eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
28.4هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای باد صبحدم خبر آشنا بیار بوی نهفته زان صنم دلربا بیار!! خسرو دهلوی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آرزو میڪنم امروز یڪ اتفاق خوب بیفتد وسط زندگیتان. ازپشت ڪوههاے صبرتان خورشید امید و شادے طلوع ڪند و غروبش، غروب غم هایتان باشد!! سلام صبحتون بخیر🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹اینفوگرافی/ مادران چند شهیدی در جنگ 🕊جالب است بدانیم که تعداد مادران چند شهید تقدیم کرده، چقدر است. مادرانی که چندین بار درب منزلشان برای خبر شهادت فرزندانشان زده شده است. 🌹 ۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامي باد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
○•🌱 ما که قرنطینه شدیم؛ ولی ای ڪاش تو ڪربلا قرنطینه میشدیم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ⚠️ ایـست✋⛔️ یڪبار هم ڪه شده با خودت و خدایت خلوت ڪن😉 نڪند مجازۍ شدنت⛔️ مساوۍشود با سقوط ایمانت!!😔 خـیݪۍ از چت ها 📱و گروه هاۍمجازۍ💻 💣پـرتگاه ِایمان توست...❗️ 👈 همیشہ یادمون باشہ مولامون امام زمان(عج) بہ تڪ تڪ ڪاراۍ ما نظر دارن🙃 حتۍ☝️یہ ڪلیڪ ڪردن اونوقت بہ حرمت اماممون هم ڪه شده خیـــــلۍاز ڪارها روانجام نمیدیم☺ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یا حسـین (ع)🌹 قافلہ اٺ نیٺ سفر دارد تو مےروے و خدا از دلٺ خبر دارد برای بدرقه اٺ ام البنین هم آمده اسٺ بہ جاے مادرتان دسٺ بر ڪمر دارد 😭😔😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
تا خوب‌ها خوبتر نشوند، بدها خوب نمی‌شوند... 👌 یاد حاج همت بخیر که می‌گفت: ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسئولیم. حق نداریم با آنها برخورد تند کنیم. از کجا معلوم که ما در انحراف این ها نقش نداشته باشیم؟ 🌺💖 🤲🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چادرت‌ستون‌سقف‌زیبایی‌هاست🍃🥀 نباشد‌فروخواهی‌ریخت🍁🌞 حجابت‌بال‌‌های‌توست🕊🌵 نباشدحسرت پروازبردلت🌾💥 خواهد‌ماند🌿 حیا‌و‌وقار‌ومتانت‌گنج‌های‌تو‌هستند☄️⭐️ قدر‌بدان‌وو‌رهایشان‌مڪن✋🏻 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨ بـــــعد از پایان نـــــماز وقتے ســـــر بـــــہ ســـــجده مـــــیگذارید مرورے بـــــر اعـــــمال صـــــبح تـــــا شبـــــ خـــــود بـــــیاندازید آیـــــا ڪارمـــــان بـــــراے رضایتـــــ خـــــدا بـــــوده . . . ] " " 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
من دستم به آسمان نمی رسد..!! تــو که دستت به زمین می رسد ای شهید، بیا و دست مرا بگیر.. زمین سخت دلگیر است دل من آسمان می خواهد، آسمــان... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💛 شاید‌چادر‌ڪلمه‌ایست‌عربے!💕🍃 ولۍ‌عرب‌ڪه‌‹چ›ندارد!😐💔 پس‌شاید‌ به‌جای‌‹چ›باید‌‹ج›گذاشت.. ‹ج›گذاشت‌و‌گفت‌جادر! یعنی‌جاۍ‌دُر..!🙃🙈 یعنی‌تو‌دُر‌هستی‌همان‌مروارید❤️ همانی‌ڪه‌جایش‌در‌صدف‌است..😇 همان‌مروارید‌زیبا‌در‌صدف‌ڪه‌گران‌قیمت ترین‌است‌در‌بین‌دُر‌ها!🌹 پس‌چادر‌همان‌صدف‌است💛 صدفی‌برای‌محفوظ‌ماندن‌من‌و‌تو..! صدفی‌بمان:))♥ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_هفده حال او بهتر از من نیست، او ابریست برعکس من که می بارم، اشک های
💔 تماس را وصل میکنم و روی بلندگو میگذارم: بفرمایید. نفسش را بیرون میدهد: سلام. - سلام. - ببخشید مزاحم شدم، شبتون بخیر. پیداست او هم هول کرده، جواب نمیدهم که سردرگمی ام لو نرود. - حالتون خوبه؟ با همان صدای ضعیف میگویم: الحمدلله. - خدا رو شکر. کمی مکث میکند و ادامه می دهد: آقاحامد گفتن تماس بگیرم راحت ترید. باز هم با سکوتم روبرو میشود. - الان هرچی بخواید در خدمتم. وقتی دوباره میگوید الو... ببخشید... متوجه میشوم سکوتم کمی طولانی شده؛ جمله ام را کمی مزمزه میکنم و به خودم جرات میدهم: شما درباره من چی میدونید؟ صدا صاف میکند: بالاخره هم آقاحامد، هم مادرم درباره خصوصیات اخلاقی تون برام صحبت کرده بودن، مگه حامد از من به شما نگفته؟ - منظورم شرایط خانوادگیم بود؛ من توی شرایط عادی بزرگ نشدم، محیطم خیلی با شما فرق داشته. - خوب؟ شما که انتخاب نکردید شرایطتون این باشه، برای همه ممکنه پیش بیاد؛ ولی اینطور که فهمیدم، خیلی خوب زندگیتونو مدیریت میکنید و تسلیم مشکلات نشدید، این از نظر من یه امتیازه. - بالاخره انقدری که شما میگید آسون نبوده؛ توی تنهایی زندگی کردن، آدم رو یه جور دیگه میسازه، با عقده عاطفی و انزوا و افسردگی. - متوجه ام، نمیتونم بگم درکتون میکنم چون تا حالا شرایطشو نداشتم، فکر میکنم اما شما اینطور نیستید؛ کسی که به خدا متصله، خدا خودش کفایتش میکنه و هواشو داره؛ من اصلا کاری به گذشته شما ندارم و میخوام درباره الان حرف بزنیم؛همیشه سعی کردم در حال زندگی کنم و غصه گذشته و آینده ای که خدا برام نوشته رو نخورم. - اینی که میگید یعنی جبرگرایی، پس اختیاری که خدا به انسان داده چی؟ -نه، در لحظه زندگی کردن یعنی بدونی الان وظیفه ات چیه؟ و بدونی اگه وظیفه الانتو درست انجام بدی، خدا برات کم نمیذاره. کلا در طول مکالمه، بیشتر او حرف میزند و درباره معنویات و دیدش به زندگی میگوید؛ دیدگاه هایش را قبول دارم، به محض اینکه قطع میکنم، عمه در را باز میکند و با هیجان میگوید: بهت گفت فردا قراره بریم باغ غدیر؟ چند لحظه با چشمان گرد شده نگاهش میکنم و بعد هر دومان میزنیم زیر خنده. جلوی در خانه منتظرمایند؛ اول عمه سوار میشود و من کنار پنجره می‌نشینم، چه بوی گلابی می آید! جای مادر خالی! از عطر مشهدی بدش می آید؛ همیشه میگفت:بوی امامزاده میده! علی پشت فرمان مینشیند و صدای ضبط را زیاد میکند: ولله که من عاشق چشمان تو هستم / ولله که تو باخبر از این دل زاری مهمان خیالم شده‌ای هر شب و هرشب/ ولله شبیه من دیوانه نداری این آهنگ را دوست دارم، علی با یک دست خوب می راند؛ اما به من ربطی ندارد؛ بیرون را نگاه میکنم تا برسیم به باغ غدیر و پارک کند، من در حال و هوای آهنگم: باید به تو زنجیر کنم بند دلم را / جانی و جهانی و چنینی و چنانی... زیرانداز پهن میشود و مستقر میشویم؛ همان اول، عمه به راضیه خانم میگوید: اون نیمکته خوبه؟ راضیه خانم درحالی که با سر تایید میکند، مرا خطاب میکند: چرا وایسادی دخترم؟ متوجه میشوم علی منتظرم ایستاده، گیرم انداخته اند! چاره ای نیست؛ کفشهایم را میپوشم؛ خجالت میکشم کنارش راه بروم؛ سر صحبت را باز میکند: درباره حرفاتون فکر کردم. در ذهنم صحبتهای دیروز را مرور میکنم که میگوید: با یه ازدواج درست، خیلی از خلاءهای عاطفی پر میشه. تا ته منظورش را میخوانم که حرف دلم را زده است؛ چقدر هم از خود راضی اند آقا!🤨 لابد منظورش از ازدواج درست، خودش است! دلم میخواهد قدم بزنیم؛ تعارف میکند که بنشینیم، اما خودش هم رغبتی برای نشستن ندارد؛ این را در لفافه میگوید: دوست ندارم یه جا ساکن باشم، میشه راهو ادامه بدیم باهم؟ ... به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi