6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️خانهی بی تو زهرا بیتالاحزان دنیاست
▪️غم چنان شد که گویا روز پایان دنیاست
🏴مداحی آقای مطیعی در مراسم عزاداری شام شهادت حضرت زهرا(س) در حضور رهبرمعظم انقلاب/96
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
امیدوارم امروز
یه نگاه خدا
یه دست مهربان
یه دعای خیر
مسیر امروزتون رو
هموار کنه
تا خوشبختی مثل
گل پیچک
بپیچه به زندگیتون
سلام
صبح بخیر
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
هر کسی نیست سِزاوارِ حَسَنْ دوست شدن
«حَسَنی» بودنِ مَن لُطفِ خودِ فاطمه است
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
و تاریخ گل
عطر غریبی داشت
وقتی مادرم ایستاده بود
و با زخم پلک های کبودش
شهید شد!
#سید_حسن_حسینی
کتاب "از شرابه های روسری مادرم"
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
او ایستاد ؛
پای امام زمان خویش ...
#تفحص
#شهید_گمنام
#ابناء_الفاطمةالزهرا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
『🇮🇷͜͡🌹』
#رفیق_شهید ⇠حسینخرازی
#پیامےازبهشتـ
[💌]گاهے یڪ نگاه حرام
شهادٺ را براے ڪسے ڪه
لیاقٺ دارد ،
سالها عقب مےاندازد ...
چه برسد به ڪسے ڪه
هنوز لایق شهادٺ بودن را
نشان نداده ...
#شهیدانہ♥️🕊
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
tooraji.blog.ir / tooraji.blogfa.com4_1252058012747563176.mp3
زمان:
حجم:
2.69M
▪️ #روضۀ_حضرت_زهرا سلام الله علیها
از " #شهید_تورجی_زاده"
روضه را به درخواست
"شهید حاج حسین خرازی"
از پشت بی سیم خواند و بعد در كل بيسم ها پخش شد
شادی روح شهدا #صلوات🌷࿐
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔰خاطره شهید حسین خرازی از یک شهید سوخته
مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی از خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفر بر پی ام پی در حال سوختن بود و رزمندگانی با دست خاک بر آن می ریختند تا خاموش کنند.
جلوتر رفتیم. رزمنده ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت میکرد:
خدایا الان پاهایم دارد می سوزد، می خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی.
خدایا الان سینه ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی رسد.
خدایا الان دستانم می سوزد. از تو می خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد.
خدایا صورتم دارد می سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار حضرت زهرا (س) این طور برای ولایت سوخت.
آتش به سرش که رسید، گفت: خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی آخ نگفتم.
به اینجا که رسید سرش با صدای تقّی از هم پاشید.
بچه ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می کردند. حسین را نگاه کردم، گوشه ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می کرد. می گفت: خدایا من چطور جواب اینها را بدهم.
دستم را که روی شانه اش گذاشتم، گفت: ما فرمانده این هاییم. اینها کجا ما کجا؟ آن دنیا خدا ما را نگه نگه نمی دارد و نمی گوید جواب این ها را چه می دهی؟
پاهایش نای بلند شدن نداشت. پشت موتور که نشست، سرش را روی شانه ای گذاشت و آن قدر گریه کرد که پیراهن و زیر پوشم خیس اشک شد.
موقع برگشت بچه ها خاکسترش را در یک گونی ریخته بودند و برایش زیارت عاشورا می خواندند.
حسین می گفت: ای کاش ماهم مثل شهید معرفت پیدا کنیم.
🗣راوی: علی مسجدیان
📚کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزد آبادی، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: سوم؛ ۱۳۶۴، صفحات ۱۳-۱۱٫
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi