هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚الهی به امیدتو💚
💚جان را تو صفا ده به صفای صلوات
♥️همراه ملک شو به نوای صلوات
💚بر هر چه خدا قیمتی دادست ولـی
♥️گلزار بهشت است بهای صلوات
💚خواهی که شود مشکلت آسان بفرست
♥️بر چهره ی دلربای مهدی صلوات
💚اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و
♥️آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚✨💚✨﷽✨💚✨💚
💚حسینجان
کاریکنباماکهبعدازمرگ
اگرسوالکردند..
بماقضیتعمركیاابنآدم؟!
بتوانیمبگوییم: بِحُبِّالحُسَین(ع)💚
🕊✨صلَّیاللهُعَلَیکَیَااَبَاعَبدِالله✨🕊
🤲الهی به امید تو🤲
💚یه سلام از راه دور خدمت حضرت عشق
💚به نیابت ازطرف تمام شهدای بزرگوار
💚 اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
💚 وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
💚 وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
🕊️شمادعوت هستیدبه کانال شهدا🕊️
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از فرهنگ و سنن ایران جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام به جمعه خوش آمدید
ذڪر امروز
الّلهمّ صَل عَلی مُحَمّد وآل مُحَمّد وعجَّل فَرَجَهُم
♥️خداونداشکر امروزهم با نام تو آغاز میکنم
♥️خداوندا پناه بی پناهانی پناهم ده
♥️خدونداتوازهرچیزوازهرکس بی نیازی
♥️خداوندا منم محتاج تو دستم بگیر
♥️خداونداشکر می کنم به بودنت
♥️خداوندا
سرم را وقتی بالا می گیرم پهنای آسمان را نگاه می کنم وجودت را احساس می کنم
باخودم می گویم :
🤲خداونداشکر که هستی🤲
روزی امروزم را افزون کن
🤲 الهی آمین🤲
♥️خدایا خیلی دوستت دارم و ازتوسپاسگزارم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓۱۴۰۳/۰۸/۱۱
با خدا که باشی
هیچ وقت تنها نمی شی
چرا که خدا همیشه همراهته
هر وقت حال و هوای دلت بد بود یادت بیار
که خـ❤️دا هوای بنده هاشو داره
خدا میتونه معجزه بفرسته
پس بیا ناامید نشیم،بیا نبازیم،
بیا خسته نشیم
⚘️سلام ودرود خدابرشما
آدینه تون بخیر ونیکی
تمام لحظه هاتون سرشار از
عطر حضور پرمهرخداوند مهربان🤲
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #جمعه ۱۱ آبان ماه ۱۴۰۳ مصادف است با ۲۸ الثانی
📿 ذکرروزجمعه:اللهم صل علی محمدوآل محمد(صد مرتبه)
✅ ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن میشود.
🕊سالروز شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی
🕊سالروز شهادت طیب حاج رضایی
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
⚘️درود برمردان بی ادعا⚘️
باید برای دیدن تو «مهزیار» شد
یعنی گذشتن از همگان «محضِ یار»ها..
#یاصاحبالزمان
#اعزام_به_جبهه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
عاقبتمون شهدایی
نگاهخدابهزندگیمون
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📿نماز اول وقت
⚘️سیره شهدا
نمـاز عشــق میخوانم
قنـوت یـارب اش با تـو
دعــای وصل بر لب ها
و آمیــن گفتنش با تـو..
🤲التماس دعای فرج که درمان تمام دردهاست
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚
⚘️دائم الوضو باشیم⚘️
#حاج_قاسم
#نماز_اول_وقت
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
👈قصه ننه علی
🟢 فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت هفتم
روزهای بارداری بهسختی میگذشت. بیبی خانم دومین پسرش یدالله را هم خانهی ما گذاشت و رفت! ماتم گرفته بودم با این یکی چه کنم. هفت سال بیشتر نداشت و باید یکی مراقب او میبود. دست به هر کاری میزد، بیشتر از دو سه روز دوام نمیآورد و جوابش میکردند. پاگیر هیچ جا نبود؛ اسمش را گذاشته بودند چک برگشتی! اصلا در عالم دیگری سِیر میکرد. چه انتظاری از یک پسربچه هفت ساله میتوان داشت غیر از بازیگوشی و شیطنت؟! دیدم اگر به همین شکل ادامه بدهد، زندگیاش تباه میشود. دستش را گرفتم و بردم مدرسه، اسمش را نوشتم تا درس بخواند؛ اما دل به درس هم نمیداد. یک روز توی کوچه، وسط دعوا انگشتانش را با درب حلبی روغن بریدند. فوری یدالله را رساندم دکتر، زخمش را بخیه زدند. طفلک تا چند هفته دستش آویزان گردنش بود و درد میکشید. خودم برایش لقمه درست میکردم و دهانش میگذاشتم. رجب عصبانی میشد، مرا به فحش میکشید و میگفت: «تو چرا به این دوتا محبت میکنی؟!» در جوابش میگفتم: «مرد حسابی! نمیبینی مادر بالا سرشون نیست؟ تو این شهر غریبن، برن کجا آواره بشن؟!» فریاد میزد و میگفت: «مگه من مادر بالا سرم بود؟!» مرغش یک پا داشت، آن یک پا هم دنبال تلافی و انتقام از گذشته بود! تلاش میکردم کمتر کاری کنم و حرفی بزنم که باعث عصبانیت رجب شود. خرجی که نمیداد، بهسختی غذایی دستوپا میکردم و میدادم به این دو برادر بخورند. همان خامهی مختصری که میخریدم را هم حالا باید میگذاشتم جلوی برادران ناتنی شوهرم. امیر را با نان خالی سیر میکردم و خودم هم گرسنه میخوابیدم. نمیخواستم تا زمانی که در خانهی من هستند، حس غربت و بیکسی داشته باشند. یدالله مدتی همراه پسر داییاش میوهفروشی کرد و برگشت شهرستان پیش بیبی خانم و پدرش.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟢 فصل چهارم : تولد یک پروانه
قسمت هشتم
عید سال 46 بود و مردم مشغول عید دیدنی. بعد از شام دردهای زایمانم شروع شد و به خودم پیچیدم. چند وقت پیش یک بسته گل گاو زبان برای مریم بردم و گفتم: «هروقت رجب رو فرستادم دنبال این بسته، وقت زایمانم رسیده؛ فوری خودت رو برسون.» آن شب رجب سر کار نرفته بود. گفتم: «برو به مریم خانوم بگو گل گاو زبون زهرا رو بده.» گفت: «گل گاو زبون؟! میخوای چیکار این موقع شب؟!» حال خراب من را میدید و افتاده بود سر لج و یکیبهدو کردن. گفتم: «نپرس رجب! فقط برو که دارم میمیرم!» رجب تا پیغامم را رساند، مریم فوری آماده شد. زنی که جرئت نمیکرد نزدیک شوهرش شود، آن شب بهخاطر من سر تا پای آقای ترابی را ماچ و بوسه کرد تا اجازه بدهد شب را کنار من بماند. رجب و وجیهالله رفتند دنبال قابله. هر لحظه حالم بدتر میشد.
فهمیدم تا قابله خودش را برساند، کار تمام است. مریم آب گرم و حولهی تمیز آماده کرد.
از شدت درد به دستان مریم چنگ میانداختم. بنده خدا صدایش درنمیآمد. یا زهرا (علیهاالسلام) گفتم و از حال رفتم. علی، سحر دهمین روز از فروردین 46 به دنیا آمد. بند ناف دور گردنش پیچیده بود؛ صدایش درنمیآمد! چشم که باز کردم، در آغوش مریم بود. بند ناف را از دور گردنش باز کرد و با یکی دو ضربه گریهاش را درآورد. ذوقزده شده بود و قربانصدقه علی میرفت. بیحال گفتم: «ناف... نافش رو ببُر.»
- چهجوری زهرا؟! من فقط بلدم ناف گوسفند رو ببرم! تو دهات یه وجب میذاشتیم و قیچی میکردیم.
- هر جور که بلدی ببر.
ناف علی را قیچی کرد و درد دوباره در جانم پیچید؛ از حال رفتم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی