👈قصه ننه علی
🟣فصل چهارده: عطر خوش خدا
قسمت سوم
وقتش رسیده بود برای حسین آستین بالا بزنم. گلویش پیش محبوبه، دختر سکینه خانم، دوست قدیمیام گیر کرده بود. محبوبه پدر نداشت، عموهایش همهکارهاش بودند. بعد از خواستگاری و سنگاندازیهای رجب، صیغه محرمیت خوانده شد. بهخاطر چند سکه کمتر و بیشتر بحث میکردند. پا پیش گذاشتم و به خوشی تمامش کردم. اتاق طبقه سوم را برایشان آماده کردم. جهیزیه را چیدیم و عروسی سادهای گرفتیم. آمدند سر خانه و زندگی خودشان. روزهای خوش زندگی داشت برمیگشت.
از طرف محل کارم بهمدت چهار ماه رفتم مکه مأموریت. داشتم بال درمیآوردم. روزی هزار مرتبه خدا را شکر میکردم و از بچههای شهیدم تشکر میکردم که فراموشم نکردهاند. همهجا حضورشان را حس میکردم. مطمئن بودم دستم را میگیرند. بعد از چهار ماه برگشتم خانه، دیدم لولههای آب ترکیده و زندگیام را آب برداشته. رجب دست به هیچچیز نزده و گفته بود: «وقتی مامانتون برگشت، خودش درست میکنه؛ من پول ندارم خرج کنم!» خانه را از اول بازسازی کردم. هرچه حق مأموریت گرفته بودم را خرج کردم. خستگی به جانم مانده بود. چند روزی مرخصی گرفتم و در خانه ماندم تا استراحت کنم. اخبار اعلام کرد بعد از نمازجمعه، پیکر شهدای تازه تفحص شده به سمت معراج شهدا تشییع میشود. طاقت نداشتم در خانه بمانم. روز جمعه چادر سر کردم و رفتم دانشگاه. بعد از نماز، همراه مردم شهدا را تشییع کردیم. پشت تابوتها راه میرفتم و به یاد علی گریه میکردم. زیرلب زمزمه میکردم و میگفتم: «کجایی غریب مادر؟! روی کدوم خاک افتادی؟! چرا من بعد از دوازده سال دوریِ تو هنوز زندهم علی جان!»
ابتدای خیابان کارگر جنوبی ضعف کردم. خیلی خسته بودم. رمق راه رفتن نداشتم. میخواستم برگردم خانه، اما دلم نیامد. کنار خیابان نشستم تا کمی بهتر شوم. راننده تاکسیای به طرفم آمد و گفت: «مادر! مثل اینکه حالتون خیلی خوب نیست. کجا میخوای بری؟ تو این جمعیت ماشین پیدا نمیکنی. میخوای برسونمت خونه؟!»
- نه آقا! من کمکم با جمعیت میرم جلو. ممنون.
- چرا تعارف میکنی حاجخانوم؟! اگه نمیخوای برگردی خونه، من تا نزدیک معراج میبرمت. شهدا رو هم میارن اونجا.
ماشین از کوچهپسکوچهها رفت و نزدیک پارک شهر پیادهام کرد. اطراف خیابان بهشت خیلی شلوغ بود. جمعیت منتظر رسیدن تابوت شهدا بودند. کنار خیابان پیرزنی ایستاده بود و عکس علی را در دست داشت. به طرفش رفتم. گفتم: «خانوم! میشه عکس این شهید رو بدی من ببینم؟» گفت: «نهخیر! نمیشه. این عکس مال خودمه، دوستش دارم، نمیدم.» اصرار بیفایده بود. به سمت معراج حرکت کردم، دیدم همهجا عکس علی را نصب کردهاند! پیش خودم گفتم: «خدایا! یعنی علی برگشته؟! مگه نگفت خبرت میکنم مامان؟! پس چرا...»
جمعیت به خیابان بهشت رسید. تا چشم کار میکرد، آدم بود و تابوت شهید! وسط موج جمعیت گیر کرده بودم و به جلو میرفتم. شهدا را منتقل کردند داخل معراج. جمعیت کمکم متفرق شد. رفتم نزدیک معراج نشستم. یکی دو ساعتی طول کشید تا آن اطراف خلوت شود. پاسدار جوانی از در بیرون آمد. به طرفش دویدم.
- آقا! این شهدایی که امروز تشییع شدن همه گمنام بودن؟! شهیدی هست که شناسایی شده باشه؟!
- نه حاجخانوم، همه گمنام نبودن. بینشون یه تعدادی شناسایی شدن.
- میشه ببینی اسم پسر من تو این شهدا هست یا نه؟! آخه همهجا عکس علی شاهآبادی رو نصب کردن.
- نه حاجخانوم، نمیشه. امروز خیلی شلوغه، برو فردا صبح بیا.
- پسرم! من مریضم، حالم اصلا خوب نیست. تو رو خدا برو ببین. من تا فردا دق میکنم!
چند نفر دیگر هم آمدند دور پاسدار حلقه زدند، اصرار کردند اسم شهیدشان را جستوجو کند. بالاخره قبول کرد و رفت پیگیری کند. به ده دقیقه نکشید که بیرون آمد و گفت: «کسایی که اسم به من دادن خوب گوش کنن. اسامی شهدایی که میخونم، شناسایی شدن...» پنجمین شهید علی بود که اسمش را خواند. فریاد زدم: «یا زهرا! پسرم برگشته.» از هوش رفتم و جلوی در معراج افتادم.
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👈قصه ننه علی
🟣 فصل چهارده: عطر خوش خدا
قسمت آخر
حالا چند سالی است که رجب از دنیا رفته. زائران مزار علی و امیر مرا ننهعلی صدا میزنند. حسین نوهدار شده، پسر است؛ اسمش را علی گذاشتیم. بچهها همه رفتهاند سر خانه و زندگی خودشان. الهام عروس شد. خودم برای یوسف رفتم خواستگاری و رخت دامادی به تنش کردم. رابطهی خوبی با هوویم فاطمه دارم و جویای حال هم هستیم.
هنوز عقلم به حرف بزرگترها قد نمیداد که میگفتند: «این عمر گران مثل برق و باد میگذره!» اما الان معنی برق و باد را بهخوبی میفهمم. نمیدانم دست تقدیر کی و چگونه مرا به دیدار فرزندان شهیدم مژده میدهد؛ ولی میدانم پایان قصهی ننهعلی نزدیک است. اولین دیدار ما بعد از سالها، رؤیای شیرینی است که هر شب خوابش را میبینم. برای آن روز تشنهتر از آنم که تصورش را بکنید!
امیر، علی و من در محضر پروردگار دوباره مثل گذشته دور هم جمع میشویم؛ شاید رجب هم کنارمان باشد.
✨پایان کتاب✨
♥️روایت زندگی زهرا همایونی؛
مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
20.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘️ یک بند انگشت...
♥️ننه علی؛ مادر شهیدان امیر و علی شاهآبادی؛
این کوچهها به اسم سه تا شهید، دو تا شهیده، اونوقت ما از یک بند انگشت دریغ میکنیم؟
فردا همین انگشت شهادت میده ....
⚘️این داستان یک #مادر شهید است
خدا کند که در روز قیامت شرمنده این مادر نشویم...🤲
♥️مادر بزرگواربه خاطر همه ی کم وکاستی وکوتاهی مان مارا ببخش
👈 از ۲۱ مهرماه به لطف یکی از اعضای محترم کانال داستان ننه علی در کانال شهیدان شاهدان زنده بارگذاری شد.
⚘️تقدیر وتشکر از عضو محترم کانال
⚘️نور دعای شهدای بزرگوار
⚘️روشنگرمسیر سبز زندگی زیباتون
⚘️«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»⚘️
#شهید_سوختہ_در_عشق_خدا
✍تعریفش را از برادرم کہ همرزم او بود زیاد شنیده بودم، یکبار یکے از نوارهایش را گوش دادم ؛ حالت عجیبے داشت، از آنچه فکر میکردم زیباتر بود؛ نوایی ملکوتے داشت.شب بود بہ همراه چند نفر از دوستان دور هم نشستہ بودیم، دعاے توسل شهیـد تورجے زاده در حال پخش بود، هر کس در حال خودش بود....
✍صدای در آمد ،بلند شدم و در را باز ڪردم، در نهایت تعجب دیدم استاد گرامے ما حضرت آیت الله جوادی آملی پشت در است؛ با خوشحالے گفتم بفرمایید، البته قبلا هم به حجره ها و طلبہ هایشان سر مےزدند .ایشان هم درنهایت ادب قبول ڪردند و وارد شدند.
✍سریع ضبط را خاموش ڪردیم،
استاد در گوشهاے از اتاق نشستند، بعد گفتند: اگر مشکلےنیست ضبط را روشن ڪنید. صدای سوزناڪ و نوای ملڪوتے او در حال پخش بود.استاد پرسیدند: اسم ایشان چیست؟گفتم : محمد رضا تورجی زاده.استاد پس از کمے مکث فرمودند :ایشان (در عشق خدا) سوختہ است.گفتم : ایشان شهــید شده فرمانده گردان یا زهرا (س)هم بوده.استاد ادامه داد:ایشان قبل از شهادت سوختہ بوده ...
✍راوی :
#شهید_سید_محمدحسین_نواب
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
⚘️سردار شهید محمدرضا تورجی زاده⚘️
⚘️نام: محمدرضا تورجی زاده
⚘️نام پدر: حسن
⚘️ولادت: ۱۳۴۳/۴/۲۳
⚘️(شهیدا/اصفهان)
⚘️شهادت: ۱۳۶۶/۲/۵
⚘️(بانه/منطقه عملیاتی کربلای ۱۰)
⚘️وضعیت تاهل: مجرد
⚘️نام جهادی: ندارند
⚘️آخرین مقام: فرمانده گردان یازهرا(س)
⚘️سن شهادت: ۲۳ساله
⚘️علاقه:آیت الله خامنه ای،
⚘️شهید بهشتی،حضرت زهرا(س)
📌نحوه شهادت:
شهر بانه در استان کردستان در ساعت هفت و سی دقیقه صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند . جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون حضرت زهرا بود : جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش ها یی مانند تازیانه بر کمر ایشان .
⚘️قسمتی از وصیتنامه شهید:
آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را بدانید.
خداوند میگوید : اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون میکنم، اگر هم کفران نعمت کنید از شما میگیرم.
شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمانهای اوست.
قدر امام را بدانید، مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان شکایت نکند.
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📩برگه مرخصی سفید امضا
برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) می کنم."
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟"
به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید.
پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
فرماندهٔ گردان یازهرا، لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام
شهید محمد رضا تورجی زاده
ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
📌بخشی از وصیتنامه شهید تورجیزاده
در بخشی از وصیتنامه شهید تورجیزاده آمده است: «امشب که قلم بر کاغذ میرانم، انشالله هدفی جز رضای دوست و انجام وظیفه ندارم؛ در راه وظایفی که بر عهدهام گذاشته شده از ایثار جان هیچ دریغی ندارم. زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود، امروز بعد از گذشت این مدت راغبتر شدهام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.
خدایا شاهدی که لباس مقدس سپاه را به این عشق و نیت به تن کردم که برای من کفنی باشد آغشته به خون. خدایا معیار سنجش اعمال خلوص است. من میدانم اخلاصم کم است، اما اگر مخلص نیستم امیدوارم. اگر گناه و معصیت کورم کرده، بینای رحمتم. با لطف و کرم خود مرا دریاب که با لیاقت فرسنگها راه است.
هم رزمانم، سخنی با شما دارم. همیشه گفتهام:
بسیجیها، سپاهیها این لباسی که بر تن کردهاید خلعتی است از جانب فرزند حضرت زهرا (سلام الله علیها) پس لیاقت خود را به اثبات برسانید. نظم در امور را سرلوحه خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید، نماز شب را وظیفه خود بدانید، حافظی بر حدود الهی باشید، در اعمال خود دقت کنید که جبهه حرم خداست؛ در این حرم باید از ناپاکیها به دور بود.
عزیزانم، امام را همچون خورشیدی در بر بگیرید، به دورش بچرخید، از مدارش خارج نشوید که نابودیتان حتمی است.
اگر جنازهای از من آوردند دوست دارم روی سنگ قبرم بنویسید : یا زهرا (علیها السلام). خدایا در قبر مونسم باش که چراغ و فرش و مونسی به همراه ندارم. خدایا ما را از سلک شهیدان واقعی که در جوار خودت در عرش الهی در کنار مولا حسین (علیه السلام) هستند قرار بده».
⚘️یادشهداباصلوات
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
هدایت شده از شهیدان شاهدان زنده
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زیارتنامه تصویری شهدا
⚘️🕊زیارتنامه ی شهدا🕊⚘️
🕊بسم الرب الشهدا و الصدیقین🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
⚘️🍃⚘️🍃⚘️🍃⚘️
🕊️🕊️🕊️به کانال شهدا بپیوندید🕊️🕊️🕊️
┄┄┅┅┅❅⚘❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh
⚘️"بسم رب شهدا و صدیقین"⚘️
⚘️هر روز صد صلوات هدیه
⚘️به روح پاک و مطهر همه شهدا
⚘️برای تعجیل در فرج آقا
⚘️صاحب الزمان عجل الله تعالی
⚘️فرجه الشریف ان شاءالله
⚘️هدیه به روح پاک و مطهر
⚘️شهید#محمد_رضا_تورجی زاده
⚘️اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ
⚘️آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
به گروه ها ومخاطبینتون هم ارسال کنید تا همه به این شهید بزرگوارصلوات و فاتحه هدیه کنند
┄┄┅┅┅❅⚘️❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/shahidanshahedanezendeh