eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
33هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📖ڪلام طلایی شهـید : 💐توان مـــا ؛ به اندازهٔ‌ امکاناتِ در دست ما نیسـت توان ما به اندازهٔ اتّصال ما ، با خداست . . .🍃 🥀روحانی شهـید عبدالله میثمی نمایندہ حضرت امام‌خمینی در قرارگاہ خاتم‌الانبیاء ڪربلای۵🕊 شهیدحاج قاسم سلیمانی 🌹♥️ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
من آن مالِ بَدَم که اول و آخرش بیخ ریش صاحبش است..🥀 هرکجا که بروم باز به خودتان باز می‌گردم.. با همه بدی ها، دستمو گرفتی... ❤️ ؛ 🍃🌹
💠 ‏آخرین عکس ‎ در حال خواندن نماز شب قبل از شهادت در هواپیمای دمشق به بغداد..... 🌹 تو در قنوت عشقت چه خواندی که یار، اینگونه خریدارت شد؟!😭 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔸گفتم: هنوز با این گرانی ها پای آرمانهای انقلاب و رهبرت هستی؟ گفت: گرانی و فساد دستپخت دولتهایی ست که خودمان انتخابشان کردیم و عزت و امنیت زیرسایه رهبر وانقلابیست که پایش خون داده ایم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کسی که زیبایی اندیشه دارد زیبایی ظاهر را به نمایش نمی گذارد ✍شهید مطهری 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 هوای امام رضـــا رو کرده بودم. اصرار روی اصرار کہ ســـید بیا بریم مشهد پابوس امام رضا. یہ نگـــاه بهم کرد و گفت؛ "خیلے دوست دارم بیام، ولے همون سفر قبلے هم کہ قسمت شد خدارو شــــکر، این بار قصد کردم برم کــــربلا زیارت امام حســـین ..." وقتے شهـــید شد هنوز یاد حرفش بودم غصہ ام بود کہ نتونست بره کربلا ، اما وقتے وصیت نامـــہ ش رو دیدم دلم آروم گرفت. توی وصیت نامــــہ ش نوشتہ بود: موفق نشدم قبر شش گــوشہ آقا را زیارت کنم؛ اما توفیق نصیبم شد کہ خــــود آقا اباعبـــداللہ را زیارت کنم. ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت هفتم حیاء🌺 💢از وقتی خودم را در دبیرستان شناختم همراه همیشگی ابراهیم بو
قسمت هشتم سیلی🌺 💢اوایل دهه پنجاه و دوران نوجوانی ما بود. روزها در چراغ سازی در حوالی مزار چهل تن کار می کردم در اوقات بیکاری با دوست و رفیقا دنبال کفتر بازی بودم. 💢اون موقع همسن و سال های ما با اینکه سرشان گرم بود دنبال فساد و گناه بودند من به خاطر برخی از دوستانم به خیابان عجب گل می آمدم. 💢در آنجا با شخصی به نام برخورد کردم که روحیاتش با بقیه فرق می کرد مثل خود ما می خندید و‌ حرف می زد اما اهل گناه نبود. 💢از اینکه با او رفیق شدم خیلی خوشحال بودم کشتی گیر بود و بدنی قوی داشت. 💢من در آن دوران رفقای زیادی داشتم که بعدها به کاروان شهدا پیوستند اما ابراهیم بینشون چیز دیگه بود. 💢یه مثال می زنم تا متوجه بشید. 💢ما عصرهای جمعه دور هم جمع می شدیم گل یا پوچ بازی می کردیم خیلی حال می داد. 💢ابراهیم نیز ما را تشویق به بازی می کرد تا به سراغ کار خلاف نرویم. بعد موقع نماز که می شد ما را به مسجد می کشاند. 💢از مجالس حاج آقا کافی در مهدیه تهران خیلی تعریف می کرد و می گفت صبح جمعه بیا بریم دعای ندبه تو مهدیه. 💢من هم می گفتم ول کن بابا حال داری! 💢حضور در کنار ابراهیم بسیار لذت بخش بود می گفتیم و می خندیدیم. 💢من وقتی آخر هفته مزد می گرفتم همه رفقا را بستنی مهمان می کردم. 💢ابراهیم ناراحت می شد می گفت یه خورده تو کارهات برنامه ریزی داشته باش چرا یکدفعه تمام حقوقت رو خرج می کنی؟ پس انداز داشته باش. 💢یک شب باهم اومدیم مسجد من نماز خوندن ابراهیم رو نگاه می کردم چشماش رو می بست‌. 💢بهش اعتراض کردم که این کار درست نیست. 💢ابراهیم گفت: اگه برای توجه توی نماز بشه اشکالی نداره من هم چشمام رو می بندم تا حواسم بیشتر جمع باشه. 💢ابراهیم نه فقط برای من بلکه برای بچه های دیگه هم وقت می گذاشت. 💢البته همه مومن مسجدی نشدند، اونهایی که مسجدی نشدند اهل کاسبی شدند در هر صورت دنبال خلاف نرفتند. 💢باور کنید خودم می دیدم آدم های بزرگسال هم وقتی با ابراهیم بودند به احترام ابراهیم حرف زشت نمی زدند. 💢برای همین اعتقاد دارم او یک مومن واقعی بود. 💢هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد. 💢مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست. 💢همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد. 💢متهم به من گفت: برو ابراهیم رو بگو بیاد. 💢من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم. 💢هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند. 💢شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت میدم. 💢ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه. 💢متهم ۲۴ساعت داخل بازداشگاه بود. 💢بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی ادب می شد. 💢اما ماجرایی که بعد چهل سال یاد آن دلم را می سوزاند یک روز بود حال رفتن به سر کار را نداشتم آن روز سراغ ابراهیم رفتم شروع کردم باهاش صحبت کردن. 💢نمی دانید نصیحت و سخنان او چقدر در انسان تاثیر می گذاشت. 💢بعد یک ساعت صاحب کارم با موتور آمد جلوی ما و گفت: حالا جرات کردی سر کار نیای و دنبال دوست و رفیق بری. 💢بعد پیاده شد او که ابراهیم را نمی شناخت یه سیلی محکم به صورت ابراهیم زد و من را باخودش به محل کار برد. 💢اما وقتی به صورت ابراهیم زد بند دل من پاره شد ابراهیم با آن بدن قوی می تونست راحت جوابش رو بده اما چیزی نگفت. 💢بعد از اون هم هروقت ابراهیم رو دیدم چیزی در موردش نگفت تا من خجالت بکشم. 🗣محمد اکبری دولابی
‍ جان خود را فدای جانان ڪرد پهلوان مرد آسمانی ما رستم دیگری به میدان زد از دل شاهنامه خوانی ما !!! او خودش یڪ تنه سپاهی بود زخمی از هر نبرد بر تن او بی سلاح و زره به خط میزد نام پروردگار جوشن او !!! او ڪه پا میگذاشت در میدان جبهه آرام میشد از عطرش رنگ و بوی نمازمان را دشت گریه های شبانه ی فطرش !!! گفتم از اوست هرچی ما داریم پرچمش را نمیدهیم از دست ناگهان آسمان به حرف آمد حاج قاسم هنوز هم زندست !!! قاسم هنوز در شهر قاسم هنوز در خط گرم نبرد در ڪوه گرم گذشتن از شط قاسم هنوز با ماست در ڪوچه و خیابان قاسم هنوز زندست مارا گواه قرآن !!! قاسم میان سنگر گرم دفاع مانده قاسم همیشه با ما از صبح فتح خوانده قاسم هنوز در … در سینه خطر هاست قاسم هنوز زندست قاسم هنوز اینجاست !!! ڪوه بود و بلند بالاتر ماه بود و چقدر زیباتر لب او محو ذڪر یا زهرا چشمهایش به یاد مولا تر بود در چشمان نافذ او مالڪ اشتر علی پیدا در دفاع از حرم هنوز انگار بی قرار است حاج قاسم ما !!! سر بلندیم و تا ابد بالاست پرچم قاسم سلیمانی ما سپاه رهایی قدسیم همره رهبر خراسانی گفتم از اوست هرچی ما داریم پرچمش را نمیدهیم از دست !!! 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi