#یک حبه نور
« فإنــّه یعلم السرّ و أخـْفیٰ »
(طه/۷)
تو که میدانی چقدر دوستت دارم
چه بگویم چه نگویم..
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
چقدر سینه ام تنگ شد وقتی خداوند
در گوشم زمزمه کرد "هل جزاء الاحسان الّا الاحسان؟"
آخر یادم آمد عمریست سرِ سفره ی احسانت نشسته و از خیرات وبرکاتِ همنشینی با نام ویادت بهره می برم، اما...
مولا جان بدونِ تعارف بگو، تا به حال جایی به کارت آمده ام؟! شده که غمی از دلت برداشته باشم؟ توانسته ام برای یک لحظه لبخندی به لبانت بنشانم؟
آه وافسوس از نفْسم،😔
و شرمنده ی سکوتِ بزرگوارانه ی تو...
ای صاحبِ مظلوم وغریبم!
#امام_عصر_علیه_السلام
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
صبح...
یعنی
طلوع دوباره امید
امید به قدرتی که
محبتش بی انتهاست
سلام
روزتون پر از محبت خدا
دلهاتون نورانی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تقدیــم بہ تک تک شمـــا
خــوبان
لحظاتتـون
سرشــار از عاشقـانه های الهــی
سرشــار از محبتــهای خالصانه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔴امروز یکی از روزای خوب زندگی منه
چون
قراره از #اسطوره_تیراندازی_جهان بنویسم که خیلیها شاید ازش مطلع نباشند؛
بهش میگفتند؛
گردان تک نفره
صیاد خمینی
و ..
آخه رکورد تک تیراندازی دنیا را زده بود؛
اونم با ۷۰۰ شلیک موفق
البته اینها را ما نباید بدونیم؛چون خودباوری میاره!
در وصف #شهید_زرین همین بس، که صدام برای شکارش
یک تیم بیست نفری از معروفترین تکتیراندازهای جهان و آمریکا را اجیر کرد ...
ابرقهرمانی که با ۷۰۰ شلیک موفق؛ صبر از نیروهای بعثی و صدام ربوده بود ...
#اسطوره_تیراندازی_جهان
#شهید_زرین
"پروین اعتصابی"
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت ششم : والیبال تک نفره ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸بازوان قوي #ابراهي
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت هفتم : شرطبندی
✔️راوی : مهدی فریدوند ، سعید صالح تاش
🔸تقريباً سال 1354 بود. صبح يک روز جمعه مشغول بازي بوديم. سه نفرغريبه جلو آمدند و گفتند: ما از بچه هاي غرب تهرانيم، ابراهيم کيه!؟
بعد گفتند: بيا بازي سر 200 تومان. دقايقي بعد بازي شروع شد. #ابراهيم تک و آنها سه نفر بودند، ولي به ابراهيم باختند.
🔸همان روز به يكي از محله هاي جنوب شهر رفتيم. سر 700 تومان شرط بستيم. بازي خوبي بود و خيلي سريع برديم. موقع پرداخت پول، ابراهيم فهميد آنها مشغول #قرض گرفتن هستند تا پول ما را جور كنند.
🔸يكدفعه ابراهيم گفت :آقا يكي بياد تكي با من بازي كنه. اگه #برنده شد ما پول نميگيريم. يكي از آنها جلو آمد و شروع به بازي كرد. ابراهيم خيلي ضعيف بازي كرد. آنقدر ضعيف كه حريفش برنده شد!
🔸همه آنها خوشحال از آنجا رفتند. من هم كه خيلي عصباني بودم به #ابراهيم گفتم:آقا ابرام، چرا اينجوري بازي كردي؟! باتعجب نگاهم كرد وگفت: ميخواستم ضايع نشن! همه اينها روي هم صد تومن تو جيبشون نبود!
🔸هفته بعد دوباره همان بچه هاي غرب تهران با دو نفر ديگر از دوستانشان آمدند. آنها پنج نفره با #ابراهيم سر 500 تومان بازيکردند.
ابراهيم پاچه هاي شلوارش را بالا زد و با پاي برهنه بازي ميکرد. آنچنان به توپ ضربه ميزد که هيچکس نميتوانست آن را جمع کند!
🔸آن روز هم ابراهيم با اختلاف زياد برنده شد.
شب با ابراهيم رفته بوديم مسجد. بعد از #نماز، حاج آقا احکام ميگفت. تا اينكه از شرط بندي و پول #حرام صحبت کرد و گفت: پيامبر ميفرمايد:
«هر کس پولي را از راه نامشروع به دست آورد، در راه باطل و حوادث سخت از دست ميدهد .»
و نيز فرمود هاند: «کسي که لقمه اي از حرام بخورد نماز چهل شب و دعاي چهل روز او پذيرفته نميشود .»
🔸ابراهيم با تعجب به صحبتها گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش حاج آقا وگفت: من امروز سر واليبال 500 تومان تو شرط بندي برنده شدم. بعد هم ماجرا را تعريف کرد و گفت: البته اين پول را به يك خانواده #مستحق بخشيدم!
حاج آقا هم گفت: از اين به بعد مواظب باش ، #ورزش بکن اما شرط بندي نکن.
🔸هفته بعد دوباره همان افراد آمدند. اين دفعه با چند يار قويتر، بعدگفتند: اين دفعه بازي سر هزارتومان! ابراهيم گفت: من بازي ميکنم اما شرط بندي نميکنم. آنها هم شروع کردند به مسخره کردن و تحريک کردن #ابراهيم و گفتند: ترسيده، ميدونه
ميبازه. يکي ديگه گفت: پول نداره و...
🔸ابراهيم برگشت وگفت: شرط بندي حرومه، من هم اگه ميدونستم هفته هاي قبل با شما بازي نميکردم، پول شما رو هم دادم به #فقير، اگر دوست داريد، بدون شرط بندي بازي ميکنيم.
که البته بعد از کلي حرف و سخن و مسخره کردن بازي انجام نشد.
٭٭٭
🔸دوستش می گفت: با اينكه بعد از آن ابراهيم به ما بسيار توصيه كرد كه شر طبندي نكنيد. اما يكبار با بچه هاي محله نازي آباد بازي كرديم و مبلغ سنگيني را باختيم! آخرای بازي بود كه #ابراهيم آمد. به خاطر شرط بندي خيلي از دست ما عصباني شد.
🔸از طرفي ما چنين مبلغي نداشتيم كه پرداخت كنيم. وقتي بازي تمام شد ابراهيم جلو آمد وتوپ را گرفت. بعدگفت: كسي هست بياد تك به تك بزنيم؟از بچه هاي نازي آباد كسي بود به نام ح.ق كه عضو تيم ملي وكاپيتان تيم برق بود. با #غرور خاصي جلو آمد وگفت: سَرچي!؟
ابراهيم گفت: اگه باختي از اين بچه ها پول نگيري. او هم قبول كرد.
🔸ابراهيم به قدري خوب بازي كرد كه همه ما تعجب كرديم. او با اختلاف زياد حريفش را شكست داد. اما بعد ازآن حسابي با ما دعوا كرد!
ابراهيم به جز واليبال در بسياري از رشته هاي ورزشي #مهارت داشت. در کوهنوردي يک #ورزشکار کامل بود. تقريباً از سه سال قبل از پيروزي انقلاب تا ايام انقلاب هر هفته صبحهاي جمعه با چندنفر از بچه هاي زورخانه ميرفتند تجريش. نماز صبح را در #امامزاده صالح ميخواندند، بعد هم به حالت دويدن از کوه بالا ميرفتند. آنجا صبحانه ميخوردند و برميگشتند.
🔸فراموش نميكنم. ابراهيم مشغول تمرينات كشتي بود و ميخواست پاهايش را قوي كند. از ميدان دربند يكي از بچه ها را روي كول خود گذاشت و تا نزديك آبشار دوقلو بالا برد!
اين کوهنوردي در منطقه دربند و کولکچال تا ايام پيروزي انقلاب هر هفته ادامه داشت.
ابراهيم #فوتبال را هم خيلي خوب بازي ميكرد. در پينگ پنگ هم استاد بود و با دو دست و دو تا راكت بازي ميكرد وكسي حريفش نبود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
مهدی جان
این روزها حال دلهایمان خوب نیست .
حال دلهایمان پر از بوی غصه است ، سرشار از التهاب و دلتنگی ، لبریز از نوای بی کسی ...
این روزها دلهایمان برای تو خیلی تنگ است ، برای صدای دلنشینت ، برای لبخند ملیحت ، برای سیمای زهرایی ات ، برای نفس های حیدری ات ...
این روزها دلهایمان چقدر پر از بغض است ، پر از گریه های مداوم انتظار ...
درست مثل هوای پاییز...که بی هوا ابری می شود و می بارد ...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اذان ابراهیم هادی.mp3
5.58M
🕊اذان شهید ابراهیم هادی
روحش شاد و یادش گرامی🌷
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال ܢܚ݅ܫܝ ܫܠࡐܨ
اگر روزی توانستیم به ستایش علف های هرز و گل های خودرو برآییم، تا رستگاری راهی نخواهیم داشت.
اگر روزی توانستیم برگی کوچک و ساده را دست به دست بگردانیم و چنان ببویمش که گویی اکسیر حیات است، با فرشتگان محشور خواهیم شد.
اگر برای تماشای گل های ریز و پنهان لابه لای بوته ها به خاک سجده بردیم، نَفَس مان حق خواهد شد و دعایمان به آسمان خواهد رسید.
اگر برای زندگی کفشدوزک ها و پروانه ها و کرم ها چنان نگران بودیم که گویی آنها همان مایند، به بهشت خواهیم رفت و خدای بخشنده مهربان را نه در آخرت که در همین دنیا ملاقات خواهیم کرد.
"بیژن جوانمردی"
♦️چمدونش را بسته بودیم،
با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود
کلا یک ساک داشت ،
کمی نون روغنی، آبنات، کشمش ،
چیزهایی شیرین،
برای شروع آشنایی …
گفت: "مادر جون، من که چیز زیادی نمیخورم یک گوشه هم که نشستم نمیشه بمونم،
دلم واسه نوه هام تنگ میشه!”
گفتم: "مادر من دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.”
گفت: "کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن!
آخه اون جامادرجون، آدم دق میکنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم اصلا،
اوم، دیگه حرف نمی زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟”
گفتم: "آخه مادر من، شما داری آلزایمر می گیری همه چیزو فراموش می کنی!”
گفت: "مادر جون، این چیزی که اسمش سخته رو من گرفتم،
قبول! اما تو چی؟
تو چرا همه چیزو فراموش کردی پسرم؟!”
خجالت کشیدم …!
حقیقت داشت،
همه کودکی و جوونیم و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم.
اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود،راست می گفت، من همه رو فراموش کرده بودم!
زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی ریم
توان نگاه کردن به خنده نشسته برلب های چروکیده اش رو نداشتم،
ساکش رو باز کردم
نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودند!
آبنبات رو برداشت
گفت: "بخور مادر جون، خسته شدی هی بستی و باز کردی.”
دست های چروکیدشو بوسیدم و گفتم:
"مادر جون ببخش، فراموش کن.”
اشکش را با گوشه رو سری اش پاک کرد و گفت:
"چی رو ببخشم مادر، من که چیزی یادم نمی یاد،
شاید فراموش میکنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟!”
در حالی که با دستای لرزونش، موهای دخترم را شونه میکرد زیر لب می گفت: "گاهی چه نعمتیه این آلمیزر…
😔😔
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi