eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیق آرمان میگه اومدیم بالا سر مزار شهید سجاد زبرجدی، آرمان خسته شده بود، نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی نیست، بالای سر شهید زیرجدی دراز کشید (درست محل دفنش بعد شهادتش)؛ و گفت: حاجی چی میشه ما شهید بشیم و ما را بیاورند اینجا. 🔰 راوی: رفیق شهید آرمان، اقای معصومی قبر آرمان دقیقا بغل قبر شهید سجاد زبر جدیه 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
🚨 اطلاعیه سازمان اطلاعات فراجا پلیس در اقدامی ابتکاری و به جهت جلوگیری از بروز هر گونه تنش و تزاحم با هموطنان در برقراری قانون حجاب، با استفاده از ابزار و دوربین های هوشمند در اماکن و معابر عمومی، نسبت به شناسایی افراد هنجارشکن اقدام و با ارسال مستندات و پیام اخطار به ناقضین قانون حجاب و‌ عفت عمومی، در زمان و مکان مورد نظر، آنها را نسبت به عواقب قانونی تکرار این جرم مطلع می نماید. ✅لطفا اطلاع رسانی کنید تا به دست همه برسد و کسی نگوید خبرش به ما نرسیده بود! 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا نه برای اینکه من استحقاقش رو دارم برای مهربونی خودت... اللهم ارزقنا هر آنچه خیر است...!!
💔 نگاهی که شهادت را عقب انداخت می‌گفت: گاهی یک نگاه حرام شهادت را برای کسی که لیاقت شهادت دارد، سالها عقب می‌اندازد. 📚 رفیق؛ مثل رسول (رسول) 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
((لباس های خیس را پوشید😔)) مجید روزهای آخر در جواب تمام سؤال‌های مادر تکرار می‌کند که نمی‌رود؛ اما مادر مجید از ترس رفتن  مجید از کنارش تکان نمی‌خورد. حتی می‌ترسد که لباس‌هایش را بشوید: «روزهای آخر از کنارش تکان نمی‌خوردم. می‌ترسیدم نا غافل برود. مجید هم وانمود می‌کرد که نمی‌رود. لباس‌هایش را داده بود بشویم؛ اما من هر بار بهانه می‌آوردم و درمی‌رفتم. چند روزی بود که در لگن آب خیس بود. فکر می‌کردم اگر بشویم می‌رود. پنج‌شنبه و جمعه که گذشت وقتی دیدم مجیدم گفت دوستانش رفتند اما فقط این را وانمود کرد که دوستانش رفتند این منصرف شده ومجید نرفته گفتم لابد نمی‌رود. من در این چند سال زندگی یک‌بار خرید نرفتم؛ اما آن روز از ذوق اینکه باهم صبحانه بخوریم رفتم تا نان تازه بخرم. کاری که همیشه داداش مجید انجام می‌داد و دوست داشت با من صبحانه بخورد. وقتی برگشتم دیدم چمدان و لباس‌هایش نیست. فهمیدم همه‌چیز را خیس پوشیده و رفته است. 😔همیشه به حضرت زینب می‌گویم.  مجید خیلی به من وابسته بود. طوری که هیچ‌وقت جدا نمی‌شد. شما با مجید چه کردید که آن‌قدر ساده‌دل کند؟ یکی از دوستان مجید برایش عکسی می‌فرستد که در آن‌یک رزمنده کوله‌پشتی دارد و پیشانی مادرش را می‌بوسد. می‌گفت مجید مدام غصه می‌خورد که من این کار را انجام نداده‌ام.» مجید بدون خداحافظی از مادر رفت اما در خانه با خواهرش خداحافظی می‌کند. سرش را پایین می‌گیرد و اشک‌هایش را از چشم‌های خواهرش می‌دزدد بی‌آنکه سرش را بچرخاند دست تکان می‌دهد و می‌رود. وحالا جدی جدی راهی می‌شود. ─━━━⊱❅✿•🌹•✿❅⊰━━━─ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
10.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا تریاک قاچاق میکرده😂 👆خاطره خنده‌دار حاج آقا از سواستفاده‌هایی که ازش شده 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi