eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید امیر عرب زاده ، فرزند يدالله در سال 1345 در شهرستان مرند متولد ميشود . در سال 1348 چون پدرش کارمند ارتش بود به شيراز منتقل ميشود و با خانواده به شيراز عزيمت مي کنند . تا کلاس سوم دبيرستان درس را بيشتر ادامه نداد و به فعالتيهاي سياسي و فرهنگي پرداخت و در مسجد المهدي حضور پر رنگي داشت و در راهپيمايي ها و تظاهرات شرکت ميکرد و در سال 1359 به دستور امام خميني با شروع جنگ ، از طرف بسيج وارد عرصه نبرد بر عليه رژيم عراق شد ، تا اينکه بعد از دو سال و نيم در سال 1362 در منطقه هويزه در جاده ی طلائيه مجروح و مفقود الاثر مي شود. شادی روحش الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عج و شفا بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
روزی که اسرائیلی‌ها در سال ۲۰۰۰ میلادی از جنوب لبنان عقب‌نشینی کردند؛ من همراه با عماد مغنیه در اتاق عملیات حضور داشتم. شرایط بسیار عجیبی بود. شبکه‌های تلویزیونی به صورت زنده فرار رژیم صهیونسیتی را پخش می‌کردند. یادم هست یک افسر اسرائیلی از شدت شادی به زمین افتاده بود و فریاد می‌کشید: بالاخره از لبنان خارج شدیم! عماد مغنیه با رزمندگان حزب‌الله که در جبهه‌های مختلف بودند در ارتباط بود. مدتی بعد وقتی با او درباره عقب‌نشینی آن روز اسرائیلی‌ها صحبت می‌کردم؛ گفت: تا من زنده هستم هرگز به اسرائیل اجازه نخواهیم داد که به لبنان تجاوز کند. برگرفته ازکتاب در تعقیب موریس /جستارهای از زندگی و مبارزات شهید عماد مغنیه /انتشارات نشر یازهرا(سلام الله)
شهید کاظم مهدی زاده در وصیت‌نامه خویش می‌فرماید: میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. ‏👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
10.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سر میدهم سروش نجف روزی ام کنید ابر گناه پوش نجف روزی ام کنید هستم پیاله نوش نجف روزی ام کنید دیدار می فروش نجف روزی ام کنید 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
می‌گفت بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده می‌گذارید و بدنتون آروم میشه اونجا با خودتون خلوت کنید. چون بهترین وقت همون موقع‌ست که چیزی حواستون رو پرت نمی‌کنه. یه مرور داشته باشید روی همه کارهایی که از صبح تا شب کردید.ببینید کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه. خیلی‌ها این توصیه حاج ابراهیم را شنیده بودند.عمل کرده و نتیجه‌اش را هم دیده بودند. شهیدمحمدابراهیم‌همت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
با هم از خیابان انقلاب رد می‌شدیم، مردی بخشی از ماشینش آتش گرفته بود و از دیگران کمک میخواست چون احتمال انفجار وجود داشت، کسی جلو نمی‌رفت، روح‌الله تا این صحنه را دید زد روی ترمز، همیشه در صندوق عقب آب داشتیم، آب‌ها را برداشت و به سمتِ خودرو دوید و آتش را خاموش کرد، مرد راننده اشک می‌ریخت و می‌گفت: جوان! خدا عاقبتت را به خیرت کند..! همین دعا ها روح‌الله را عاقبت به خیر کرد..! شهید روح‌الله‌ قربانی شادی روح شهدا صلوات 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
در عملیات فتح المبین از ناحیه پا مجروح شده بود، چند روزی تو بیمارستان چمران شیراز بستری بود و بعد منتقل شده بود بیمارستان نجمیه تهران....! پاشو که عمل کردن خانواده‌اش رفتن دیدنش، مادرش دید حسین تو اتاق ریکاوری تنهاس، از دکتر دلیل رو جویا شد و گفت حسین تنها توی اتاق دلش میگیره! دکتر گفت: حاج خانم تو حالت بیهوشی پسر شما با صوت رسا قرآن میخوند، نخواستم حالت معنویش از بین بره برای همین ی اتاق خصوصی بهش دادم! ((تصویر متعلق به بیمارستان نجمیه است)) راوی: خواهر شهید سردارجاویدالاثرحسین صیدی 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
به اتفاق تیمسار بابایی به فرودگاه اهواز رفتیم تا با هواپیمای ترابری 130 Cکه حامل مجروحین بود، به تهران برویم... عباس در فرودگاه بر روی چمن ها نشست و به من گفت که بروم و مقدمات رفتنمان را فراهم کنم... مسؤول ستاد وقتی فهمید با تیمسار بابایی آمده ام، از من خواست تا او را به دفتر ستاد بیاورم.... وقتی بیرون آمدم دیدم بسیجی ها او را به کار گرفته اند و در حال حمل برانکارد به داخل هواپیماست. با اینکه می دانستم شهید بابایی تازه از جبهه برگشته و نیااااااز به استراحت دارد، به افسر خلبان هواپیما گفتم، ایشان تیمسار بابایی هستند....کمتر از او کار بکشید..... آن خلبان با شنیدن این جمله شگفت زده شد و بی درنگ نزد تیمسار رفت و ضمن عذر خواهی از او خواست تا به داخل هواپیما برود... خلبان با خواهش و تمنا از بابایی تقاضا کرد تا به داخل کابین مخصوص خلبانان برود. شهید بابایی به ناچار به قسمت بالایی کابین هواپیما رفت و خلبان برای انجام کاری هواپیما را ترک کرد. پس از چند دقیقه، درجه دار مسؤول داخل هواپیما، وارد کابین شد. با مشاهده شهید بابایی که با لباس بسیجی در کابین خلبان نشسته بود، چهره اش را در هم کشید و با صدای بلند گفت: چه کسی به تو گفته اینجا بیایی؟ پااااااشو برو پایین.... شهید بابایی بدون اینکه چیزی بگوید، در حالی که سر به زیر داشت، پایین آمد و در کنار من نشست. هواپیما که آماده پرواز شد، خلبان به همراه گروه پروازی از در جلوی هواپیما وارد شد به محض دیدن تیمسار که در قسمت پایین نشسته بود با اصرار دوباره شهید بابایی را به قسمت بالا برد.... وقتی هواپیما آماده پرواز شد. آن درجه دار پس از بستن در هواپیما وارد کابین خلبانان شد و با دیدن عباس بر سر او فریاد کشید: باز هم که تو بالا رفتی. مگر نگفتم که جای تو اینجا نیست. بیااااا بروووو  پایین..... اگر یکبار دیگر بیایی اینجا می زنم تو گوشت... هواپیما در حال حرکت در داخل باند بود و خلبانان گوشی به گوش داشتند و چیزی نمی شنیدند. شهید بابایی برای بار دوم از کابین پایین آمد. چند دقیقه بعد خلبان از طریق گوشی به درجه دار گفت: از تیمسار پذیرایی کن... آن درجه دار پرسید کدام تیمسار؟؟؟ خلبان در حالی که بر می گشت تا پشت سر خود را ببیند،،، گفت: تیمسار بابایی که در عقب کابین نشسته بودند، کجا رفتند!!!! درجه دار با شگفتی پرسید: ایشان تیمسار بابایی بودند؟!؟؟؟؟ سپس ادامه داد: قربان، من که بدبخت شدم. بنده خدا را دوبار پایین کشانده ام... درجه دار به طرف ما آمد و به حالت خبردار در مقابل شهید بابایی ایستاد.... صورتش را جلو برد و گفت: تیمسار بزن تو گوشم.... جوووووون مادرت منو بزن، من اشتباه کردم.... شهید بابایی گفت: ((  برادر، من که هستم تا شما را بزنم ؟؟؟؟....)) درجه دار گفت: ((  تیمسار،،، به خدا گفته بودند که مرام شما مرام حضرت علی (علیه السلام) است ولی نه اینقدر. اگر حضرت علی (علیه السلام) هم بود، با اینکار من به حرف می آمد.....)) تیمسار مرتب می گفت: (( استغفرالله، این چه حرفی است که شما می زنید.... درجه دار گفت: قربان خواهش می کنم تشریف بیاورید بالا.... عباس گفت: همینجا خوب است.... درجه دار آمد و در کنار ما نشست. او تا تهران پیوسته می گفت: تیمسار، من را ببخش،،،، به علی مریدت شدم..... و شهید بابایی ساکت و آرام نشسته بود. صورتش گل انداخته و همچنان سرش پایین بود راوی :حسن دوشن 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
میرزا اسماعیل دولابی(ره) : از بلاها فرار نکن، سفارشی مال خودته، گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است. یک بچّه ی ناجوری به تو داده است، یک زن ناجور داده است، یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست، یک چیز ناجور به تو داده...با تو کار دارد. یا بر عکسش،یک چیز خوب و جور به تو داده است،باز با تو کار دارد. یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا کنی کارَت بالا می گیرد. خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع کن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی. اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،امّا فرمان بالادست هایتان را بردن سخت است.ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید. برگرفته از کتاب طوبای محبّت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 "شعله های عاشقی" روایتی جانسوز از لحظات وداع خانواده شهدای در معراج شهدا سالروز شهادت شهدای آتش نشان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ... چه بکشیم چه کشته شویم پیروزیم پاسدارانِ نیروی قدس الهی شهادتتون مبارک... اسامی شهدا حاج صادق حاج محمود حاج حسام ( غلام ) حاج ابراهیم حاج پیمان روحشان شاد سربازان مخلص 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi