eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
33هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن عسکری علیه السلام دعا 🤲 🎤مهدی_صدقی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
°•🌱 شب جمعه است هوایت نکنم مےمیرم یادے از صـحن و سرایت نکنم مے‌میرم دوریت درد من و نام تو درمان‌من است تا خود صـــــبح صدایت نکنم مےمیرم 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
@Aminikhaah04_An_sooy_marg_aminikhaah.ir (1).mp3
زمان: حجم: 10.29M
🦋 روحم بالای جسدم بود. دوست نداشتم به جسمم برگردم، ولی برگشتم. چند روز گذشت، باز سکته کردم و قلبم ایستاد؛ برای دومین بار روح از کالبدم جدا شد. 🦋 "آن‌سوی مرگ" 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‍ شاید آرزوے همہ باشد اما یقیناً جز کسے بدان نخواهد رسید . . کاش بجاے زبان با عملم طلب می کردم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چله نوکری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . آنھا کھ از پل‌ صراط‌‌ میگذرند؛ قبلا از خیلۍ‌ چیز‌ها گذشتھ‌اند ! 🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 🍃تو دل غم مونده یه ماتم مونده 🍃چهل شب دیگه تا به مونده 🎤 👌بسیار دلنشین 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷شب های جمعه مصیب برای زیارت قبور شهدا می رفت. اما می گذاشت گلزار که خالی می شد، در تاریکی به زیارت شهدا می رفت. وقتی علت این کار را جویا شدیم. گفت: «من از دیدن روی مادر شهیدان شرم دارم! از اینکه همه دوستانم شهید شده و من مانده ام خجل و شرمسارم!» 🌷یک سال قبل از شهادتش خواب عجیبی دید. خوابش را اینگونه تعریف می کرد. « دو تن از اقوام [شهید] عبدالرزاق جمالی و [شهید] مظفر جمالی با موتور به دنبال من آمدند. همراه آنها شدم و به گلزار شهدا رفتیم. به کنار ستونی که در گلزار هست رسیدیم، موتور خاموش شد و کلید آن هم گم شد. آن دو بزرگوار گفتند، شما بمان تا کلید دوم را بیاوریم و من از خواب پریدم.» تعبیر خوابش را نفهمیدیم. سال بعد که شهید شد، قبرش در زیر همان ستون قرار گرفت و جسدش مثل کلید آن موتور گم شد! 🌷🌱🌷 مصیب جمالی 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💠عشق حسین ما را به این وادی کشانده ... 🍃🌸 انگار محمدحسین فقط به دنیا آمده بود تا دست تک تک آدمها رو بگیره و در دستان امام حسین علیه السلام قرار بده. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
📚داستان ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهـــــارم ￿ وارد اتاق شد  سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو بب
📚داستان ❤️ ❤️ در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓❓❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم جانم مامان   حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓❓ چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓❓ هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم... صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم رفتیم تا بدرقشون کنیم مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو❓❓ 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 با تعجب نگاهش کردم  نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود عجب سلیقہ اے من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم... شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم صب که داشتم میرفتم دانشگاه خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم  داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم خانم محمدی.......❓ ◀️ ادامــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi