2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"همین مسیری که شهدا رفتند بری به امام زمان(عج) میرسی... مسیر دیگری نیست!"
بشنویم از استاد رائفی پور
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
. 🌱
یڪخیـآبآنڪردھمجنـونم
تومیدآنیڪجـآست....؟!
آنخیـآبـآنڪو؎جـآنـآنقطعھا؎
ازڪربلآست.
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️#تنهامیانداعش ....پاهایم سُست شده بود و فقط میخواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم
✍#تنهامیانداعش
...دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد: «میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد:
«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد: «دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود.
عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمیاش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد.
تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود. موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید.
میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر شیطانی داعشی شوم.
پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم…
دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند:
«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد: «حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد: «تکون نخور!»
ادامه دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•زندگی زیباست، مثل نسلی عاشق
•زندگی زیباست، اگه باشی لایق
|🎤#ڪربلایی_سیدرضانریمانی
👌فوق العاده💯
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهـادت...
سن و سال نمیشناسد
زمان و مکان سرش نمیشود
زشتی و زیبایی ملاکش نیست
او باطـن بیــن است
نگاهش به دل دریایـی توست ...
#رسم_خوبان
سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار میکنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمیکنی؟
در جواب گفت: مامان همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم میآمدند و میگفتند آقا سعید شهریه ما را جمع میکرد و برای بچههای بیبضاعت لباس میخرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت.
از ۱۸ سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی میرسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود.
✍ به روایت خواهر شهید
ولادت : ۱۹ فروردین ۱۳۷۰ اراک
شهادت: ۹ آبان ۱۳۹۴ شمال حلب سوریه
محلدفن:گلزار شهدای اراک
#دهه_هفتادی_باغیرت
#شهید_مدافع_حرم_سعید_مسلمی
#سالروز_شهادت....🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#قرار_دلتنگی😔
بیایین بعضی وقتاهم ازاینکه
درد وغم های خودمون روبه دردِ
غربتِ امام زمان ترجیح میدیم توبه کنیم..!
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
میدونے چـــــرا ؛
امام زمـــــان ظهور نمیڪنہ⁉️
🌺یڪ ڪـــــلام :
چون من و تو جامعہ امام زمانے نساختیم
امام زمان در جامعه اے ڪہ حرمت ندارد ،
❌نـــــباید بـــــیاید …
چون اگر بیاید ، مانند پدرانش ڪشتہ خواهد شد ؛
👌🏻هیچ کارے نمیخواد بڪنے ؛
فقط خودت رو درست ڪن …
دو ڪلمہ 🚫 گـــــناه نڪـــــن 🚫
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
قبل از تلاش برای رفتن به سوریه گفته بود دوست دارد پیش از بازنشستگی با همان #لباس_سپاه به شهادت برسد، برای همین زمانی که خبردار شد به سوریه میرود گویی در حال پرواز کردن بود، برق شادی در چشمانش میدرخشید.🕊
#شهید_محمد_زهره_وند و #شهید_سعید_مسلمی در آبان سال ۱۳۹۴ به همراه نزدیک به ۴۰ نفر از همرزمانشان برای عملیاتی در سوریه مامور میشوند که در محاصره تکفیریها میافتند و از این بین محمد و سعید مسلمی به شهادت میرسند، اما پیکرشان در منطقه میماند تا اینکه ۷۰ روز بعد، پیکرشان به کشور بازمیگردد.
سالروز شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
■ #شبی_آرام💭
___________________________
آرزویشهادتراهمهدارند،اما..!
تنهااندکیشهیدمیشوند،چون
تنهااندکیشهیدانهزندگیمیکنند...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#هادی_دلها میفرمایند:
دلگیر نباش
دلت که گیر باشد، رها نمیشوی!
یادت باشد،
خدا، بندگان خود را
با آنچه بدان دلبستهاند میآزماید...
و قسم به لحظههای دلشکستگی
قسم به لحظه های دلتنگی💔
که من فقط صبر بر حکمتهایی که دلیلشان را نمیدانم...
صبر بر بریدن از تعلقات نفس، رهایی از ریا و ادعا و ادا را میخواهم...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi