1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 شما صدای شهید عباس نیلفروشان را میشنوید...
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
21.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مصاحبه رزمنده اصفهانی، «عباس نیلفروشان»، کادر فرماندهی گردان انبیاء لشگر ۸ نجف اشرف // نیروهای گردان نیز در پشت تصویر دیده میشوند.👆
🔴●مقر و عقبه لشگر:
پادگان انبیاء -- شوشتر، خوزستان
⌛️ اواسط آذرماه ۶۵ ؛ در آستانه عملیات کربلای ۴
📌 دوران جنگ تحمیلی
⚘یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بدون تعارف با فرزندان شهید نیلفروشان
⚘شهدا دلها را تصرف میکنند
⚘با ذکر صلوات نثار ارواح شهدا
⚘این پست را برای مخاطب هاتون
⚘هم ارسال کنید .
⚘الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَ
⚘آلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُم
⚘روحش شاد
⚘یاد وراهش ماندگار
⚘با احترام؛ارسالی شما
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
4.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ۲۵مهر۶۳ عملیات عاشورا درمحور عملیاتی مهران به سومار ستوان سوم پیاده کیومرث حیدری فرمانده گروهان یک گردان ۱۱۹ لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه.
آرزوی صحت وسلامتی برای فرمانده محترم نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران یادگارهشت سال دفاع مقدس امیر سرتیپ ستاد کیومرث حیدری
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📌رزمندگان اسلام در #عملیات_عاشورا
میمک (استان ایلام)
⚘شهدا دلها را تصرف میکنند
⚘با ذکر صلوات نثار ارواح شهدا
⚘این پست را برای مخاطب هاتون
⚘هم ارسال کنید .
⚘الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَ
⚘آلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُم
⚘روحشان شاد
⚘یاد وراهشان گرامی
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
⏳#زمان_جنگ
◇● #عملیات_عاشورا
⏳ ۲۵ تا ۳۰ مهر ماه #سال_۱۳۶۳
◇●در قرارداد 1975 الجزایر، خط الرأسِ ارتفاعات میمک، به عنوان مرز ایران و عراق تعیین گردید.
◇●عراق از همان آغازجنگ، هجوم آورد و میمک را اشغال نمود ولی این برای او کمهزینه نبود، زیرا خلبانان هوانیروز بویژه شهیدان شیرودی و کشوری با شجاعت مثالزدنی خود از پشت سر به آنها هجوم آورده و تلفات سنگینی از آنها گرفتند. بقایای ۴۰ تانک سوخته آنان در منطقه هنوز هم به چشم میخورد.
◇●پس از عملیات خیبر جبههها دچار نوعی رکود شد، لزوم انجام عملیاتی بمنظور ایجاد روحیه تهاجمی در بین رزمندگان اسلام احساس میشد. (بنا بود بعد از خیبر، عملیاتهای والفجر ۷ و ۸ صورت گیرد که به دلایلی انجام نگرفت.) همچنین با تبلیغات صورت گرفته در عملیات خیبر، انتظار عمومی بالا رفته و کم تحرکی در جبهه، خطر ایجاد یأس و ناامیدی در مردم را بالا میبرد.
◇●از سویی، دستگاه تبلیغی استکبار القا میکرد قدرت ایران تحلیل رفته؛ از این رو ضرورت داشت هر چه سریعتر عملیات محدودی صورت گیرد تا جو سیاسی به نفع ما تغییر یافته و نیز طلیعهای باشد برای عملیات بزرگ آتی.
◇●برای این منظور، جبهۀ میانی (استان ایلام) در نظر گرفته شد و هدف: آزادسازی ارتفاعات شمال میمک (حدفاصل تنگۀ بینا و تنگۀ بیجار).
میمک، منطقۀ حسّاس مرزی است، زیرا که منتهیالیهِ ارتفاعات آن، مُشرِف به دشتی است که تا بغداد ادامه دارد و لذا ارزش سیاسی بالایی دارد.
◇● هدایت کلی عملیات بر عهدۀ قرارگاه سلمان سپرده شد به فرماندهی محتاج(ازسپاه) و سرهنگ شهبازی(ازارتش). محمدباقر قالیباف (سپاهی) و سرهنگ اتحادیه (ارتشی) نیز پیگیر مسائل اصلی و اجرایی عملیات بودند.
◇● نیروهای ارتش و سپاه با رمز یا ابا عبدالله الحسین(ع) از سه محور به دشمن یورش بردند و به مدد طوفانی که به خواست خدا در روز قبل وزیده بود به پیشروی ادامه دادند و این در جالی بود که جنس زمین خاک رس و یا شن بود که حرکت خودروها را دچار مشکل میکرد.
◇●رزمندگان اسلام توانستند به عمدۀ اهداف دست یافته و ضربه سنگینی به ارتش صدام وارد آورند.(۱۵۰۰ کشته و زخمی- ۱۹۰ اسیر)
◇● موفقیت ما در عملیات عاشورا، در آن برهه زمانی، ضربه کارسازی بر سیاستهای تبلیغی و نظامی عراق بود.
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
👈قصه ننه علی
🔴 فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت هفتم
یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه
خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش
تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور
طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم
مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی
به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری
گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. »
پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور
به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد
تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود.
موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز
کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم
مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب
از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک
ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی
بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به
گریه هایم اضافه کردم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🔴فصل اول : خداحافظ بهار!
قسمت هشتم
چیزی تا پایان یک سال کارگری من نمانده بود. یک روز مشغول نظافت
خانه بودم، میز عسلی را کنار کشیدم تا زیر فرش را جارو بزنم، یک دفعه سنگ
مرمر روی میز افتاد زمین و شکست! آسیه خانم به طرفم دوید. عصبانی شد و
سرم داد کشید. تا آن روز عصبانیتش را ندیده بودم. به زور خودم را نگه داشتم تا
گریه نکنم. نفسم بالا نمی آمد، بغض کردم. زل زد به من، نیشخندی شیطانی
زد و گفت: «زهرا! چرا حواست رو جمع نمیکنی؟! می دونی پولش چقدره؟!
میتونی خسارت این میز گرون قیمت رو بدی یا نه؟! فکر خونه رفتن رو از سرت
بیرون کن! » چشمانم سیاهی رفت. نزدیک بود از حال بروم. تلفن را برداشتم و
شماره ی محل کار مادرم را گرفتم. مادرم فوری خودش را به آنجا رساند و به آسیه
خانم گفت: «خانوم! ارزش دختر من خیلی بیشتر از ایناست! بگو پول میز چقدر
میشه تا بدم. » آسیه خانم گفت: «خسارت میز صد تومن میشه. » مادرم جا
خورد! پول زیادی بود؛ بیشتر از حقوق یک ماه من! نداشت که پرداخت کند.
آسیه خانم گفت: «اگه میخوای دخترت رو ببری، باید خسارت میز رو بدی؛
وگرنه...! » چسبیدم به مادرم و گفتم: «نه! مامان نمی خواد منو ببری. می مونم،
دوست ندارم بری به خاطر من پول قرض کنی. » مادرم دستی روی سرم کشید
و گفت: «گریه نکن دخترم! پول رو جور می کنم؛ اصلا میرم به داییت میگم.
نمیذارم اینجا بمونی. »
با اینکه آسیه خانم زن خوبی بود و هیچوقت به من سخت نمی گرفت،
اما برایم عجیب بود با آن همه ثروت و دارایی، چرا به خسارت این میز قدیمی
پیله کرده. مرا به گوشه ای از خانه برد و گفت: «زهرا جان! اینجوری گریه نکن
دخترم! جیگرم پاره شد. پول ارزشی نداره، صدتا میز فدای سرت. من شکستن
میز رو بهونه کردم تا تو بیشتر پیشم بمونی! نمی خوام تو رو از دست بدم عزیزم. »
با حرفهایش خیالم را راحت کرد. از طرفی هم شرط خروج من از آن خانه
پرداخت خسارت شده بود! دلم نمی خواست مادرم با این همه گرفتاری،
خسارتی که من به آنها زدم را پرداخت کند. به مادرم گفتم میمانم! هرچه
اصرار کرد، قبول نکردم خسارت را پرداخت کند. آسیه خانم هم با مادرم
صحبت کرد تا بالاخره راضی شد برای یک سال دیگر در آن خانه بمانم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
⚘با شهدا گم نمی شویم⚘
⚘سلام ودرود برکسانی که
⚘دیگران را به یاد خدا می اندازند
چهره ی خندانشان رانگاه کن
وبه خودت افتخار کن که
بین میلیاردها انسان روی زمین
دست تورا گرفته اند وتورا انتخاب کرده اند
👈حضور هیچ کس در این کانال اتفاقی نیست
👈شما به یک ضیافت الهی دعوت شده اید
یادشهداباذکرصلوات
⚘اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh