شهیدی که در قبر اذان گفت و سوره مبارکه کوثر را تلاوت کرد.
عارف شهدا شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
این شهید بزرگوار مستجاب دعوه هست و سریع حاجت میده.
مزار این شهید نازنین را مقام معظم رهبری طبق گفته ها ۵بار زیارت کردند
حتی گفته میشه حضرت آقا در سفر استانی خود به کرمان نیمه شب ها مزار شهید را زیارت میکردند
این قطعه خاک از هزاران کیلومتر و از شهرهای شمالی و غربی ایران زائر داشته و محال ممکن هست کسی دست خالی از سر قبر مبارک شهید عبدالمهدی مغفوری بلند بشه اتفاقی عجیب :
پس از شهادت حاج عبدالمهدی مغفوری در عملیات کربلای ۴ پیکر پاکش را برای تشیع به کرمان آورده بودند
خانواده شهید و سه فرزند دلبندش برای آخرین دیدار بر گرد وجود آن نازنین حلقه زدند.
مادر خانم حاج عبدالمهدی میگفت:وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم،با کمال تعجب مشاهده کردم که لبان ذکرگوی آن شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است.
و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش میبندد که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟
جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟
پسرعموی شهید مغفوری هم از مراسم دفن این شهید خاطرهای شگفت دارد:
وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم با صحنه عجیبی مواجه شدیم،که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.
راوی:حجت الاسلام محمدحسین مغفوری،لشکر۴۱ ثارالله √
تا اینکه من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…
روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد😭 هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست،شادی روح تمامی شهدا صلوات🌷 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷
خدایا کمک کن
اگر در صف شهدا غایبیم،
در صف پیام رسانان راهشان
غایب نباشیم..
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📚 کتاب رفیق مثل رسول
زندگینامه شهید مدافع حرم رسول خلیلی
انتشارات شهیدکاظمی
"برای یک لحظه به پایین نگاه کردم. چقدر راحت خوابیده بودم. انگار اصلا خسته نبودم. از جسمم فاصله گرفتم. به دنبال عطر سیب رفتم تا زینبیه
وقتی این کتاب به دستم رسید.. داخل صحن کسی کسی صدایم کرد. نگاه کردم دیدم مهدی عزیزی؛ رضا کارگر؛ سیدجعفر و جمع زیادی از بچه ها با احترام دست به سینه به سمت قبله ایستادند و بانویی غرق در عظمت و نور به سمت من قدم بر میداشت..."
رفیق مثل رسول که دستم رسید؛
طبق عادت کتابخوانی ام، اول آخرین صفحه را خواندم...
رسول قصه ها از خودش گفته بود از آسمانی شدنش و این تمام شدن قصه نبود...
همه چیز تازه از همینجا شروع میشد... از شهادت...
از شهادت کسی که حالا دستش از همیشه بازتر است برای سنگ تمام گذاشتن در حق رفقایش...
دوباره
با اشتیاق به نام کتاب نگاه میکنم؛
"رفیق مثل رسول"
نام کتاب همه ی آن چیزی هست که باید معرف صاحبش شود!
معرف مدافع حرمی که حق رفاقت را در حق خیلی ها تمام کرد...
مدافع حرمی که هم خودش شهید شد و هم دست بسیاری از رفقا و دوست دارانش را گرفت و به نور رساند به روشنایی محض...
و لابلای صفحات کتاب مهمان ضریح چشم های "رسول" میشوی همان کسی که چشمه معرفت و مرامش میجوشد و خشک نمیشود...
همانی که میشود با خیال جمع پیشش درددل برد و با آرامشدل برگشت...
بسم الله ...
پیشنهاد میکنم
خودتان امتحان کنید...
#سحر_شهریاری
#معرفی_کتاب
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
گنبد و ضریح فقط بهانه دیدن روی تو بود
اشک لحظه ورود نشانه دیدن روی تو بود 😭
یا امام الرئوف ...
پایان غم دلها با شماست...
تا از این بدتر نشدیم تا شکسته تر نشدیم نجاتمون بدید ...
به نگاهی...
تبسمی...
دعوتی و خلوتی در کنج صحن گوهرشاد...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
چقدر این روزها احتیاج داریم
که او برگردد
و بیاید پشت میکروفن
با صلابت و یقینی از جنس آرامش بگوید:
"کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان کرونا در این کرهی خاکی خواهد بود..."
#سردارشهید
#دعایمانکناےشهید
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🖤 روییده لالهها از خاک چادرت
🔰 #مرد_میدان
▫️طراح: امین رحیمآبادی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا دست مارا به ضریح حضرت زهرا سلام الله علیها برسان.
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔸دعوا سر سربند یا فاطمه بود
❣با بستن سربند تو آرام شدند
🔸از داغ غمت🖤 بی بی جان
خوش آن شهیدانی که
با پهلوی تیر خورده شهید شدند
#فاطمیه
یاد شهدا با صلوات🌷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#چادرانه🖤
اگر به این باور بِرِسی کـه
ایــن چادر همان چادریست
که پشت دَر سوخت🔥؛
ولی از سَرِ
حضرت زهرا (سـ) نَیُفتاد...
هَرگِز از سَرَتْ شُـــلْ نمی شود...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
22.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 پدرجان دیگر پیش جدّمان سرشکسته نیستم ؛ چون پسرت راهی را رفت که آنها رفته اند و امیدم این است که در شب اول قبر به پابوس آنها بروم.
#رفیق_شهید_من
#شهید_سید_غلامرضا_باشی
#بصیرت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_اول
بین ماشین ها دنبال مزدا ۳مادر میگردم ،بیشتر بچه ها رفته اند و حالا من و ده نفر دیگر مانده ایم ،دستم می رود که شماره مادر را بگیرم ،اما منصرف می شوم ،
وقتی بگوید توراهم یعنی توراهم..
و زنگ های پشت سرهم من سرعتش را بیشتر نمی کند.....
ساعت حدودا یک ربع به یازده است ..شاسی بلندی درکنار خیابان می ایستد و بوق می زند ،
همه مرانگاه می کنند ؛اما اینکه ماشین مادر نیست! چشم می اندازم داخل خودرو؛
نیما است....
پس مادر کجاست؟!
درحالی که در دل به نیما ناسزا می گویم از بچه ها خداحافظی میکنم و می روم به طرفش، در را باز می کنم و عقب می نشینم ؛ طوری نگاهم می کند که معنای جمله اصلا از سالم برگشتنت خوشحال نیستم را برساند😏
-مگه راننده تاکسی ام شب و نصفه شب بیام دنبالت؟!
میزنم به پررویی : مامان چرا نیومد که منت توروبکشم؟
-مامان جونتون کارداشتن ، طبق معمول من باید جور دختر خانمشونو بکشم!
-مگه مجبور بودی!؟
-من برعکس بعضیا حرف می شنوم از پدر و مادر !
-اره از شب نشینی های دوستانه و دور دور کردنت توی چهار باغ مشخصه!...
✍نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi