کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_هفت -همینو میپسندی؟ - چقدر دست و دلباز شدی! -میخوام یه یادگ
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_صد_و_هشت
اما من خوشم نیامده؛ اخمهایم را درهم میکشم؛ عمه ماجرا را میفهمد: بذار جوونیشونو بکنن!
مدافع حرم هام دل دارن!
سرم را پایین می اندازم، عمه رو به راضیه خانم میکند: از قدیم گفتن خواهر دلش به برادر خوشه، همیشه بند برادره! ولی برعکسش خیلی درست نیست!
- چرا درباره این دوتا برعکسشم هست!
حامد میرسد به ما، نفس نفس زنان علی را بر زمین میگذارد؛ علی به سختی تعادلش را حفظ میکند، بازویش درد گرفته و حالا بخود میپیچد؛ کمی دلم خنک میشود؛ مینشیند روی زمین؛ نمی دانم از درد صورتش منقبض شده یا خنده؟!
بلند بلند میخندد و می نالد و بریده بریده میگوید: دادا شما تو سوریه فقط مجروح جابه جا نکن بدون آمبولانس! بنده خدا اگرم امیدی بهش باشه با این طرز حمل، شهید میشه! خوبه مجروح شی اینطوری بیارنت عقب؟
حامد حسابی عرق کرده و نفس نفس میزند، درحالی که روی کمرش خم شده و کتف هایش را ماساژ میدهد میگوید: نترس دادا ما زحمت نمیدیم به غیور مردان مقاومت!
نفسش بریده و قهقهه میزند، برای اینکه بیشتر دلم خنک شود دست حامد را میگیرم و می نشانمش، از کیفم لیوانی در می آورم و از بطری آب میریزم؛ آب را به طرف حامد می دهم.
حامد با نگاه تشکر میکند و آب را مینوشد، اما از خنده آب از بینی اش بیرون میپاشد! دیگر تلاش نمیکنم نخندم!
صدای پچ پچ شان نمیگذارد بخوابم؛ دیشب نخوابیده ام و حالا هم به قول عمه دارم خواب مرگ میشوم از صدایشان. عمه و راضیه خانم هم طبق معمول دوتایی ومجردی! تشریف برده اند خرید و بعد حرم!
سعی دارند آرام حرف بزنند؛ از خیر خواب میگذرم و گوش تیز میکنم که بفهمم چه میگویند؛ صدای آرام حاج مرتضی می آید:
- شما به هرحال بزرگترشون هستید، البته حاج خانم احترامشون واجب ولی اول خواستم قضیه مردونه مطرح بشه، الانم انتظاری نداریم از شما؛ حق میدم عصبانی بشید، دلخور بشید... علی ام نمیخواست مطرح بشه ولی من گفتم بهتون بگیم بهتره.
خواب به طور کلی از سرم میپرد؛ از شدت کنجکاوی درحد انفجارم! این چه مسئله ایست که حامد را عصبانی میکند؟
صدای حامد می آید: باید همه جوانب رو سنجید؛ عقاید و انتظارات و حال روحی دوطرف رو؛ من نمیتونم بهتون جوابی بدم، باید با خودشون صحبت کنید، اما انتظار هرچیزی رو داشته باشید چون خیلی دل ناز کند؛ من به جای کسی تصمیم نمیگیرم ولی... باید فکر کنم دربارش.
و لحن شرمگین یا شاید ترسیده علی: آقاحامد داداش من شرمندتم؛ بخدا نمیخواستم چیزی بگم، الانم فقط میتونم بگم شرمندم؛ هیچ توقعی ام ندارم؛خواهش میکنم ملاحظه نکن؛ رفاقت ما به اندازه خوشبختی و آینده همشیره شما ارزش نداره!
این جمله در ذهنم اکو میشود، این بحث رفاقت علی و حامد به آینده من چکار دارد؟ خوشبختی من وسط بحث مردانه اینها چکاره است؟!
حرف هایشان را کنار هم می چینم و حدس هایی میزنم، اما نمیخواهم ذهنم درگیرش شود؛ هرچند این روزهای آخر، حامد سنگین تر با علی برخورد میکند. سعی دارم بی تفاوت باشم؛ این رفتار عجیب پسرها، مادرها را هم مشکوک کرده است!
وقتی می رسیم به هتل متوجه میشویم همه خوابند بجز علی که گوشه سالن نشسته و با گوشی اش مداحی پخش میکند و به محض رسیدن ما آثار گریه را از بین میبرد؛ حامد میرود به اتاق؛ چمدانش را بیرون می آورد و مینشیند به بستن ساک. در چهارچوب در می ایستم و میپرسم: مگه قرار نیست چهارشنبه برگردیم؟ چرا الان ساک میبندی؟
طوری نگاهم میکند که گویی قبلا همه چیز را گفته، اما سریع نگاهش را میدزدد: خب... من باید فردا صبح تهران باشم...
- تهران؟ چرا تهران؟
-برای اعزام دیگه!
خشکم میزند؛ همه چیز خیلی دورتر از این به نظر میرسید! علی ناگهان سرش را بلند میکند و بعد میفهمد نباید اینجا باشد، میرود به اتاقشان.
- چرا زودتر نگفتی؟
- نخواستم زیارت بهت بد بگذره.
مینشینم روی مبل، بالای سرش؛ بغضم را فرو میدهم: به همین زودی؟ حداقل میذاشتی برگردیم!
- الان باید برم، نمیشه عقبش انداخت.
- اما... قرار نبود بری...
- چرا، خیلی وقته قراره برم.
- عمه میدونه؟
- نه دیگه! قراره تو بهش بگی!
یک لحظه از دلم میگذرد چرا همه کارهای سخت را من باید انجام بدهم؟
لب هایم جمع میشود؛ بغضم آماده شکستن است اما جلویش را میگیرم؛ حالم را میفهمد و مینشیند کنارم، به صورتش نگاه نمیکنم.
- یادته عمه همیشه میگفت خواهر دلش به برادر خوشه اما برعکسش خیلی درست نیست؟ دست میگذارد زیر چانه ام و صورتم را به طرف خودش میکشد؛ اما باز هم نگاهش نمیکنم؛ آه میکشد: شاید برای بقیه همینطور باشه که گفتی! اما برای من و تو اینطور نیست؛ باور کن برای خودمم سخته... ولی باید گذشت کرد...
#ادامہ_دارد...
به قلم فاطمہ شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍂 پُر می شوم، لبریز می شوم.
بغض می شوم و گلو گیر.
اشک می شوم اما گرفتار در زنجیر.
ظرف وجودم کوچک است و تو حجم وسیع ندانسته هایم. قطره ام و تو دریای بیکران پرسشهایم هستی.
🌼 دریایم! دنیایم! پرسشهایم! ندانسته هایم! کتابت را می بندم. عاجزم از فهمت. کوچکم برای فهمیدنت.
⁉️ چطور میشود تازه جوانی 16 ،17 ساله اینقدر سلوک کرده باشد؟
چطور میشود در ابتدای جوانی اینطور بنده ی مخلص خدا باشد؟
✅ گزاف نگفته باشم، ابراهیمِ بت شکنی.
شکستهای بت غرورت را.
شکسته ای در خودت خود را.
فرو ریخته ای هوسهای جوانی ات را...
و در خاک کرده ای مطالبات دنیایی را.
☘ راه میروم به تو فکر میکنم،
جارو میزنم به تو فکر میکنم،
میشویم به تو فکر میکنم.
و از خود می پرسم راز جذابیت تو چیست؟
راز تو چیست که اینقدر خدایی هستی؟ که اینقدر محبوب قلبهایی؟ که در جوانی استاد عملی اخلاقی؟
🌺 شده ای معمایم. شده ای سوالم.
ای سوالم جوابم باش. به سمت جواب خودت راهنمایم باش.
#هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#تلنگرانه ✨🌻
پیرمرد حرف قشنگی زد:
زندگی مثل آب توی
ليوان ترک خورده می مونه...
بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه
از زندگيت لذت ببر و با خدای خودت حال کن
چون در هر صورت تموم میشه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
جهان مُردهست بی تو سال ها؛
برگرد، خوب من!
که من خود شاهد برگشتن جانِ جهان باشم...
💔
#قرار_دلتنگی😔
یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر
#سلام_امام_زمانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿
🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
اذان ابراهیم هادی.mp3
زمان:
حجم:
5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی
🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
یا کریم یاد تو
خانه کرده
در ایوان تنهایی من
دیگر تنها نیستم...
#گلیزاده_رضا
به نام خدای همه
🍃🌹🍃🌹
من دلم روشن است؛
روزى تو از راه مىرسى،
و كوچه بوى عطر تو را مىگيرد!
ديوارها گل مىدهند،
پنجرهها عاشق مىشوند،
و
دنیا خوشبخت!
#یاایهالعزیز
🍃🌹🍃🌹
صبح شد؛
و...
امروز آمد،
به هزار دلیل
#صابر_ابر
سلام
صبح تون زیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆وقتی یک #بسیجی_واقعی از مذاکره میگوید..
🌹شهید همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین
📆۱۷اسفند، سالروز شهادت محمدابراهیم همت
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🇮🇷 سخنی از شهید ابراهیم هادی
همسرت برای خودت است نه برای نمایش دادن جلوی دیگران میدانی چقدر از جوانان با دیدن همسر بی حجاب شما به گناه میافتند.
شادی روح این شهید بزرگ اسلام «شهیدمحمدابراهیم هادی» اجماعا صلوات / الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ وَ "عَجِّل فَرَجَهُم"
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi