eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 سلام بر تو بانوی چشمه‌های روان، مادر مهربان شریعت، همسایه دیوار به دیوار آسمان، خدیجه بزرگ! سلام بر تو که دست‌هایت، نوازشگر نافله‌های شبانه رسول بود و آغوش دریایی‌ات، گهواره ملکوتی بتول. سلام بر تو، ستون محکم اسلام، تکیه‌گاه اسلام، تکیه‌گاه هیجان‌های پیامبرانه! دل‌های جهان، سال‌هاست در تکاپوی لحن آفتابی توست. ربّ النوع رنج! الهه اندوه و عشق! تیماردارِ دندان‌های شکسته و قدم‌های دربند! شب‌های وحشتناک خاک، از خورشید پیشانی‌ات نور می‌گرفت. مَحرم چندین ساله حرا! خارهای دامنه «نور» خوب می‌شناسدت؛ با تکاپوی شبانه‌ات، همه سنگ‌ها و صخره‌ها آشنایند. بی تکیه‌گاهی چون تو، شانه‌های وحی، روزگار سختی داشت. پس از تو، روزگار رسالت، به تاریکی شب‌های شعب ابی‌طالب است. آه! پرده‌نشین گوشه‌های حجاز! ... سلام بر تو! که دریاهای جهان، نشئه نوش جرعه‌های شفّاف سخاوت تواند. سلام بر تو، بانوی کبری! مرا ببخش ـ و این کلمات کوچک را ـ مادر مهربان شریعت! خدیجه بزرگ! همسایه دیوار به دیوار آسمان!... هدایتی وفات حضرت خدیجه (س) تسلیت باد🏴 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اردیبهشـــــت را... رنگین جامِ فصل ها را نفــس بکشید بنوشـید این خوشبختـیِ بی انتها را ... 🍃 • هلیا جاهدی سلااااام پگاه آدینتون دلارام 🌸🍃 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ڪسی نیامده جز او سر قرار خودش نشسته غرق تماشای شیعیان خودش چه انتظار عجیبی است این ڪه شب تا صبح ڪسی قنوت بگیرد به انتظار خودش.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 و بعد از نماز تسبیحات من نفس های تو بود نَومُ الصّائِمِ عِبادَةٌ، و نَفَسُهُ تَسبیحٌ ؛ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
10.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فقط چهارده سال داشت😓💔 «--💔--» شهیده‍ زینب کمایی شرح لحظات آخر شهیده‍ ... :) کجای کارمون داره می لنگه ! شهدا دعامون کنید اسیر دنیا نمونیم`😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴روایت دردناک دختر سوری از ماندن در محاصره داعشی‌ها پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بُکشید. 💢امنیت اتفاقی نیست 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یک نکته باکلاس از استاد پناهیان ولی برای افراد باکلاس 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‼️ عرضم به حضور منورتون که یک دهه از‌ماه‌رمضان‌رفت؛ فقط۲۰روز‌دیگه‌ا‌زاین‌مهمونے‌‌مونده! خیلے‌حیفه‌اگه‌‌آخر‌ماه‌‌هنوز‌حالمون‌ خوب‌نشده‌باشه... و تغییری نکرده باشیم بهترین وقته چیزایے‌که‌الکے‌سرگرممون میکنه‌رو‌ کنار‌بگذاریم... حرفها،جدلها، و کل‌کل های الکی رو ترک کنیم تمرین دور شدن از راهزنان وقتمون رو انجام بدیم، آخه وقت گذاشتن پای فیلم‌ و سریال و مسابقه فلان و بازی‌های سرکاری چند اعت، چند روز، چندسال!!! و به یک لطافت روح جانانه وپایدار برسیم ... دعا‌یادتون‌نره‌🙂♥️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🍃 لحظه‌ے آخرین غزل،🌱 ترس ندارم از اجل؛ پیرهن تو در بغل، با تو دوباره ما شدم...🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
! 🌷توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائی آمد. الله اکبر.... صدای اذان ظهر بود. توپ را روی زمین گذاشت. رو به قبله ایستاد و بلند بلند اذان گفت. در فضای دبیرستان صدایش پیچید. بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم سمت خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط. بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم. 🌹خاطره اى به ياد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_چهارده بازار شلوغ شده بود. صداها و بوها احاطه‌ام کردند. در آن بازار بز
💔 🥰 رویای نیمه شب 🥰 _بازار، پس از چهل قدم، پله ای کوتاه میخورد و پایین میرفت. حمام ابوراجح میان یک دوراهی بود. فاصله اش تا مغازه پدربزرگم صد قدم بیشتر نبود. آهسته قدم برمی داشتم. گاهی ازپشت سر، تنه میخوردم. پارچه فروش ها پارچه های رنگارنگ را یکی یکی جلوی خود می گرفتند و از آن تعریف میکردند. بیشتر مشتری آنها زن بودند. گوشه ای دیگر، مارگیری معرکه گرفته بود. با چوبی، مار کبرایی را از جعبه بیرون می کشید. مار دیگری را دور گردن انداخته بود. دو شِحنه دست ها را بر قبضۀ شمشیر تکیه داده و کنار نیم دایرۀ تماشاگران ایستاده بودند. چشمی به معرکه داشتند و چشمی به بازار. ایستادم. مدت ها بود که ریحانه را ندیده بودم. آمدن ناگهانی اش، آمدن یک طوفان بود. سخت تکانم داده بود. حال خودم را نمی فهمیدم. نمی دانستم در آن چند دقیقه، بر من چه گذشته بود. دلم در هم کشیده شده بود. سکه ها را در دست می فشردم. آن دو سکه شاید روزهایی را با او گذرانده بودند. بارها لمسشان کرده بود. انگار هنوز گرمی دست هایش را در خود داشتند. سکه ها قلبی داشتند که می تپید. هیچ وقتِ دیگر، دیدن ریحانه چنین تأثیری بر من نگذاشته بود. می خواستم بخندم. می خواستم گریه کنم و اشک بریزم. می خواستم بِدَوم تا همه، هراسان، خود را کنار بکشند. می خواستم در انباریِ تنگ و تاریکِ مغازه ای پنهان شوم یا به پشت بام بازار بروم و فریاد بکشم. 🍂ادامه دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi