مروان بن حکم یه حیوون به شدت پست و زنازاده بود
زیارت عاشورایی که بارها خوندید آلِ مروان که در این زیارت گفته شده مروان و فرزنداشه در راس اون ها خود مروان...!!
خادم یزید میگه بعد مجلس حرام در خلوتگاهِ یزید دیدم رو به روی سرِ حسین نشسته و مات و متعجب داره به سر حسین نگاه میکنه...
گفتم چیشده ؟!
چرا اینجور نگاه میکنی ..؟!
یزید گفت من ۱۹ بار در جنگ صفین با صاحب این سر رو به رو شدم!
۱۹ بار باهاش جنگیدم و شکست خوردم!
متعجبم با اون همه شجاعت، چطور تونستم پیروز بشم بر صاحب این سر...
اما مروان زنازاده پایِ نیزهیِ همین سر، که یزید رو مبهوت کرده بود، هم خودش پایِ نی رقصید و هم کنیزانی داشت که به پیروی از او
پای نیزهیِ حامل سر مطهر آقا رقصیدن!
عاشورا گذشت...
چند سال بعد وقتی مردم مدینه از ستم بنی امیه بیچاره شدن و دست به قیام زدن، خب بزرگِ بنی امیه کی بود؟!
همین مروانِ ملعون...
مردم افتادن دنبالش که مجازاتش کنن..
مروان به همه رو زد، حتی به پسر عمر بن خطاب هم رو زد که کمکش کنن، اما کسی کمکش نکرد...
زنش بهش گفت تو که به همه رو زدی!
به علی بن الحسین هم بگو حتماً کمکت میکنه!
ای بنازم که دشمن ازت انتظار خیر داره...
مروان رفت بهش رو انداخت آقا هم بهش پناه داد
مردم مدینه هم که نمیتونستن به منزل امام سجاد حمله کنن...
گذشت...
بعدها یکی از امام سجاد علیه السلام پرسید
آقا چی شد که به مروان با اون کارنامه ی سیاه کمک کردید؟!
آقا فرمود: به خاطر خانم ام البنین ...
مروان در حال گذر بود در شهر مدینه، دید در گوشه ای حضرت ام البنین برای پدرم حسین گریه میکنه
مروان با دیدن این صحنه گریست...
از گریهی خانم ام البنین دل سنگ و تاریک مروان هم سوخت!
ببین چطور خانم گریه میکردن...
بمیرمم برات بیبی💔