eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
33هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 🎥 دست تو شناسنامه هاشون میبردن تا که ی ماها باشند... 👎 👊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷۳۱ فروردین ماه سالروز شهادت هفت شهید مدافع حرم گرامی باد. 🕊شهید مدافع حرم حسین بادپا 🕊شهید مدافع حرم روزبه هلیسایی 🕊شهید مدافع حرم صادق شیبک 🕊شهید مدافع حرم هادی کجباف 🕊شهید مدافع حرم حسین همتی 🕊شهید مدافع حرم سیدجلال حبیب‌الله پور 🕊شهید مدافع حرم محمد مهدی مالامیری کجوری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
📸 عکس‌نوشت : ‌‌ •علی جان و محمد عزیز ، در کسب روزی حلال تلاش کنید وبخاطر انتساب تان بهمن ، خود را طلبکار از نظام و انقلاب و اسلام ندانید. من شما را خیلی دوست دارم ولی همانطور که خودتان می دانید و به خودتان هم گفتم گفته‌ام ، خدا و امام زمان علیه‌السلام‌و ولایت مطلقه فقیه را از شما بیشتر دوست دارم . •اگر میخواهید از شما راضی باشم بخاطر خدا زندگی کنید.بخاطر خدا حرف بزنید بخاطر خدا سکوت کنید ، بخاطر خدا شاد شوید و بخاطر خدا خشمگین شوید. ‌• • 🏷 قسمتی از وصیتنـــامه عرفانی، الهی شهـــید مدافع حرم محمود رادمهر . ‌‌‌ • ❤ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️ ‌ ‍ 🌺نفس هایم در سینه حبس میشود... فقط چند ساعت دیگر تا تولد ناجی زندگی ام باقی مانده. ‌ 💐 ناجی جان؟! دیوانه وار منتظر گذشت ساعت هستم تا خودم تنها برای تنها خودت جشن بگیرم... ‌ ❤️ ابراهیم جان میدانی چقدر از روزهای بدون تو بودن متنفرم؟؟ راستش را بخواهی سنی ندارم.. شاید هفت یا هشت ماه؛ شاید هم شش ماه و شایدم چندسال باشد که دنیا آمده ام. زندگی ام را درست از آنجایی شروع میکنم که آمدی در زندگی ام تا برای همیشه بمانی ... ‌ 🍃پیشاپیش تولد شصت و چهار سالگی ات مبارک ابراهیم جانم❤ ‌ 🍃🌹🍃🌹
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 میدونی کارِت کِی درست میشه؟... آیت الله (ره) 🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_نه 🌷 پدربزرگ با دست‌مال ابریشمی ، اشکش را پاک کرد. – بله ، راست گفتید. همان
💔 – نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ قرآن است و احکام و تفسیر می‌داند ، باید گوشواره‌ای از بهشت به گوش کند. ما متأسفانه چنین گوشواره‌ای نداریم ، ولی بگذارید ببینم کدام یک از گوشواره‌هایی که داریم ، برای دخترم برازنده است. پدربزرگ از پشت قفسه‌ها بیرون آمد و به گوشواره‌ای زیبا و گران‌بها که من طراحی کرده و ساخته بودم ، اشاره کرد. خوش‌حال شدم که آن را برای ریحانه انتخاب کرده بود ؛ هرچند بعید می‌دیدم که مادرش زیربار قیمت آن برود. گوشواره را بیرون آوردم و به پدربزرگ دادم. – طراحی و ساخت این گوشواره ، کار هاشم است. حرف ندارد! مادر ریحانه گوشواره‌ها را گرفت و برانداز کرد. – واقعاً قشنگند ، ولی ما چیزی ارزان‌قیمت می‌خواهیم. پدربزرگ به جای اولش برگشت. – اجازه بفرمایید! من می‌خواهم نظر ریحانه‌خانم را بدانم. تو چه می‌گویی دخترم؟ خیلی ساکتی. کنجکاوانه به ریحانه نگاه کردم تا ببینم چه می‌گوید. شبحی از صورتش را در نور دیدم. همان ریحانهٔ روزگار گذشته بود. از وقتی آمده بود ، به جعبهٔ آیینهٔ کنارش نگاه می‌کرد. انگار جواهرات مغازه برایش جذابیتی نداشتند. دستش را باز کرد و دو دیناری را که در آن بود نشان داد. – شما مثل همیشه مهربانید ، اما فکر می‌کنم این دو سکه به اندازهٔ کافی گویا باشند. 🍂 ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_یازده – نه خانم ، این اصلاً در شأن ریحانهٔ عزیز ما نیست. کسی که حافظ
❣ 💔 آهنگ صدایش آشنا ، اما آرام و غمگین بود. پدربزرگ خندید و گفت :«چه نکته‌سنج و حاضرجواب!» مادر ریحانه گوشواره‌ها را روی مخمل گذاشت. با نگاهش گوشواره‌های قبلی را جست‌وجو کرد. پدربزرگ گوشواره‌های گران‌بها را توی جعبهٔ کوچکی که آستر و جلدش مخمل قرمز بود ، گذاشت. جعبه را به طرف مادر ریحانه سُراند. – از قضا قیمت این گوشواره‌ها دو دینار است. در دلم به پدربزرگ آفرین گفتم. از خدا می‌خواستم که ریحانه صاحب آن گوشواره‌ها شود. قیمت واقعی‌اش ده دینار بود. یک هفته روی آن زحمت کشیده بودم. چهار زن وارد مغازه شدند. پدربزرگ ، آن‌ها را به دو فروشندهٔ دیگر حواله داد. مادر ریحانه جعبه را به طرف پدربزرگم برگرداند. – می‌دانم که قیمتش خیلی بیشتر از این‌هاست. نمی‌توانیم این‌ها را ببریم. پدربزرگ ابروها را درهم فرو برد. جعبه را به جای اولش برگرداند. – به خدا قسم ، باید ببریدش! این گوشواره از روز اول برای ریحانه ساخته شده. شما آن دو دینار را بدهید و بروید. من خودم می‌دانم و ابوراجح. بلأخره من و او ، پس از سی سال دوستی ، خُرده‌حساب‌هایی با هم داریم. پدربزرگ با زبانی که داشت ، هرطور بود آن‌ها را راضی کرد گوشواره‌ را بردارند و ببرند. وقتی ریحانه دو دینار را روی پارچهٔ گل‌دوزی شده گذاشت ، مادرش گفت :« این دست‌مزد گلیم‌هایی است که دخترم بافته. حلال و پاک است.» پدربزرگ سکه‌ها را برداشت و بوسید. آن‌ها را در دست من گذاشت. 🍂 ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ‏دیشب پدر بلیط ِ به مشهد خریده بود ...! این بار هشتم است که از خواب می پرم ... ‎ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌱مادر شهید است دیگر، دلش میگیرد، در دلش غوغاست، آخر چه چیز می تواند برایش جای فرزندش را پر کند؟ 🌱او هنوز هم میگرید، او هنوز هم ناله و سودا سر می دهد اما این ها برای همان هیاهوییست که در دلش برپاست. گویی هنوز نپذیرفته، گویی هنوز قبول نکرده که فرزندش آسمانی شده، فرزندش اکنون پیش خداست. 🌱 گریه هایش را جرم ندان، ناله هایش را متهم نکن، او تمام دارایی اش را از دست داده، او تمام آنچه که آن را زندگی می نامید از دست داده... 🍃🌸محمدجان روحِ زمین گیرم سالهاست که با یاد تو پرواز کردن را تجربه می کندهنگام نگاه کردن به قاب عکست... دیگر منی باقی نمی ماند همه ی دنیایم می شود « طُ » ... 🤲 💚مادرشهید💚 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یک روز با احمد سوار موتور بودیم .خانمی پشت فرمون اتومبیل روسری نداشت . احمد گفت: بریم نزدیک بهش تذکر بدم گفتم: نه ولش کن اون مطمئناً درست نمیشه و یه حرفی بهت میزنه که خودت خجالت میکشی . گفت: از کجا میدونی سرش نمیکنه!؟ گفتم: از قیافش معلومه . خلاصه رفت کنار ماشین و سرش رو انداخت پایین و بااحترام گفت: ابجی ببخشید عذرخواهی میکنم میشه روسریتونو سرتون کنید؟! اون خانوم هم روسری رو سرش کرد و گفت: چشم بهم گفت: دیدی؟! شماها میترسید کنید... اگر امر به معروف رو کنار نمیگذاشتیم اوضاع مملکت و شهرمون اینطوری نبود شهید مدافع حرم احمد اعطایی🌷 شادی روح این شهید بزرگوار 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi