eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 زندگی موفق در جزء اول 🌹
‼️رضا چراغی آن شب پیش ما ماند و دو سه ساعتی خوابید. اذان صبح که بیدار شد، بعد از خواندن نماز، دیدم شلوار نظامی نویی که در ساک‌اش داشت، از آن درآورد و پوشید. با تعجب پرسیدم «آقا رضا هیچ‌وقت شلوار نو نمی‌پوشیدی، چی شده؟» ‼️با لب‌هایی خندان به من گفت «با اجازه شما می‌خواهم بروم خط مقدم» گفتم «احتیاجی نیست بری این جلو. همین جا بیشتر به شما نیاز داریم». ناراحت شد. به من گفت «حاجی جان می‌خوام برم جلو وضعیت فعلی خط رو بررسی کنم الان اونجا بچه‌های لشکر خیلی تحت فشار هستن». ‼️در همین اثنا از طریق بی‌سیم مرکز پیام خبر رسید که لشکر یک مکانیزه سپاه چهارم بعثی‌ها، پاتک سختی را روی خط دفاعی بچه‌های ما انجام داده‌. ‼️رضا رفت جلو چند ساعت بعد خبر دادند فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله (ص) در خط مقدم دارد با خمپاره شصت، کماندوهای بعثی را می‌زند؛ همین خبر نشان می‌داد وضعیت آنجا برای بچه‌های ما تا چه حد وخیم شده. ‼️گوشی بی‌سیم را برداشتم و شروع کردم به صدا زدن برادر چراغی؛ مدام می‌گفتم «رضا، رضا همت... رضا رضا همت» ناگهان یک نفر از آن سر خط گفت «حاجی جان دیگر رضا را صدا نزنید، رضا رفته موقعیت کربلا»!‌ و من فهمیدم رضا شهید شده. ✍به روایت سردارشهیدمحمدابراهیم همت 📎فرماندهٔ لشگر۲۷محمدرسول‌الله (ص) 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۶ ساوه ، مرکزی ●شهادت : ۱۳۶۲/۱/۲۵ فکه ، عملیات والفجر۱ 🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب 🍁 #قسمت_سوم ریحانه که شش‌ساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس
💔 🌷 این‌جا بود که با تصمیمی ناگهانی صورت به طرفم چرخاند. برگشت. دست‌هایش را روی میز ستون کرد و طوری که شاگردها نشنوند ، گفت :« یک حمامی اگر زیبا هم نبود نبود ، ولی یک زرگر باید زیبا باشد تا وقتی جنسی را جلوی مشتری گذاشت ، رغبت کنند بخرند.» داشتم یاقوتی را میان گردن‌بند گران‌قیمتی کار می‌گذاشتم. دستش را روی گردن‌بند گذاشت. چشم‌های درشت و درخشانش را کاملاً گشوده بود. گفت :« بلند شو برویم پایین! از امروز باید توی مغازه کار کنی.» کاغذهای لوله شده‌ای را که روی آن‌ها طرح‌هایی برای زیورآلات ظریف و گران‌قیمت کشیده بودم ، از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم. _پدربزرگ! خودت قضاوت کن. خوب ببین! طراحی و ساخت این‌ها مهم‌تر است یا فروشندگی و با خانم‌ها سروکله زدن؟ با خون‌سردی کاغذها را دوباره لوله کرد. آن‌ها را به طرف بزرگ‌ترین شاگردش ، که برای خودش استادی زبردست بود ، انداخت. شاگرد ، لولهٔ کاغذ را در هوا گرفت. _نُعمان! تو از این به بعد آنچه را هاشم طراحی می‌کند ، می‌سازی. باید چنان کار کنی که نتواند اشکال و ایرادی بگیرد. نعمان کاغذها را بوسید و گفت :« اطاعت می‌کنم استاد!» سری از روی تأسف تکان دادم. پدربزرگ به من خیره شده بود. گفتم :« پس اجازه بدهید این یکی را تمام کنم ، آن‌وقت ...» باز دستش را روی گردن‌بند گذاشت. _همین حالا. لحنش آرام اما نافذ بود. نمی‌توانستم به چشم‌هایش نگاه کنم. برخاستم. پیش‌بند را از دور کمرم باز کردم. آن را روی چهارپایه‌ام انداختم و میان نگاه متعجب و کنجکاو شاگردان ، پشت سر پدربزرگ ، از پله ها پایین رفتم. 🍂ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
10.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 ـ از همین الآن، می‌تونیم بفهمیم ؛ در این مهمانی خدا ، جایِ ما کجاست؟ ـ چقدر نزد صاحبخونه، قیمت داریم؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 قسمـت ما بـنـما در رمـضـان یـا الـلّـه دم افـطار، حـرم و صـحـن ابـاعـبدالـلّـه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دامن آلوده و بار گناه آوردم گر چه آهی در بساطم نیست آه آوردم 🎥 مراسم ویژه آغاز ماه مبارک رمضان 🎙 مداح: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi