eitaa logo
شهیدان شاهدان زنده
210 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.7هزار ویدیو
6 فایل
⚘️امروزفضیلت زنده نگهداشتن یادوخاطره شهدا کمترازشهادت نیست امام خامنه ای مدظله العالی روزانه ۱۰۰ صلوات هدیه به روح پرفتوح تمام شهدا سهم شما ۵صلوات کپی مطالب کانال آزاد با ذکر صلوات ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چای و غزل و پنیر و گردو هم هست انجیر و نبات و شهد کندو هم هست صبحانه‌ی من چقدر شیرین شده چون در سفره‌ی من خاطره‌ی او هم هست 🌹روح مادران آسمانی شاد باد و 🌹سایه مادران زمینی مستدام باد
4.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚خدایا🤲 💚خیلی هامریض دارن 💚ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻥ،ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻦ 💚تنهان، ﻋﺎﺷﻘﻦ،دربندند 💚در آستانه میلاد با سعادت 💚خانم زينب کبری( س) 💚همه رو حاجت روا بفرما 💚و تمام فرزندان دنیا 💚را سلامت و زیر 💚سایه پدرومادر نگهدار 🤲آمیـــن  یا رَبَّ🤲 💚میلادخجسته وفرخنده 💚حضرت زینب کبری(س) 💚پرستار همه عاطفه ها و همه 💚ستاره های درخشان ایمان و عفّت 💚و پرستار همه ارزش های 💚زخم دیده در تاریخ شیعه برهمه 💚پرستاران ومنادیان انسانیّت وایمان 💚وبر شماهمراهان گرامی مبارک باد.
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚عشق از روز ازل آینه دار زینب است 💚صبرما ازصبروعزم استوا زینب است 💚میلاد حضرت زینب سلام‌الله علیها 💚و روز پرستار مبارک باد ☆تقدیر وتشکر از ☆سرکار خانم فهیمه رحمانی ☆عضو محترم کانال_تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | قرائت نامه درباره حضرت زینب(سلام الله علیها) ⚘️توسط خانم فاطمه سلیمانی ⚘️ انتشار به مناسبت سالروز ولادت {سلام‌الله‌علیها} ⚘️با احترام ارسالی،شما ┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
20.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘️ یک بند انگشت... ♥️ننه علی؛ مادر شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی؛ این کوچه‌ها به اسم سه تا شهید، دو تا شهیده، اونوقت ما از یک بند انگشت دریغ می‌کنیم؟ فردا همین انگشت شهادت میده .... ⚘️این داستان یک شهید است خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...🤲 ♥️مادر بزرگواربه خاطر همه ی کم وکاستی وکوتاهی مان مارا ببخش 👈 از ۲۱ مهرماه به لطف یکی از اعضای محترم کانال داستان ننه علی در کانال شهیدان شاهدان زنده بارگذاری شد. ⚘️با فصل ششم داستان با ما همراه شوید⚘️
👈قصه ننه علی 🟣 فصل ششم: حاج آقا روح الله قسمت اول حسین را به همسایه‌ها می‌سپردم و می‌رفتم سر کار. به خانه که برمی‌گشتم، امیر و علی با ذوق از داستان‌های پیامبران که در مسجد شنیده بودند برایم می‌گفتند. اگر فرصت می‌کردم، برای نمازجماعت به مسجد می‌رفتم. امیر و علی همراه پدرشان بودند، من و حسین هم می‌رفتیم شبستان زنانه. یکی از شب‌ها حاج‌آقا قدرتی، امام‌جماعت مسجد، بعد از نماز منبر رفت. سخنرانی تندی بر علیه جنایت‌های پهلوی کرد. تا آن زمان سرم در لاک خودم بود و چیز زیادی از خیانت‌های شاه و مبارزه انقلابیون نشنیده بودم. بعد از سخنرانی، یکی از نمازگزاران سؤالی پرسید که با جواب عجیب حاج‌آقا روبه‌رو شد. مرد گفت: «حاج‌آقا قدرتی! این جنایت‌هایی که شما میگی، شاه کِی انجام داده که ما ندیدیم؟!» حاج‌آقا با تندی جوابش را داد: «اون زمانی که شما کِرکِره مغازه‌تون رو می‌کشیدید پایین و با عجله خودتون رو می‌رسوندید خونه تا مُراد برقی ببینید! همون موقع مشغول خفه کردن صدای جوونای این مملکت بود آقا جان!» سخنرانی تمام شد و پچ‌پچ نمازگزاران بالا رفت. گوشم را تیز کردم تا ببینم چه می‌گویند. انگار فقط من در خواب غفلت بودم و چیزی از آن‌همه جنایت نمی‌دانستم! شاید زندگی زیادی مرا درگیر خودش کرده بود که حواسم به دوروبرم نبود. برگشتیم خانه. بعد از شام به رجب گفتم: «این آقای خمینی که میگن کیه؟! طرفدار زیاد داره؟!» رجب که انتظار شنیدن همچین سؤالی را از من نداشت، با تِته‌پِته جوابم را داد: «نه بابا طرفدار کجا بود! میگن یه عالِم هندیه، می‌خواد انقلاب کنه و شاه رو سرنگون کنه. تو خودت رو درگیر این بازی‌ها نکن؛ آخرش جز گرفتاری هیچی نیست. مگه به همین راحتی میشه پهلوی رو از تخت کشید پایین؟» پیش خودم گفتم عالم هندی را چه به شاه ایران و انقلاب؟! جوابش قانع‌کننده نبود. سؤالاتم بیشتر شده بود. خواهر بزرگم، صغری به دیدنم آمد. جز ما هیچ‌کس در خانه نبود. فرصت خوبی برای پرسیدن سؤال بود. - آبجی! آقای خمینی کیه؟! مرجع تقلیده؟! - زهرا! یه وقت جایی اسمش رو نبری؟! آره، مرجع تقلیده. ما رساله‌ش رو داشتیم، مجبور شدم بندازم تو چاه آب! آخه ساواک خونه به خونه می‌گرده، اگه رساله یا اعلامیه‌ش رو پیدا کنه بیچاره میشیم! فقط خدا باید از دست این وحشی‌ها نجاتمون بده! با تعجب گفتم: «چرا؟ مگه تو رساله‌ش چی نوشته؟! اعلامیه چیه؟!» با اینکه جز ما کسی در خانه نبود، اما صدایش را آرام کرد و گفت: «آقای خمینی تو اعلامیه‌هاش مردم رو دعوت به مبارزه با شاه می‌کنه؛ رهبر مبارزینه. داشتنِ اعلامیه‌ش جرم سنگینیه. چطور خبر نداری از این چیزا؟!» مبارزه و انقلاب؛ کلماتی که برایم تازگی داشت و تا آن روز به گوشم نخورده بود. هرچه بیشتر از آقای خمینی می‌شنیدم، عطش دانستنم بیشتر می‌شد. چرا می‌خواست انقلاب کند؟ چرا تبعید شده؟ چرا بردنِ اسمش جرم است؟ کلی سؤال بی‌جواب در ذهنم می‌چرخید و من به دنبال پاسخ قانع‌کننده‌ای می‌گشتم. ♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان
👈قصه ننه علی 🟣 فصل ششم: حاج آقا روح الله قسمت دوم همه اخلاق رجب را به‌خوبی می‌دانستیم. در خانه حق نداشتیم از تظاهرات و انقلاب حرف بزنیم. هر چیزی که ما روی آن دست می‌گذاشتیم، خط قرمز رجب می‌شد و مخالفت می‌کرد. خیلی مراقب حرف‌هایمان بودیم که شر به پا نشود. امیر با عجله آمد داخل حیاط. چند مرتبه فریاد زد و من را صدا کرد. رجب سرش را از پنجره بیرون برد و با تشر گفت: «چه خبرته؟! چته داد می‌زنی؟! بیا بالا ببینم چی میگی...» از دیدن رجب جا خورد؛ نمی‌دانست خانه است. از پله‌ها بالا آمد و جلوی در نشست. رجب نگاهی به امیر انداخت و گفت: «بیا اینم مامانت! چی می‌خوای بهش بگی که خونه رو گذاشتی رو سرت؟» طفلک سرش را پایین انداخت و صدایش درنیامد. تا حواس رجب پرت شد، با دست به من اشاره کرد رفتم راهپیمایی، تو هم بیا. از جا بلند شد. تا رجب به خودش بیاید، مثل قرقی از خانه بیرون رفت. چادرم را سر کردم. مقابل من ایستاد و با عصبانیت گفت: «کجا می‌خوای بری؟! باز اومدن دنبالت؟! چرا دست از این کارات برنمی‌داری زن؟! می‌خوای اسیر دست این ساواکی‌ها بشی به خاک سیاه بشینیم؟!» - تو رو خدا بذار من برم. - نمی‌ذارم! بشین تو خونه‌ت! خودم را انداختم زمین. پاچه‌ی شلوارش را گرفتم و پایش را بوسیدم. اشک امانم نمی‌داد. بریده‌بریده حرفم را زدم: «رجب! بچه‌هام رفتن، تو رو قرآن بذار منم برم! جلوم رو نگیر...» شوکه شد. انتظار نداشت به دست و پایش بیفتم. چند دقیقه به التماس‌هایم نگاه کرد. پایش را از زیر صورتم کشید کنار و گفت: «برو، دیگه جلوی تو رو نمیشه گرفت.» باورم نمی‌شد دلش به رحم آمده باشد. بندی که به دست و پایم زده بود با زبانش باز کرد و آزاد شدم. پله‌ها را دو تا یکی کردم و از خانه بیرون زدم. چادرم را برعکس روی سر انداختم و کفش‌هایم را لنگه به لنگه پوشیدم. تا خودم را به جمعیت برسانم، چندین مرتبه زمین خوردم و بلند شدم. فرار شاه از مملکت امید مردم را برای پیروزی بیشتر کرد. بعد از خروج شاه از ایران، امام در پیامی فرمودند: «خروج شاه از ایران، اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایت‌بار پنجاه ساله رژیم پهلوی می‌باشد که به دنبال مبارزات قهرمانانه ملت ایران صورت گرفته است. من این پیروزی مرحله‌ای را به ملت تبریک می‌گویم و بیانیه‌ای خطاب به ملت صادر خواهم کرد. بازگشت من به ایران در اولین فرصتِ مناسب انجام خواهد شد.» پیام امام دهان به دهان بین مردم چرخید و وِلوِله‌ای به پا کرد. ♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان