eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
3.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچه داشتند برای خدا دادند... ما چه کردیم؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چند وقت پیش ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ 3000 ﻫﺰﺍﺭ میلیارد ناقابل برداشت و رفت و دیگه هم برنگشت...😒 و اون یکی 12000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ برداشت ﻭ ﺭفت ودیگه هم برنگشت...😤 خلاصه هرکدوم یه ؛ بدون هیچگونه ...!🤬 اما..... 30 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺪﺍﻥ مین ، ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ میخواستن با جونشون ﻣﻌﺒﺮ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻨﺪ.... یکیشون ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﻛﻪ ﺭﻓﺖ ...! همه فکر کردن ترسیده...! بعد ﭘﻮﺗﯿﻦ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ درآورد؛ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «همین دیروز ﺍﺯ ﺗﺪﺍﺭﻛﺎﺕ ﮔﺮﻓﺘﻢ حیفه، مال بیت الماله»🌸🌸 ﺑﻌﺪ ﭘﺎﺑﺮﻫﻨﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ اتفاقا اونم ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ....😔! شادی روح شهدا صلوات❤️💐 ‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_سه چروک های پیشانی و پای چشمش بیشتر می شود : حامد... دوست حامد بو
💔 ناخود آگاه سربه زیر می اندازم و فقط یک کلمه ، به سختی از دهانم خارج می شود: *-نه!* عمه اصرار نمی کند : دوباره بر می گردد کنار تخت حامـد : گفتم که نمیاد ! ... صدای نفس های حامد می اید ، اما نفس من در سینه حبس شده، بعد از چند ، حامد با ارامش و ملایمت خاصی می گوید : -حوراء خانم....میشه تشریف بیارید تو؟ چند ثانیه ای مکث می کند ، جواب نمی دهم ، دوباره تلاش می کند : - خواهش می کنم ....چرا غریبی می کنی؟ اتفاقی خاصی نیفتاده که ! بیا تو خواهرجون..... لحنش احساسم را قلقلک می دهد ، به دیوار تکیه می دهم ، بازهم اصرار : -حوراء خانم.. به خاطر من نه ، به خاطر بابا بیا! از کجا می داند حساسم ؟ در دل نیت می کنم : -فقط به خاطر پدر .... با تردید در چهار چوب در می ایستم ، سرم را پایین می اندازم و قدم کوتاهی داخل می گذارم ، ساکت و سربه زیر ، منتظر عکس العملش می شوم... خوشحالی از صدایش پیداست و بغض خفیفی کلامش را لرزان می کند : - سلام حوراء خانوم ! وقتی سکوت طولانی ام را می بیند می گوید : - جواب سلام واجبه ها ! .... بی آنکه نگاهش کنم زیر لب سلامی می پرانم ، هنوز غریبه ام ، عمه تشویقم می کند جلو بروم: -بیا جلو عزیزم ، بیا داداشتو ببین ! چقدر روابط خانوادگی از دید انها مهم و صمیمی است ، اگر برای نیما چنین اتفاقی می افتاد نه کسی ترغیبم می کرد عیادتش بروم و نه خودم می خواستم... اما این یعنی (خانواده واقعی من) جاذبه خاصی دارند که مرا به طرف تخت حامد می کشد ، چند قدم دیگر هم بر می دارم تا برسم به تخت ، متوقف می شوم ، شاید بخاطر نفس گیری که در گلویم گیر کرده است .... کسی حرفی نمیزند ...انگار حامد نمی داند از کجا شروع کند ، برای شکستن سکوت ، حامد صدا صاف می کند : -حالت خوبه؟ اما نمی خواهم مهر سکوتم را بشکنم ، حامد روی تخت جابجا می شود ، ابروهایش را بخاطر درد کمی درهم می کشد و می گوید : -انقدر برات غریبه ام ؟ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجاه_و_چهار ناخود آگاه سربه زیر می اندازم و فقط یک کلمه ، به سختی از ده
💔 بی آنکه بخواهم ، اشکی از گوشه چشمم می جوشد و تا بخواهم پاکش کنم ، فرو می چکد ، همین می شود پاسخ سوالش ، شاید میخواهد بپرسم : این همه سال کجا بودی ؟! بعد از چند روز باوجود تلاش حامد برای شکستن جو سنگین بینمان ، هنوز هم نتوانسته ام با او صمیمی شوم ، گرچه با عمه راحتم .... باید به من حق بدهند ، تا همین دوهفته پیش نامحرم می دیدمش و محرم از اب در امـد ! .. مثل قبل سنگین نیستم اما کمی حرف میزنم و نگاهش نمی کنم ، امروز قرار است مرخص بشود ، خودش کارهای ترخیص را انجام داده و حالا ، عمه رفته خانه که ناهار اماده کند و من و حامد سر سفره برسیم ..... برای همین من مجبورم کمکش کنم تا لباس بپوشد. یک دست در آتل است و نمی تواند خیلی تکانش دهد ، مثل این که مچ و کتفش در رفته بوده ...دور تا دور شانه و سینه اش باند پیچی شده .... درد را به روی خودش نمی اورد و فقط از گزیدن گاه و بیگاه لب پایینش می توانم بفهمم باید حرکاتم را آرامتر کنم .... پیداست میانه خوبی با تخت و بیمارستان ندارد که به محض خروج از بیمارستان ، نفس راحتی می کشد : -آخیش ! راحت شدیم ! داشتم می پوسیدم اون تو !..... با تاکسی به خانه می رویم ؛ عمه در خانه را اب و جارو کرده ، بوی قرمه سبزی مستمان می کند ، حامد قبل از نشستن سر سفره ، چرخی در خانه میزند و احوال فامیل و همسایه را می پرسد... انگار انرژی اش تمامی ندارد . مشغول چیدن بشقاب ها هستم و حامد با یک دست ، ظرف سالاد را سر سفره می گذارد ، برای سرحال اوردن من ، سربه سر عمه می گذارد.... عمه خنده کنان ظرف ماست را به دست من می دهد : -کاش یه تیری ترکشی چیزی خورده بود به زبونت بچـہ ! حامد می خندد : چشم حتما میزارم توی الویتام، اصلا دفه بعد میرم رو خاکریز دهنمو باز میکنم که امر شما اجرا بشه ! از تصور حامد با دهان باز روی خاکریز خنده ام می گیرد حامد متوجه خنده ریزم می شود : - خندید ! بلاخره خندید ! نویسنده : خانم فاطمه شکیبا.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. . 🤲🌱 وقتےمیگی‌: ـ پس‌اون‌صدایےڪه‌ته‌‌دلت‌میگه: ـ نڪنه‌فلان‌اتفاق‌بیفته... ـ چےمیگه؟! ـ اینکه‌بتونی‌جلوی‌این‌صداروبگیری خودش‌یه‌پا ... ‌‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
●💞☘● + هے نگو من منو قبول نمیکنه... روم نمیشه با حرف بزنم... به قولِ استاد دولابی مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شه...! تومخلوقِ خدایی...🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آیا می ارزد در برابر متاع زودگذر دنیا به عذابِ همیشگیِ آخرت مبتلا شوید..!؟ . 🍃🌹🍃🌹
📌 *شهیدی که شاهد ترور کودک و همسر باردارش بود* 🔹️ *حجت الاسلام سید رضا بطحایی* به همراه همسر باردار و فرزند خردسالش سال ۹۳ در سامرا توسط تروریست‌های داعش به طرز فجیعی به *شهادت* رسیدند. 🔹️ *حجت الاسلام سید رضا بطحایی* به اتفاق خانواده اش برای زیارت *حرم مطهر امامین عسکریین* در سامرا بودند که با حمله تروریست های داعش در جاده برگشت از سامرا به کمین نیروهای داعش افتادند. این *شهید* بزرگوار ، هنگام دستگیری ملبس به لباس روحانیت و در حال مکالمه تلفنی با دوستانش در نجف اشرف بوده است که تروریست های داعش تلفن را از وی گرفته و دستگیری آنان را اعلام می‌کنند. 🔹️ *روحانی شهید سید رضا بطحایی* ، اولین و تنها خانواده ایرانی هستند که پیکرشان به دست داعشی‌های جلاد در شهر بلده عراق قطعه‌قطعه شد ، تروریستهای داعش ابتدا فرزند خردسال و همسرش را در مقابل دیدگان ایشان *شهید* کردند و سپس خودش را هم به *شهادت* رساندند. 🔹️ مهمترین هدف داعش ورود به ایران بود که *شهدای مدافع حرم* ابتدا نگهبان حرمین شریفین در سوریه و عراق شدند و سپس نجات بخش مردم شدند. 🌹🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃شرط گمنامی سکوت است. نه فریاد خوبی ها...... 🍃🌹🍃🌹
💔 میگفت‌: شهادت‌خیلی‌زیباترازدامادشدن‌است.❤️ درتولد۱۹سالگیش‌گفت "مادر!سال‌دیگه‌تولد۲۰سالگی‌منه... یک‌تولدخاص! شمابایدبرای‌من‌یک‌تولدخاص‌بگیرید سال‌دیگه‌تولدمن‌یه‌تولدخیلی‌قشنگی‌میشه‌ میخوام‌همه‌رودعوت‌کنم" امامن‌آن‌روزنفهمیدم!😔 فکرکردم‌که‌میخواهدرفقای ‌خودرادعوت‌کندگفتم «باشه‌مادرجان!سال‌دیگه‌برات‌جشن‌تولدمیگیرم‌ وهمه‌رفیقاتو‌دعوت‌کن» امسال‌فهمیدم‌که‌جشن‌تولد۲۰سالگی‌محمدمهدی‌ خیلی‌خاص بود!».🥀🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چشمه الهےاست ڪه در دنیا پدیدارشده. شهید است والا، خونےاست جوشان، ، ودلے لبریز از به خدا، شهید است. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اَللّھـُم‌َّاَخـرِج‌حُب‌َّالدُّنیـٰا‌مِن‌قَلـبی؛ ... که پَریـدن‌،🕊 دل بُریدَن میخواهَد.... 😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi