۳ اسفند ۱۳۹۹
فروشنده ی محصولات فرهنگی
و #طلبه ی حوزه ی علمـــیه بود. 🌺
در تاریخ ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد و دارای ۳ فرزند پسر بود. ❤️
به عنوان #بسیجی_مدافع_حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.🍃
دوم اسفند ماه ۱۳۹۴، در زینبیه دمشق و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت تیر و ترکش و جراحات وارده شهید شد. 🕊
مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.🌾
4⃣
۳ اسفند ۱۳۹۹
شهید هنگام سفر به #کربلا، #برپایی_موکب
در ایام #اربعین و حتی برای رفتن به #سوریه و #جهاد هم از امام زمان(عج) مدد گرفت؛🌺
می گفت جیره خوار امام حسین(ع) هستیم؛💚
هرگز برای مداحی صله نگرفت می خواست اجرش را از دست حضرت زهرا(س) بگیرد و بی بی(س) ایشان را خوب خرید.🌈
5⃣
۳ اسفند ۱۳۹۹
همسر بزرگوار شهید✨
من با ذکر «سَلامٌ عَلی قَلبِ زِینَبِ الصَّبور»
در روزهای پس از شهادت ایشان توانستم تاب بیاورم🌹
الان هم هر زمان مدد بخواهم آقاحجت را شفیع خودم و اهل بیت علیهم السلام قرا می دهم.🍃
چنان که نزدیک اولین سالگرد شهادت ایشان خیلی بیتاب رفتن به محل شهادتش بودم، شب در خواب آقاحجت را دیدم که به من گفت: ما زنده ایم و بدون اجازه و با اراده خودمان هر وقت بخواهیم به دنیا می آییم و باز می گردیم...💛
صبح هنوز برنخاسته بودم که تماس گرفتند و گفتند عازم سوریه می شویم، یعنی 24 ساعت هم طول نکشید که شهید پاسخ دلتنگی من را داد.🍁
ایشان از همان ابتدای خواستگاری به من گفت که #دردِ_دین دارد و پدرم در پاسخ گفت همین که درد دین دارد، کافی است.🌾
با همین دردمندی هم بود که از ابتدای جنگ سوریه برای اعزام پیگیر بود•••🌺
6⃣
۳ اسفند ۱۳۹۹
همسر صبور شهید✨
یک بار وقتی تلویزیون تصاویر سوریه را نشان می داد در حالی که رگ های گردنش برجسته شده بود و حرص می خورد، گفت: شما راضی هستی من بروم؟
خندیدم و گفتم: اولاً رضایت من شرط نیست و شما مختاری و بعد گفتم من خودم شما را روانه می کنم وگرنه چطور می توانم در آن دنیا به روی حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) نگاه کنم؟💚
پ.ن: وچه خوب آموختند درس مکتب زینب(س) را، این شیرزنانِ صبور و مؤمنه.🌹
7⃣
۳ اسفند ۱۳۹۹
#شهادت✨
همراهان شهید تعریف می کنند صبح شهادت اش بعد از نماز صبح پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم بی بی(س) گفت: 15 سال برای تان نوکری کردم یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم ...🌸
و همان روز مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در عملیاتی انتحاری به شهادت رسیدند 🕊
و دقیقاً از ناحیه بازو و پهلو دچار جراحت شده و نیمی از صورت شان هم کبود بود.🖤
8⃣
۳ اسفند ۱۳۹۹
۳ اسفند ۱۳۹۹
۳ اسفند ۱۳۹۹
#خاطره
دست و پاهایش تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی پیدا کرده بود. شوق زیادی برای دوباره رفتن داشت. میگفتم تو که یک بار رفتهای و دیگر نیاز به رفتن نیست، در جوابم میگفت اگر خانم زینب(س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم. من هم میخواستم ببینم چقدر پای کار است و میدیدم خیلی شور و شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند:
*گر نگهدار من آنست که من میدانم*
*شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...*
من هم گفتم دلم تنگ میشود و دوست دارم دوباره ببینمت.
دو شهر شیعهنشین نبل و الزهرا چهار سال در محاصره بود و یکی از آرزوهای آقاعارف و دوستانش آزادسازی این دو شهر بود. آزادی این دو شهر خیلی برایش مهم بود. داعشیها و تکفیریها عمداً روی شهرهای شیعهنشین دست میگذاشتند.
برایم تعریف میکرد این دو شهر چهار سال در محاصره است و آب و غذا و دارو به اینها نمیرسد ولی اجازه ندادهاند دشمن خط مرزیشان را بشکند. گاهی با هلیکوپتر برایشان محموله غذایی میریختند که خیلی ناچیز بود. تعریف میکرد مردم این دو شهر با سختی زیادی زندگی میکنند و به خاطر اعتقاداتشان اجازه ورود دشمن به شهرشان را ندادهاند.
عکسی از یک دختر بچه نشانم داد که بعد از چهار سال شبیه پیرزن شده بود. میگفت مامان دلت میآید به اینها کمک نکنم؟
شهید مدافع حرم
#عارف_کایدخورده❣️
۳ اسفند ۱۳۹۹
۳ اسفند ۱۳۹۹
۳ اسفند ۱۳۹۹