خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
#حافظ
سلام
صبح اولین روز تیر ماهتون بخیر
امروزتون پر ازمهر ☀️
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🔆امروز #سه_شنبه اول تیر ماه ۱۴۰۰ مصادف است با ۱۱ ذی القعده
📿ذکر روز سه شنبه: یا ارحم الراحمین (صدمرتبه)
✅ذکر روز سه شنبه موجب روا شدن حاجات می شود.
🌷سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم علی امرایی
🕊شهید مدافع حرم محمد حمیدی
🕊شهید مدافع حرم شاهرخ دایی پور
🕊شهید مدافع حرم حسن غفاری جعفری
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱
❣رضا جان!
☀️دلخوش بہ عیدی ام ،
🍃سفری از جنس #اربعینـــ🍃
آقـا، قرار بعدی ما
❤️مــوڪبــ الرضـــا(ع)❤️
#ان_شاالله
#ولادت_السلطاڹ_اباالحسڹ 🍃
#حضرٺ_رضا_ع_مبارڪــباد💝🎉
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فرزندم چهار ماهه شده بود كه خواب سه بزرگوار را ديدم.
آنان را شناختم؛ اما علی(ع) امام حسين(ع) و امام رضا(ع)؛☺️
اما نمیفهميدم كه چه مےگويند.
قنداقه احمد رو به رويم بود.
امام رضا(عليهالسلام)، دست مبارکشان را روی سينهشان گذاشتند
و به فارسے به من فرمودند: «ضامن احمد منم!»😍
باورم نمیشد، امام رضا(ع) ضامن اولين ثمره زندگےام شده بود.😍❣️
راوی:مادرشهید
#احمدڪشوری
شادےروحش صلوات🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مدح: باز هم زائرتان نیستم، از دور سلام | حاج میثم مطیعی - Haj Meysam Motiee.mp3
زمان:
حجم:
8.38M
💠 باز هم زائرتان نیستم، از دور سلام
🎙 مدح امام رضا(ع) بانوای حاج میثم مطیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
✍شهید سلیمانی: دفاع از حرم حضرت زینب(س)، دفاع از حرم امام رضا(ع) در ایران هم هست
🌷 به بهانه بازگشت ۸ تن از شهدای خانطومان و تشییع آنها در حرم مطهر رضوی
▫️تصویرگر: علیرضا باقری
▫️خط: رضا فراهانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
امر به معروف ونهی از منکر به سبک شهیدهمت
#شهید_ابراهیم_همّت همیشه طوری به نیروها تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.☺️
سعی می کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.
یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.🍒🍒
ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم، یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم، آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم.🤦♂️
در همین حین، حاج همت با رضا چراغی داشتند عبور می کردند، پیراهن پلنگی به تن داشت و دوربینی هم به گردنش انداخته بود.
وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت: برادر، می شود یک عکس با هم بیندازیم!😊
گفتم: اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم.
کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم، بعد بلند شد، تشکر کرد و گفت: خسته نباشید، فقط یک سوال داشتم؟!
گفتم: بفرمایید حاج آقا.
گفت: چرا کمپوتها را اینطور باز می کنید؟؟
گفتم: آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم!
در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زد و گفت: برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری!!
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم...
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول می خواست این نکته را به من گوشزد کند ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi