eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 سر تکان می دهم ، دلم می خواهد تا ابد در خانه ای پر از خاطرات پدرم زندگی کنم.... هانیه خانم رخت خوابم را روبروی پنجره بزرگ حیاط می اندازد و پرده ها را کنار میزند : -بیا دخترم ، از این جا میتونی ماه رو ببینی ، بابات عاشق این بود که ماه را نگاه کنه شبا.. نگاهی به رخت خواب می اندازم ، تابه حال جز روی تخت نخوابیده ام ، محیط نسبتا سنتی و قدیمی خانه برایم غریب است ... پرچم ها را هم هنوز برنداشته اند ، مداح امشبشان مثل قبلی نبود اما دل شکسته من ، تا جان داشتم گریستم ... رخت خواب خودش را هم در کنارم پهن می کند ، پارچه اب و لیوانی روی میز بالای سرم می گذارد و چراغ ها را خاموش و در را قفل می کند... بعد هم خسته ، در رخت خواب می نشیند اما مرا می بیند که هنوز ایستاده ام : بخواب عزیز دلم، خسته ای ، فردا خیلی کار داریما ! می نشینم اما هنوز یخم اب نشده که بخوابم ، از بعد فهمیدن ماجرا ، یک کلمه هم حرف نزده ام ، آرام دستش را روی شانه هایم می گذارد... با حالتی مادرانه می خواباندم و پتو رویم می کشد ، مسحور رفتارش شده ام ، دراز می کشد و دستانم را می گیرد : - انقدر حرف دارم باهات ... فکرشم نمی کردم یه روز بیای پیشم .. همیشه به خودم می گفتم حوراء الان کجاست ؟ داره چکار میکنه ؟ اشکی از گوشه چشمم سر میزند ، بلاخره روزه سکوتم را می شکنم : -بابام چکار می کرد این چندسال ؟ چرا سراغمو نگرفت ؟ با تعجب می گوید : بابات سراغتو نمی گرفت ؟ تو خبر نداشتی ولی عباس فکر و ذکرش تو بودی ... ادامہ دارد..🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود :)♥️ . 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_سی‌ام فهميدم عصبانيتم بهانه بوده
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 بعد از اين كه او رفت . رفتم حرم و يك دل سير گريه كردم . خيال مي كردم تحويلم نگرفته است . خيال مي كردم اصلاً مرا نمي خواهد . فكر مي كردم اگر دلش مي خواست مي توانست مرا هم با خودش ببرد . دلم هواي اهواز و جنگ را كرده بود . انگار گريه و دعاهايم در حرم نتيجه داد . چون فردايش تلفن زد . صدايم از گريه گرفته بود . گفت: " صدات خيلي ناجوره .فكر كنم هنوز از دست من عصباني هستي ؟ " گفتم :" نه ." هرچه گفت ، گفتم نه . آخرش گفتم :" مگر خودتان چيزي بروز مي دهيد كه حالا من بگويم ؟ " گفت: " من براي كارم دليل دارم " داشتيم عادت مي كرديم كه با هم حرف بزنيم . گفت: " تنها وقتي كه با خيال ناراحت از پيشت رفتم ، همان شب بود . فكر كردم كه بايد يك فكري به حال اين وضعيت بكنم " احساساتي ترين جمله اي بود كه تا به حال از دهان او شنيده بودم . ولي مي دانستم اين بار هم نشسته حساب و كتاب كرده . اين عادت هميشه اش بود . اين كه يك كاغذ بردارد و جنبه هاي مثبت و منفي كاري را كه مي خواهد انجام بدهد تويش بنويسد . حالا هم مثبت هايش از منفي هايش بيشتر شده بود . به او حق مي دادم . من دست و پايش را مي گرفتم . اسير خانه و زندگيش مي كردم و او اصلاً آدم زندگي عادي نبود. ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_سی_و_یکم بعد از اين كه او رفت
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 بهمن ماه ، ليلا سه ماهه بود كه دوباره برگشتيم اهواز . سپاه در محله ي كوروش اهواز يك ساختمان براي سكونت بچه هاي لشكر علي بن ابي طالب گرفته بود . هر طبقه يك راه روي طولاني داشت كه دو طرفش سوييت هاي محل زندگي زن وبچه بود كه شوهرانشان مثل شوهر من سپاهي بوند . اين جا نسبت به خانه ي قبلي مان اين خوبي را داشت كه ديگر تنها نبودم . همه ي زن هاي آن جا كم و بيش وضعي شبيه من داشتند . همه چشم به راهِ آمدن مردشان بودند واين ما را به هم نزديك تر مي كرد . هر هفته چند بار جلسه ي قرآن و دعا داشتيم . بعد از جلسه ها از خودمان و اوضاع و هركداممان مي گفتيم . وقتي مي ديديم جلوي در يك خانه يك جفت كفش اضافه شده مي فهميديم كه مرد آن خانه آمده . بعضي وقت ها هم مي فهميديم خانمي دو اتاق آن طرق تر مي نشست ، شوهرش شهيد شده . حول و حوش عمليات خيبر بود . خيلي وقت مي شد كه از مهدي خبر نداشتم . از يكي از خانم ها كه شوهرش آمده بود پرسيدم : " چه خبره ؟ خيلي وقته كه از آقا مهدي و بچه ها خبري نيست " گفت شوهرم مي گويد: " همه سالم اند ، فقط نمي توانند بيايند خانه . بايد مواضعي را كه گرفته اند حفظ كنند . " هر شب به يك بهانه شام نمي خوردم يا دير تر مي خوردم . مي گفتم صبر كنم شايد آقا مهدي بيايد . آن شب ديگر خيلي صبر كرده بودم . گفتم حتماً نمي آيد ديگر . تا آمدم سفره را بيندازم وغذا بخورم ، مهدي در زد و آمد تو . صورتش سياهِ سياه شده بود . توي موهايش ، گوشه چشم هايش و همه ي صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسي گفتم: " خيلي خسته اي انگار . " گفت: " آره چند شبه نخوابيدم ." رفتم غذا گرم كنم و سفره بيندازم . پنج دقيقه بعد برگشتم ديدم همان جا ، دم در ، با پوتين خوابش برده . نشستم و بند پوتين هايش را باز كردم . ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هوالمحبوب: الہی جـون بدم برا سہ سـالت حسـین که زنجـیر دلـم دسـت اسـت حسـین برایـمان خـوانـد و برایـمان عـمل کرد ، تا یاد دهـد مسیر دلـداگے را ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ما از ٺو بہ غیر از ٺو نداریم تمنـــــا حلوا بہ ڪسی ده ڪہ محبت نچشیده‌ست خـــــدا جانم بودنت مثل گذاشتن پاهای خسته و تب دارم در آب سرد یڪ جوی ڪوچڪ است همانقدر دلچسب، همانقدر لذت بخش، همانقدر دوست داشتنی پس همیشہ بمان ڪنارم به نام خدای همه🌱 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دراین سه شنبه زیبا زندگیتون رو بیمه کنید با ذکر پر برکت صلوات بر حضرت محمد(ص) و خاندان مطهرش اللّهمَّ صَلِّ عَلی محمَّد و آلِ مُحَمَّد و عجل فرجهم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور✨ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ ۚ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هَٰذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ ۗ وَأَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةٌ ۗ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ ای بندگان من که ایمان آورده‌اید، از پروردگارتان پروا کنید. برای کسانی که در این دنیا اعمال شایسته انجام داده اند، پاداش نیکی است و زمین خدا گسترده است. فقط شکیبایان پاداششان را کامل و بدون حساب دریافت خواهند کرد. -آیه ۱۰ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💓 🍃صبح محشر بہ جوابِ سخنِ لَم یَزَلے ❣بےتأمل زِسویدا،بِڪِشم صوِِٺ جلے 🍃بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علےٍ بہ علے ❣اَنامِن زمره ے عشّاقِ حسین بنِ علے ❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❣️ ❣️ او حاضرو ما منتظران پنهانیم هرچند که از غیبت خود میخوانیم با این همه ای روشنی جاویدان تا منتظرت می مانیم 🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اى روحِ تازه‌ى خاك اى پاك اى صبحِ تابناك سلام سلام ... روزتون سرشار از امید🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹آرزوی شهادت که یک هفته ای برآورده شد 🌹 با حالت التماس گفت :کی میشه یکی از این مزار ها قسمت من بشه پنج شنبه هفته بعد یکی از مزار های قطعه 25 گلزار شهدا قسمت علی آقا شد 🌹شهید مدافع حرم 🕊شادی روحش صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi