از حُجب و حیا به #هیچ راضی شدهای😔
دلخوش به چت و ایموجی بازی شدهای😒
تلخ است که با چادرِ زهرا خواهر!💔
بازیچهٔ معشوقِ مجازی شدهای!😒
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
18.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#واسطه_شهید_من ❤️
🌱اگه به مشکلی برخوردید ... اگه چیزی تو دلتون بود، بیاید با من درد و دل کنید !
🎥 #پشت_صحنه بسیار جالب و دیدنی ضبط #وصیت_نامه ی شهید لبنانی مدافع حرم " #شهید_مهدی_یاغی "
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
صَبرم از پای درآمد؛
تـو مَرا دست بگیر ..
ببخشڪهشمااینچنیننزدیکےوُ
ما،اندرخمیڪکوچه،گِردِجھـانمےگردیم؛
ڪاش حداقل جھانِ ما شما بودۍ:) 🖤
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💠 ظهور ، از زبان شهید همت:
🍃🌸سختیها را تحمل کنید...
ان شاءاللّه این انقلاب با نهایت اقتدار و توان
به انقلاب جهانی امامزمان (عج) اتصال پیدا میکند...
تحقق این آرزو، چندان دور نیست و بدون شک در لوح محفوظ الهی زمان وقوع آن تعیین شده است.
📚 به روایت همت، ص ۸۰۹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یا رادَّ یُوسُفَ علی یَعقوب
ای که یوسف رو به یعقوب برگرداندی
سالهاست یوسف زهرا را گم کرده ایم، به کنعان دلهایمان سری بزن...
دعای مشمول
#جمعه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#قرار_عاشقی
غبطه می خورم
به حالِ خوبِ خوب ها!
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
خدای مهربونم
چطوری میشه نعمت وجود اهل بیت رو شکر گفت...؟؟؟؟🤔
اصلا امکانش نیست....🥰
تو جامعه کبیره میخونیم:
وَبِمُوالاتِكُمْ تَمَّتِ الْكَلِمَةُ، وَعَظُمَتِ النِّعْمَةُ ....
یعنی با اومدن شما دین کامل شد ونعمت عظمت یافت...🙏🏻❤
اصلا مگه نعمتی بالاتر
از وجود این بزرگواران داریم...؟؟؟🌹👌
بعضی نعمتها هست که داریمشون ولی توراه درست استفاده نمیکنیم🤕
مثلا نعمت زبان،غیبت که میکنیم
وبه این ترتیب کفران نعمت
میکنیم...🤒
ولی نعمت اهل بیت رو که داشته باشیم
همون بلاتشبیه چوب دوسر طلاست که
درهرصورت برا ماسرمایه هستن
هم در دنیا هم درآخرت...👌❤🙏🏻
خدایاممنونیم برا وجودآقاامیرالمومنین🙏🏻❤😍
که تپش های قلبمون ذکر علی میگه💔💔
باآوردن اسم قشنگش اشک شوق میریزیم
وبا یاد مولامون
دلامون آروم میگیره وهمه مشکلات رو ازیاد میبریم....🥰
خدایا یعنی میشه دوباره جلوی ایوون طلای
آقا بشینیم و بامولامون درد ودل کنیم🙏🏻💔😭
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #شهدا
🎤 #روایتگری
❤️ #شهید_مسلم_خیزاب
🗣راوی : آقای ترابی
🍃نشر حداکثری...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید عباس دانشگر
شهید پاسدار مدافع حرم
جوان مومن انقلابی
محل ولادت:سمنان
سن شهادت:23
محل شهادت:جنوب حلب سوریه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استوری مخصوص اینستاگرام
پلاک شناسایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_دو حامد طوری که فقط من صدایش را بشنوم میگوید: باهم مجروح شدیم، ا
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتاد_و_سه
حامد لبخند میزند:
به خوبی و خوشی، فقط یادت باشه هنوز برای ازدواج خیلی زوده،
حداقل بذار بیست و دو سالت بشه!
نیما بازهم سرش را تکان میدهد؛ ناگاه مادر می آید توی اتاق، این اولین بار است که
حامد را بعد از مجروحیت میبیند، حامد میخواهد بلند شود اما نمیتواند. مادر
تحکم آمیز میگوید: بشین!
مینشیند روبروی حامد؛ حامد سر به زیر دارد، مادر در اقدامی بی سابقه! جلو میرود
و پیشانی حامد را میبوسد؛ مادر است دیگر! حتی اگر سال ها از پسرش دور شده
باشد.
صدایش بغض دارد:
- عین باباتی، معلومه دستپخت عباسی؛ ولی خواهشا مثل عباس، خانوادتو قربانی
عقیده شخصیت نکن!
و دوباره حامد را می بوسد؛ حسودی ام میشود، به ذهنم فشار میآورم تا آخرین باری
را که مادر مرا بوسید به یاد بیاورم؛
هرچه میگردم، چیزی دستگیرم نمیشود؛ حامد
میخواهد دست مادر را ببوسد که مادر عقب میکشد.
حامد از حرف مادر گرفته شده؛ مادر نمیداند چیزی که حامد بخاطرش می جنگد،
عقیده شخصی نیست، حقیقت است؛ حقیقتی که با خون پدر و امثال او امضا
شده و حامد بهتر از همه میداند در دنیا چیزی به شیرینی حقیقت وجود ندارد.
یک ساعتی مینشینند و میروند؛ بعد از رفتنشان، حامد صدایم میزند. حالش خوش نیست، صدایش میلرزد: مامان چادر سرش نمیکنه؟
میفهمم دلیل ناراحتی اش را؛ بی آنکه نگاهش کنم، با صدایی آرام میگویم: نه!
خودم هم میدانم با این «نه» من، چقدر به غرورش برخورده. آه میکشد: کاش مامانم چادر سرش میکرد.
اینجاست که میفهمم گاهی انرژی حامد هم تمام میشود.
نیما تصمیمش را گرفته؛ یکتا را دوست دارد؛ بدون مو، با صورتی تکیده و بیرنگ؛
یکتا اما دنبال چیز دیگری میگردد، دنبال خودش؛
دنبال هدفش؛
این را وقتی
فهمیدم که مادرش با عصبانیت به من زنگ زد و گفت زندگی دخترش را بهم
ریخته ام با کتابهای مسخره ام، گفت دخترش در دوران جوانی و تفریحش، نماز
میخواند و صمیمیت قبل را با پسرخاله هایش ندارد؛ گفت دیگر نه لباس، نه تفریح
و نه چیز دیگری یکتا را شاد نمیکند، خیلی صریح و قشنگ هم گفت پایم را از
زندگی دخترش بیرون بکشم و بیشتر از این افسرده اش نکنم!
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_سه حامد لبخند میزند: به خوبی و خوشی، فقط یادت باشه هنوز برای ازدو
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتاد_و_چهار
یکتا گاهی یواشکی و دور از چشم مادرش زنگ میزند؛ هربار هم میگویم که رضایت
پدر و مادرت مهم است اما او سریع جواب میدهد که خودت گفتی اگر دستورشان
مخالف امر خدا بود نباید اطاعت کنم! و من صدباره یادآوری میکنم با رعایت احترام!
عمه از پایین صدایم میزند: حوراء؟ یکی اومده دم در با تو کار داره! میگه دوستته!
کدام یکی از دوستان من اجازه دارند ساعت ده شب بیرون باشند و بیایند خانه ما؟!
از شدت کنجکاوی درحال انفجارم! میروم پایین، دم در؛ سوز سرما دستانم را دور
بدنم میپیچد؛ در را باز میکنم، پشت به در ایستاده و یک چمدان کنارش، کامم با
دیدن چمدان تلخ میشود؛ یاد آن شب میافتم که...
با شنیدن صدای بازشدن در، برمیگردد؛ یکتا!
چشمانش قرمز است و از سرما میلرزد؛ یک دستش را گذاشته روی سمت راست
صورتش؛ مرا که میبیند، بغض آلود می گوید: میشه بیام تو؟
راه را باز میکنم که داخل شود، در همان حال میپرسم: چی شده؟
بغضش میشکند: بابام گفت برو پیش همون که اینجوری خامت کرده!
- یعنی چی؟
- انداختنم بیرون! گفتن تو از ما نیستی! حورا دیگه هیچکس منو نمیخواد.
در آغوشش میگیرم؛ در سرمای بهمن ماه، گرمم میشود، اشک هایش گرمم میکند.
میگوید: هیچکدوم از فامیلامون طرف من نیستن، فقط اینجا تونستم بیام.
#ادامہ_دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi