کانال شهید ابراهیم هادی
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهل_هشتم _چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم اردلاݧ بود ریشاش بلند شده بود.
❤️#عاشقانه_دو_مدافع ❤️
#قسمت_چهل_نهم
_بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد...
اردلاݧ تعجب زده نگاهمو میکردو سرشو میخاروند
_بعد هم دستشو انداخت گرد ماما و گفت:ماماݧ جا ، مارو او جلو ملو ها کہ راه نمید کہ ، ما از پشت بچہ ها رو پشتیبانے میکنیم
لبخند پررنگے رو لب ماما نشست و دست اردلاݧ و فشار داد
یواشکے بہ دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانے دیگہ
چشماش گرد شد ، طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس
_بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید واسم تکوݧ داد
خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے❓
دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت:بابا ایـ خانومتو جمع کـ ، امشب کار دستموݧ میده ها...
_زدم بہ بازوشو گفتم چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـ داستانا یہ سوغاتے نیوردے❓
خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار داداش بشیـݧ مـݧ میارم
رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیرو
کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ
یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود
_چشمامو ریز کردم و روشو خوندم
"لبیک یا زینب" کہ روے ایـ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود
پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ
لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد
نفسم تنگ شده بود
_صداے قلبم و میشندیدم
نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم
چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم
رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم
متوجہ ورود اردلاݧ نشدم و
اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء❓❓❓
_بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش
چرا نشستے❓مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے❓
بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم
کولہ رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم
کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد
_یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ
اسماء باز دوباره فوضولے کردے❓
سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ❓
چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت:
بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش
_داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم
خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم
_داداش میشہ بگے❓خیلے مشتاقم بدونم درموردش
الا نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم
ادامه دارد....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
❤️#عاشقانه_دو_مدافع ❤️ #قسمت_چهل_نهم _بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث
❤️#عاشقانہ_دو_مدافع❤️
#قسمت_پنجاهم
_الاݧ مامانینا منتظر باید بریم
با حالت مظلومانہ اے بهش نگاه کردم و گفتم:خواهش میکنم
إ اسماء الا مامانینا فکر میـکنـ چہ خبره میاݧ اینجا بعد ایـݧ بازو بندو ماما ببینہ میدونے کہ چے میشہ
دستمو گرفت و بازور برد تو حال
با بے میلے دنبالش رفتم و اخمهام تو هم بود
همہ ے نگاه ها چرخید سمت ما لبخندے نمایشےزدم و کنار علے نشستم
_علے نگاهم کردو آروم در گوشم گفت:چیزے شده❓اخمهات و لبخند نمایشیت باهم قاطے شده
همیشہ اینطور موقع ها متوجہ حالتم میشد
خندیدم و گفتم:چیزے مهمے نشده حس کنجکاوے همیشگے مـ حالا بعدا بهت میگم
لبخندے زدو گفت:همیشہ بخند،با خنده خوشگلترے اخم بهت نمیاد
لپام قرمز شد و سرم و انداختم پاییـ. هنوزهم وقتے ایـ حرفا رو میزد خجالت میکشیدم
اردلا کولشو باز کرده بودو داشت یکسرے وسیلہ ازش میورد بیرو
_همہ چشمشوݧ بہ دستاے اردلاݧ بود
اردلاݧ دستاشو زد بہ همو گفت:خب حالا وقت سوغاتیہ البتہ اونجا کسے سوغاتے نمیگیره فقط بچہ هاے پشتیبانے میتونـ
یہ قواره چادر مشکے رو از روے وسایلے کہ جلوش گذاشتہ بود برداشت و رفت سمت ماماݧ
چهار زانو روبروش نشست:بفرمائید مادر جاݧ خدمت شما.بعدش هم دست ماماݧ بوسید
_ماماݧ هم پیشونے اردلاݧ و بوسید و گفت:پسرم چرا زحمت کشیدے سلامتے تو براے مـݧ بهتریـݧ سوغاتے
یہ قواره چادرے هم بہ مـݧ دادو صورتمو بوسید،در گوشم گفت لاے چادرتم یہ چیزے براے تو و علے گذاشتم اینجا باز نکنیا
همہ منتظر بودیم کہ بہ بقیہ هم سوغاتے بده کہ یہ جعبہ شیرینے و باز کردو گفت:اینم سوغاتے بقیہ شرمنده دیگہ اونجا براے آقایوݧ سوغاتے نداشت،ایـ شیرینیا رو اینطورے نگاه نکنیدا گرو خریدم
همگے زدیم زیر خنده
_چشمکے بہ زهرا زدم رو بہ اردلاݧ گفتم:إداداش سوغاتے خانومت چے❓
دوباره اخمے بهم کردو گفت:اسماء جا دو ماه نبودم حس کنجکاویت تقویت شده ها ماشالا
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:خوب بگو میخوام تو خونہ بدم بهش چرا بہ مـ گیر میدے❓
سوالہ دیگہ پیش میاد
_ماما و بابا کہ حواسشو نبود
اما علے و زهرا زد زیر خنده
علے رو بہ اردلاݧ گفت:
اردلا جا مـ و اسماء ان شاءالله آخر هفتہ راهے کربلاییم
اردلاݧ ابروهاشو داد بالا و گفت:جدی❓با چہ کاروانے❓
علے سرشو بہ نشونہ ے تایید تکو دادو گفت:با کارواݧ یکے از دوستام
_إ خوب یہ زنگ بز ببیـ دوتا جاے خالے ندار❓
براے کے میخواے❓
براے خودمو خانومم
زهرا با تعجب بہ اردلاݧ نگاه کردو لبخند زد
باشہ بزار زنگ بزنم
اردلاݧ زنگ زد اتفاقا چند تا جاے خالے داشتـ
قرار شد کہ اردلاݧو زهرا هم با ما بیا
داشتـݧ میرفتـݧ خونشوݧ کہ در گوشش گفتم:یادت باشہ اردلاݧ نگفتے قضیہ بازو بندو
خندیدو گفت:نترس وقت زیاد هست
بعد از رفتنشوݧ دست علے وگرفتم و رفتم تو اتاقم
علے بشیـݧ اونجا رو تخت
براے چے اسماء
تو بشیـݧ
رو بروش نشستم چادرو باز کردم یہ جعبہ داخلش بود
در جعبہ رو باز کردم دو تا انگشتر عقیق توش بود
علے عاشق انگشتر عقیق بود
اسماء ایـݧ چیہ❓
اینارو اردلاݧ آورده برامو
یکے از انگشترارو برداشتم و انداختم دست علے
واے چقد قشنگہ علے بدستت میاد
علے هم اوݧ یکے رو برداشت و انداخت تو دستم درست اندازه ے دستم بود
دوتاموݧ خوشحال بودیم و بہ هم نگاه میکردیم...
_اوݧ هفتہ بہ سرعت گذشت
ساک هامو دستمو بود و میخواستیم سوار اتوبوس بشیم
دیر شده بود و اتوبوس میخواست حرکت کنہ
اردلاݧ و زهرا هنوز نیومده بود
هر چقدر هم بهشو زنگ میزدیم جواب نمیدادݧ
روے صندلے نشستم و دستم و گذاشتم زیر چونم و اخمهام رفتہ بود توهم
نگاهے بہ ساعتم انداختم اے واے چرا نیومد❓
_هوا ابرے بود بعد از چند دیقہ بارو نم نم شروع کرد بہ بارید
علے اومد سمتم ، ساک هارو برداشت و گذاشت داخل اتوبوس
مسئول کارواݧ علے و صدا کردو گفت کہ دیر شده تا ۵ دیقہ دیگہ حرکت میکنیم
نگراݧ بہ ایـݧ طرف و او نطرف نگاه میکردم اما خبرے ازشوݧ نبود
۵دیقہ هم گذشت اما نیومدݧ
_علے اومد سمتم و گفت:نیومد بیا بریم اسماء
إ علے نمیشہ کہ
خب چیکار کنم خانوم نیومد دیگہ بیا سوار شو خیس شدے
دستم و گرفت و رفتیم بہ سمت اتوبوس
لب و لوچم آویزو بود کہ با صداے اردلاݧ کہ ۲۰ متر باهاموݧ فاصلہ داشت برگشتم
بدو بدو با زهرا داشتـ میومد و داد میزد ما اومدیم
_لبخند رو لبم نشست ، دست علے ول کردم و رفتم سمتشوݧ.
کجایید پس شماهاااا❓بدویید دیر شد
تو ترافیک گیر کرده بودیم
سوار اتوبوس شدیم. اردلاݧ از همہ بخاطر تاخیري کہ داشت از همهہ حلالیت طلبید
تو اتوبوس رفتم کنار اردلاݧ نشستم
لبخندے زدمو گفتم: سلام داداش
با تعجب نگاهم کردو گفت:علیک سلام چرا جاے خانوم مـݧ نشستے❓
کارت دارم اخہ
_اهاݧ همو فوضولے خودموݧ دیگہ خوب بفرمایی
إ داداش فوضولے کنجکاوے. اردلاݧ هنوز قضیہ ي بازو بنده رو نگفتیا
بیخیال اسماء الاݧ وقتش نیست
لباسشو کشیدم و گفتم....
ادامه دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهید_مدافع_حرم_علی_آقا_عبداللهی 🕊🌺
#شهادت24دیماه_94
در سوريه به ابوامير معروف بود.هميشه براي رزم آماده بود،به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات - رسانده بود به خط و عضو اطلاعات شده بود.روز 22دي ماه ساعت17،درست فرداي روزي كه بچه هاي گردان فاتحين نوبت به نوبت با ايثار و رشادت مثال زدني خود را فداي عمه سادات مي كردند،طاقت نياورد و با چند نيروي سوري به خط زد .فرداي آن روز يكي از دوستانش به مقر مي آيد و سراغش را مي گيرد؛دوستانش مي گويند:ابوامير گل گاشت و جاموند.💔
حالا ديگر ابوامير به شير خان طومان معروف است.
#شهيد_علي_آقاعبداللهي 🌹
#ابوامير❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
به اسیر کن مدارا ...
مهماننوازی فرمانده از اسرای عراقی !
« عملیات کربلای یک » در تیرماه ۱۳۶۵
یکیاز میدانهای سختوحساس نبرد بود
که فرمانده «صراف» این شهید گرانقدر
ابهتِ دشمن را شکست ....
و در ادامه در رویارویی با دشمنی که تا
دقایقی پیش پشت تانک نشسته بود و
با گلوله مستقیمِ تانک نفر را شکار میکرد
و حالا اسیر شده گفتگو میکند و به آنها
یادآور میشود که خطری تهدیدشان نمیکند
و میتوانند لباسهای خود را در بیاورند تا
کمی خنک شوند و پاهایشان که داغ شده
بود را از پوتین خارج کنند تا پاهایشان هوا
بخورد. سپس کلمن آب یخ آماده و در ادامه
از آنها پذیرایی میکند ...
📎پ.ن: مدارا با اسیر را از
مکتبِ علی(ع) آموختهاند ...
#اسرای_عراقی
#فرمانده_گردان_شهادت
#لشکر۲۷_حضرترسولﷺ
#شهید_سردار_جواد_صراف🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌾🌹🌾
❌ زنگ هشدار خداوند ❌
✳️کلیپ تصویری کوتاه و بسیار زیبا
✳️لطفا تا انتها ببینید .
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ماندند به عھد خویش و رفتند
رفتند ولـے همیشه #ماندند
#سردارشهیدحسین_همدانی
#یادش_باصلوات
#لبیک_یاحسین
🍃🌹🍃🌹
4_5825414080873105393.mp3
9.21M
منو به این جدائیا عادت نده
🎤 #حمید_علیمی #محرم
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#آه
ارباب جان
دل ما آنچنان تنگ است
آنچنان بےتاب
بےقرار
و سوزان است
كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَاءِ
به دادش برس
ڪه جز تو
فریادرسی ندارد....💔
#آھ_ارباب...
#آھ_یازینب...
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
#اربعین
#محرم
🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
•°🌱
#حسین_جان💔
ڪودڪ و پیر ندارد همه در وادی عشق
نوڪر حلقه به گوش پسر فاطمه ایم...
#شبتون_حسینی🌙✨
اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi