eitaa logo
شهیدعارف کایدخورده💕
550 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2هزار ویدیو
31 فایل
کانال اصلی ایتا💜 دانشجوی روانشناسی🎓 جوان خوشتیپ دهه هفتادی فعال در عرصه هنر ❤️ فعال و قهرمان در زمینه های ورزشی🥇 با حضورمادربزرگوارشهید💫 خادم کانال : @Partizan313s #شهیدِ_رضوی❤️ تاریخ تولد: ١٣٧١/۵/٢۴ تاریخ شهادت: ١٣٩۶/٨/٢٧ محل شهادت : سوریه _البوکمال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از اصول مراقبت کنید. اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ "خامنه‌ای عزیز را عزیزِ جان خود بدانید." حرمت او را حرمتِ مقدسات بدانید. فرازی از وصیت شهید حاج قاسم سلیمانی https://eitaa.com/shahidaref 💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜
🕊「کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هشتاد و هشتم... * * * قرار می شود قبل از رفتن به تدمر ، یک گروه موشکی تشکیل شود تا در مقابله با عملیات پیش رو مجهز تر باشند . ادوات ، قبل از این ، فقط خمپاره انداز ۱۲۰،۸۱،۱۰،۱۰۶، داشت ؛ اما با بررسی و مشورت و وجود لانچر¹ و موشک انداز تصمیم گرفته می شود یک گروه مجهز موشکی تشکیل شود . حسین مظلومی و حمید تجسمی در اتاق نشسته اند و درباره ی این موضوع صحبت می کنند . عادف کاید خورده وارد اتاق می شود و کلاه از سر بر می دارد . موهای طلایی اش ، روی پیشانی ریخته می شود . می گوید : شنیده ام قراره گروه موشکی تشکیل بشه . من می تونم کمک تون کنم . حسین مظلومی نگاهش می کند . چشمان عارف ، از پشت عینک قاب طلایی ، منتظر است . _ چی بلدی ، آقا عارف ؟ عارف، دسته ی عینکش را روی گوشش تکان می دهد می گوید : از صفر تا صد تئوری موشک کنکورس رو بلدم . نگاهی بین حسین و حمید رد و بدل می شود. عارف ، همان اول ورودی می نشیند و می گوید : کتابش رو خونده ام ؛ اما تا حالا باهاش ‌کار نکرده ام . حمید ، دستی به ریشش می کشد و متفکرانه عینک از صورت برمی دارد . گوشه ی پیراهنش را می گذارد روی شیشه عینک، و خرچ خرچ مشغول پاک کردنش می شود . برای مدتی ، سکوت توی اتاق سایه می اندازد . اما بعد از صحبت و مشورت چند نفر از اعضای حرفه ای و با تجربه ی گروه قرار می شود یک گروه نه نفره انتخاب و برای تمرین و کار عملی با موشک مشغول شوند . خبر به گوش بابک هم می رسد . . . ادامـــہ دارد ـ ـ ـ ـــــــــــــ ¹-لانچر: پرتابگر ـ پرتاب موشک https://eitaa.com/shahidaref 💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜
🕊「کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هشتاد و نهم...シ︎ اعلام آمادگی می کند . تمام بچه هایی که هم کلاسی بابک بوده اند ، می دانند بابک سر کلاس با چه دقت و علاقه ای ، آموزش های تئوری را پشت سر گذاشته ، و می دانند که آن دفترچه ی کوچک جلد مشکی داخل جیب روی سینه اش پر است از تصویر سلاح ها و توضیحات درباره نحوه کار با آن ها. * * * بابک و عارف کاید خورده خم شده اند روی موشک تاو . اسپیکر کوچکی که همیشه و همه جا همراه عارف است ، روی کاپوت ماشین قرار دارد و صدای آهنگران از آن پخش می شود :( مرا اسب سپیدی بود روزی . ‌‌ . ‌.) تا حالا اکثر بچه ها ، متوجه علاقه عارف به این قطعه شده اند . هر کس بخواهد عارف را پیدا کند کمی گوش تیز کردن و رد صدای آهنگران ، به او می رسد . عارف توضیحاتی می دهد و به قسمتی از بدنه ی موشک اشاره می کند .بابک خم می شود روی بدنه ، و با دقت گوش می سپرد ، و بعد به جای دیگر از موشک اشاره می کند و با دست هایش ، چیزی را در هوا ترسیم می کند . این بار ، عارف با دقت در حال گوش کردن است . دو جوان ، زیر گرمای سوزان آفتاب ، با دقت کتابی را ورق می زنند . حسن قلی پور تکیه داده به در سیلو ، و شاهد تبادل نظر دو جوان است . حمید تجسمی ، کنارش قرار می گیرد . آفتاب افتاده روی ماسه ها . به هر طرف نگاه می کنی و تا چشم کار می کند ، شن و ماسه است . حمید ، رد نگاه قلی پور را دنبال می کند ؛ _ حمید، این پسره رو می شناسی ؟ _ کدوم یکی شون رو ؟ _ اون که قدش کوتاه تره و ریش سبیل مشکی داره . _ ها . . .بابک نوری! _ می دونستی پسر حاج محمد نوریه ؟ حمید که کارمند شهرداری ست ، حاج محمد نوری رو زیاد دیده ؛ اما چرا تا الان حتی به ذهنش هم نرسیده که بابک ممکن است با او نسبتی داشته باشد ؟ _ جدی می گی ؟! _ آره .طفلی پدرش خیلی نگرانشه ‌. تو رو خدا حواست بهش باشه . _ به فرمانده می گم اینجا نگهش داره . نبردش جلو . قلی پور از عرض شانه به حمید نگاه می اندازد که دست در شلوارش کرده و کمر چسبانده به دیوار . _ به نظرت ، این بچه رو که تو هر کاری سر مز کنه و می خواد کمک حال همه باشه ، می شه این عقب ها نگه داشت ؟ بابک ، پارچه ای دستش گرفته و دارد تنه ی موشک را پاک می کند . عارف سر برده تو ی لوله ، نگاهی به داخلش می اندازد و نگاهی به کتاب توی دستش . صدای پر سوز آهنگران رها شده توی بیابون :( شبی چون باد بر یالش خزیدم . . ‌. به سوی خانه ی ساقی دویدم . . . ) * * * https://eitaa.com/shahidaref 💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هردوتا متن عاااالی بودند خانم دکتر دستت طلا بضریح کربلا
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋✨ تمام زیبایی‌های ظاهری و باطنی رو خدا جمع کرده در یک نفر❗️ 🎙استادشجاعی https://eitaa.com/shahidaref 💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜
زندگی زیباست شهادت زیباتر♥️💎 اگـــر از سرها و بدنهای ما بسازید، نخواهیــــم گذاشت بار ِ دیگر، در تاریخ بنویسند: امام تنها ماند... ✋ https://eitaa.com/shahidaref 💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜
3.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شَهید دست نوشته خداست..! درهمـٰان لَحظـه ڪه مـٰا غـٰافل عشق یــار بودیم؛ شُـهدا عـٰاشق شدند، وخدا پاے عشقشان ایستاد..♥️ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/shahidaref ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
11.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. - من می‌توانستم گناه کنم . . ! • خاطره‌ای از شهید احمد علی نیرے "" ‎‎‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄┄