eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی پر از آرامش سلامتی موفقیت ثروت انرژی مثبت و خبرای خوش براتون آرزو میکنم سلام پنجشنبه‌تون پربرکت ☀️ 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
زندگی شیرینست مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی زیبایی ست مثل زیبایی یک غنچه ی باز زندگی تک تک این ثانیه هاست زندگی چرخش این عقربه هاست سلام صبحتون بخیر 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💠 🌷بچه ها! یه وقت کم نیآرید... ما از آتیش گذشتیم تا شماها امید به حرکت داشته باشید؛ یه وقت از هیاهوی پوشالی دشمن نبُّرید .. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت پنجاه و یکم ابراهیم هدایتگر🌺 💢چهارشنبه که از شرکت خارج می شدم با خودم
قسمت پنجاه و دوم مهمانی برادر🌺 💢در این سال های اخیر، هر سال توفیق داشتم که در ایام نوروز در فکه حضور داشته و مهمان شهدا باشم. من می روم تا در محضر اساتید بزرگوار خودم درس بگیریم چرا که هر چه داریم از شهداست. 💢نوروز سال ۱۳۹۴ در فکه حضور پیدا کردم وقتی به کانال رسیدم ابراهیم آمد!مثل همان زمان که در کنار هم بودیم. مشغول صحبت با او شدم. 💢بعد وارد کانال شدیم. بسته هایی آماده شده بود که به مهمانان کانال کمیل هدیه می دادند. داخل آن بسته ها، اسامی و مشخصات یک شهید نوشته شده بود و هر بسته با دیگری فرق داشت. تعداد زیادی از شهدا را اینگونه معرفی شده بودند. می گفتند: توجه کنید که امسال کدام شهید شما را دعوت کرده. 💢به من نیز یک بسته دادند. وقتی باز کردم با تعجب دیدم که تصویر و مشخصات در آن ثبت شده! حالم بد شد و همانجا نشستم. آنجا کسی نمی دانست که من خواهر ابراهیم هستم. گفتم ممنونم ابراهیم که در سال نو من را به منزلت دعوت کردی. در آن برگه پیامی نیز از ابراهیم نوشته بودند که: هرکاری می کنید فقط برای رضای خدا باشد. 💢در آن سفر هرجا می رفتم ابراهیم هم همراهم بود! 💢ما یک شب به اردوگاه میشداغ رفتیم. هماهنگ نکرده بودیم و ما را نمی شناختند. معمولا در چنین شرایطی اجازه اقامت نمی دهند. ناراحت بودم که نکند مشکل ایجاد شود. 💢مسئول اردوگاه پرسید: تعداد نفرات خواهران چند نفر است؟ گفتیم: سی نفر. گفتند: بیایید داخل. وارد سالن که شدید اتاق دوم برای شما آماده است. همینکه جلوی اتاق دوم رسیدم دیدم نوشته شده: موقعیت شهید گفتم: داداش ممنون که اینجا هم مهمون نوازی کردی. دوستان همراه ما پرسیدند: شما از قبل اینجا را هماهنگ کرده بودی؟ گفتم: باور کنید نه! 💢آن شب خانم های کاروان ما به خواهران خادم شهدای آن اردوگاه خبر دادند خواهر شهید هادی در این کاروان است. یکبار دیدم تعداد زیادی جمع شده اند تا برایشان از ابراهیم بگویم. همه او را می شناختند و کتاب را خوانده بودند.. در پایان صحبت گفتم: من سالهاست که در کلاس های اخلاق و آیین زندگی و.. شرکت می کنم اما هیچ کدام آنها نتوانسته به اندازه ای که ابراهیم با رفتارش در ما اثر گذاشت تاثیر داشته باشد. 💢نوروز سال ۱۳۹۵ نیز ماجراهایی برای ما داشت. بار دیگر در منطقه فکه و بسته ای به من داده شد که یک سند داخل آن بود! سند عاشقی که برای بیست شهید مختلف تهیه شده بود، به من باز هم سند عاشقی تعلق گرفت! 👇👇👇 @shahidaziz_ebrahim_hadi
👇👇👇 💢بعد از آن سفر به جامعه الزهرای شهر قم دعوت شدم تا برای خانم های طلبه خارجی از ابراهیم بگویم. سیصد نفر از طلبه های کشورهای مختلف حضور داشتند. 💢وقتی جلسه تمام شد خانم هایی از کشور های آلمان، ایتالیا، مصر، عربستان، یمن، تایلند و.. به سراغ من آمدند و هر یک در حالی که کتاب سلام بر ابراهیم در دست داشتند سوالاتی می پرسیدند. من هم تک تک سولات را جواب می دادم. آن ها نیز مثل مردم ایران ابراهیم را الگوی مناسبی برای نسل امروز می دانستند. بعد همگی گفتند: ما پیام ابراهیم و شهدای شما را به کشور خودمان منتقل خواهیم کرد. 💢اما در این سال های اخیر یکی از اعضای خانواده شهید صفحه ای را به نام ابراهیم در فضای مجازی راه اندازی کرد و تصاویر و مطالب او را به اشتراک می گذارد. مطالب جالبی در آن ثبت شد و باعث برخی ارتباط ها شد. یکی از این مطالب عجیب تر از بقیه بود که در ادامه می خوانیم. 💢خانم جوانی با ما ارتباط گرفت و گفت: باید ماجرایی را برای شما نقل کنم ابراهیم، نگاه من را به دنیا وآخرت تغییر داد.. 💢تماس های اینگونه زیاد بود. فکر کردم که ایشان هم مثل بقیه با کتاب سلام بر ابراهیم آشنا شده و تغییری در روند زندگیش ایجاد شده اما تغییرات این خانم شگفت تر از تصور ما بود. 💢این خانم جوان گفت: من یک دختر مسیحی از اقلیت مذهبی ساکن تهران هستم. به هیچ اصولی از مسائل اخلاقی و حتی اصول دین خودم پایبند نبودم. هیچ کار زشتی نبود که در آن وارد نشده باشم! هر روز بیشتر از قبل در منجلاب فرو می رفتم. 💢دو سه سال قبل در ایام عید نوروز با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که برای تفریح به یک قسمت کشور برویم نمی دانستم کجا برویم. شمال، جنوب، شرق، غرب و.. دوستانم گفتند: برویم خوزستان. هم ساحل دریا دارد و هم هوا مناسب است. 💢از تهران با ماشین شخصی راهی خوزستان شدیم . تفریحی رفتیم و یکی دو روز بعد به مقصد رسیدیم. توی راه خیلی خوش گذشت. 💢شب بود وارد شهر شدیم هیچ هتل و یا مکانی را برای اقامت پیدا نکردیم. همه جا پر بود. خسته بودیم و نمی دانستیم چه کنیم. یکی از همراهان ما گفت: فقط یک راه وجود داره برویم محل اسکان راهیان نور. همگی خندیدیم. تیپ و قیافه ما فقط همان جا را می خواست! 💢اما پس از چندین بار دور زدن در شهر تصمیم گرفتیم که کمی روسری هامان را جلو بیاوریم و تیپ ظاهری را تغییر دهیم و برویم سراغ محل راهیان نور. 💢کمی طول کشید تا مسئول ستاد راهیان نور ما را پذیرفت. یک اتاق به ما دادند وارد شدیم. دور تا دور آن پر از تصاویر شهدا بود. 💢هر یک از دوستان ما به شوخی یکی از تصاویر شهدا را مسخره می کرد و حرف های زشتی می زد.. 💢تصویر پسر جوانی بر روی دیوار نظر من را جلب کرد. من هم به شوخی به دوستانم گفتم: این هم برای من! 💢صبح که می خواستیم برویم بار دیگر به چهره آن جوان نگاه کردم برخلاف بقیه نام آن شهید نوشته نشده بود فقط زیر عکس این جمله بود: دوست دارم گمنام بمانم. 💢سفر خوبی بود. روزهای بعد در هتل و.. چند روز بعد به تهران برگشتیم. 💢مدتی گذشت و من برای تهیه یک کتاب به کتابخانه دانشگاه رفتم. دنبال کتاب مورد نظر می گشتم یکباره یک کتاب نظرم را جلب کرد. چقدر چهره این جوان روی جلد برای من آشناست؟ خودش بود همان جوانی که در سفر خوزستان تصویرش را روی دیوار دیدم. یاد شوخی های آن شب افتادم. این همان جوانی بود که می خواست گمنام بماند. این کتاب را هم از مسئول کتابخانه گرفتم. نامش و نام کتابش سلام بر ابراهیم بود. 💢علاقه ای به اینگونه شخصیت ها نداشتم اما از سر کنجکاوی مشغول مطالعه شدم. همینطور شروع به خواندن کردم. به اواسط کتاب که رسیدم دیگر با عشق می خواندم. اواخر کتاب دیگر نمی خواستم داستان او تمام شود وقتی کتاب به پایان رسید انگار یک راه جدید در مقابل من ایجاد شده بود. 💢در سکوت و تنهایی فقط فکر کردم. ابراهیم تمام فکر و ذهن من را پر کرده بود. عجب شخصیتی دارد این شهید!؟ 💢من آن شب به شوخی می خواستم ابراهیم را برای خودم انتخاب کنم اما ظاهرا او مرا انتخاب کرده بود! 💢او باعث شد که به مطالعه پیرامون شهدا علاقه مند شوم شخصیت او بسیار بر من اثر گذاشت. 💢مدتی بعد به مطالعات در زمینه ادیان روی آوردم. در مورد اسلام و اهلبیت علیه السلام تحقیق کردم تا اینکه ابراهیم، هادی من به سوی اسلام شد من مسلمان شدم. سلام خدا بر ابراهیم که مرا با خدا و اسلام و اهلبیت علیه السلام آشنا کرد. 🗣خواهر شهید 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌺 تلنگری از طرف شهید ابراهیم هادی 🔰 ابراهیم همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت . میگفت: 🔰طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند . بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش. میگفت : 🔰این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین ؛ بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره . بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. 🔰آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خوب که به چشمانش نگاه کنی💖 میبینی خیلی حرف دارد: حرفهایی از جنس خدا از جنس مردانگی از جنس شهادت... خوبتر که نگاه کنی: شرمنده میشوی از اینکه همیشه نگاهش به تو بوده وتو ازآن غافل بوده ای... نگاه به ماست پس نکنیم...🍂 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔹کاش روی ها مینوشتند: 70 را رفع میکند؛ ولی 700 بلا می آورد! تا میفهمیدیم قوانین خلقت، یک پکیج است، نه جدا جدا کاش قوانین حیات بخش برعکس بود، تا ها و بی دینها وقتی بخاطر برعکسش عمل میکردن، مضحک نبودند.. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 یڪ تلنگر... یڪ شخص... و گاهے یڪ نگاه مےتواند مسیر زندگے را تغییر دهد... و تو ڪسی بشَوے ڪه پیش از آن نبوده اے! از زمان تغییرمان چقد مےگذرد؟ یڪ هفته؟! یڪ ماه؟! یڪ سال؟! از ڪی بود که دنبال دویدیم؟ و حالا ڪجاییم؟ دنبال زمان و مڪان نیستم... اما... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے گناه نڪنی... از وقتے ڪه تصمیم گرفتے بنده واقعے باشے; چقدر میگذرد؟ حالا ڪیستی؟! مہم حرڪت است... اگر همہ تغییرمان در حرف بگنجد; خبرے از تغییر نیست... مےشویم مانند حالا: ڪسے که هنوز لایق نشده...:)💔 ؟! 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸 فرمانده‌ای که از شلوغی مراسم تشییعش می‌ترسید ... یڪ روز بعد از پایان عملیات والفجر۸ تویوتا را روشن کرد و به سمت آبادان حرکت کردیم. حالش آشفته بود تا به حال اینگونه او را ندیده‌ بودم، یک به یک شهدا را یاد می‌کرد و برایشان گریه می‌کرد، گفتم حالا چرا اینقدر ناراحتی گفت: «بیشتر برای زمان بعداز شهادتم ناراحتم» متوجه حرفش نشدم با تعجب گفتم: بعداز شهادت که ناراحتی نداره ! گفت: « برای ما داره از آنجایی که من فرمانده بودم، مردم و مسئولین مرا می‌شناسند. ناراحتم و می‌ترسم از آن روزی که وقتی شهید بشوم، تشییع جنازه‌ام شلوغ شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات ڪنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعداز شهـادتم هم ناراحتم ، من خودم را شرمنده شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست می‌دانم. با این اعتقادی که داشت، خدا به او عنایت کرد و بعد از شهادتش، مفقود ماند و تشییع نشد. مدتها از زمان شهادتش گذشت تا اینکه در سال ۱۳۷۴بهمراه هفتاد و چند تن از شهدای مازندران تشییع شد. ✍ راوی: همرزم شهید شهید سردار محمدحسن طوسی جانشین فرمانده لشکر۲۵کربلا شهادت عملیات کربلای۸ 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi