیتعمركیاابنآدم؟!
بتوانیمبگوییم: بِحُبِّالحُسَین(ع)💚
🕊✨صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
🤲الهی به امید تو🤲
💚یه سلام از راه دور خدمت حضرت عشق
💚به نیابت ازطرف تمام شهدای بزرگوار
💚 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
💚 وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
🕊️👇شمادعوت هستیدبه کانال شهدا👇🕊️
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
💚سلام امام زمانم
💚سلام مولای غریب من
تردید ندارم غم ما میگذرد
یعنی غم هجران شما میگذرد...
راه فرج آنگونه که گفتی با ما
راهی است که از بین دعا میگذرد...
#العجلمولایغریبم
💚الّلهمّ عَجَّل لِوَلیکَ الفَرَج
💚امام زمان
🌹اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
🌹آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
🌹تمام لحظه هامون مهدوی
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹این من و دعای من
خدای من خدای من🤲
🌹چهارشنبه تون امام رضایی
سلام از راه دور ونزدیک گوارای وجودتان
💚سلام آقا جان
السلام علیک یا امام الرئوف
🌹ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
💚اَلّلهمّ عَـجِّـلْ لِوَلـیِکْ ألْـفَـرَج
💚 مولانا صاحب الزمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۴۰۳/۰۸/۱۶
با غروب آفتاب
بخش دوم حیات
در شب جاری میشود
و همان خدایی که حاکم
روز است شب نیز
بر عرش آسمانها مینشیند
تا عشق و آرامش را به ما هدیه کند…
⚘️سلام ودرود خدا برشما
شبتون زیبا وپرآرامش
درپناه نگاه پر مهرپروردگار
آمین یا حیُّ یاقیُّوم 🤲
⚘️کجایند مردان بی ادعا⚘️
⚘️در تبــار ما رسـم است رو بــه آســمـــــان مـُــردن...
شب وعاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
❌ شهید یوسف قربانی
شهیدی که دردنیا هیچکس را نداشت و برای آب نامه مینوشت
🔹محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۹
نام عملیات: کربلای۵
منطقه عملیاتی: شلمچه
🔹در ۶ ماهگی پدر، در ۶ سالگی مادر و در ۸ سالگی مادربزرگش و برادرش را در تصادف از دست داد؛
زمانی هم که شهید شد، غریبانه دفنش کردند
🔹چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسید: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟
او پاسخ داد: غواص یعنی مرغابی امام زمان (عج)
🔹 نامه برای آب...
همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد!
با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز.
🔹یک روز گفتم یوسف جان برای کی نامه مینویسی؟ نامهات را پست نمیکنی؟
🔹دست مرا گرفت، قدمزنان کنار ساحل اروند بُرد، نامه را از جیبش درآورد، و داخل آب انداخت! چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم، کسی را ندارم که
🔻به یادش همین الان، در گروهها ارسال کنیم تا سیلی از فاتحه و صلوات به روح مطهر این شهید عزیز هدیه شود
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
👈قصه ننه علی
🔵 فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت دهم
فردا ظهرش مرخص شدم. ملاقاتی نداشتم و کسی هم دنبالم نیامده بود. من و یک زن دیگر که او هم همراه نداشت با همان لباسهای بیمارستان سوار بر آمبولانس برگشتم خانه! ماشین راه افتاد و چند دقیقه بعد تصادف کردیم. حسین از دستم افتاد و قِل خورد رفت زیر صندلی! راننده آمبولانس فوری آمد حسین را برداشت و دست من داد. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. شکر خدا سالم بود. به خدا گفتم: «من این طفل معصوم رو چطور بزرگ کنم؟!» زائویی که کنارم نشسته بود، پرسید: «خانوم! بچهت دختره؟! چرا هیچ حسی بهش نداری؟! چرا خوشحال نیستی؟ بچه زیاد داری؟» پر از درد و غصه بودم. چطور حسم را به بچهای نشان میدادم که کسی دنبالش نیامده و مثل مادرش تنهاست؟! وقتی رسیدیم، مادرم داشت داخل حیاط راه میرفت و غر میزد: «خدایا! دیدی یه گُل داشتم با دست خودم کردمش تو گِل! شوهرش ول کرده رفته سر کار. معلوم نیست بچهم آوارهی کدوم بیمارستان شده! کاش میمردم و...» خجالت کشیدم مرا با آن حال ببیند. حواسش که پرت بچهها شد، بیسروصدا رفتم داخل اتاق. راننده آمبولانس جلوی در داد زد: «لباسای زائو رو بدید ببرم.» مادرم متوجه آمدنم شد. با عجله آمد داخل اتاق و قربانصدقهام رفت. امیر و علی دور رختخواب میچرخیدند و منتظر دیدن برادر جدیدشان بودند. مادرم پارچه سفید دور حسین را باز کرد و با تعجب گفت: «اِه! پسره؟! زهرا جان! پسر که داشتی، دختر میاوردی!» خندیدم و گفتم: «انشاءالله دفعه بعد مامان.» به روی مادرم میخندیدم که کمتر غصهی مرا بخورد؛ همین سه پسر برای هفت پشت من بس بود.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی