eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
28.4هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیده باشی تشنه‌ی مُستَعَجل به آب جان به جانان همچنان مستعجلست اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ بِحُضُورِهِ وَعَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ.... 🍃🌹🍃🌹
🔰 شهید ابراهیم هادی؛ خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله‌ور است که اگر تکه‌تکه‌ام کنند و یا زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت. و به عنوان یک فردی از آحاد ملت مسلمان به تمامی ملت خصوصاً مسئولین امر تذکر می‌دهم که همیشه در جهت اسلام و قرآن بوده باشید و هیچ مسئله و روشی شما را از هدف و جهتی که دارید، منحرف ننماید. دیگر این که سعی کنید در کارهایتان نیت خود را خالص نموده و اعمالتان را از هر شرک و ریا، حسادت و بغض پاک نمایید تا هم اجر خود را ببرید و هم بتوانید مسئولیت خود را آن‌چنان که خداوند، اسلام و امام می‌خواهند، انجام داده باشید این را هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم، جامعه ساخته نمی‌شود. ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفرج 🍃🌹🍃🌹
چه چیزی در زیر لباس این شهید گمنام بود؟ 🌷 از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال ٧٢ بود و حدود ١٠ سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود ١٧ - ١٦ ساله. 🌷بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم. 🌷آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ کتابى که ١٠ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود. 🌷یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ خودکارى که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود. 🌷مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، درسش را بخواند. ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ 🍃🌹🍃🌹
منِ بی تــو را ، باران گرفته است ... علیرضا عابدی که این عکس متفاوت را از یک مادر شهید ثبت کرده، درباره آن نوشته: « مادر شهید مفقودالاثر مجید امیدی ، هر وقت بارون می‌اومد می‌رفت زیر بارون می‌ایستاد و چشمای اَبریش بارونی می‌شد. وقتی ازش می‌ پرسیدن آخه مادرِ من چرا وایستادی زیر بارون؟ آروم زیر لب زمزمه می‌ کرد، گلی گم کرده‌ام می‌ بویم او را ... آخه الان بدن مجید من زیر بارونه .... بدن مجید من معلوم نیست کجاست ... می‌خوام بگم مادرم، عزیزم، من به یادتم...» هدیه به روح پاک و معطر شهـدای گمنام صلوات🌷 ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ 🍃🌹🍃🌹
بچه ها..! یه جوری تویِ جامعه راه برید..؛ که همه بگن این بویِ امام زمان میده..! اگه بگی چی شد که شهیدا شهید شدن؟ میگم یه روده راست تو شِکَمِشون بود راست میگفتن امام زمان دوسِت داریم. بیاید راست بگیم که امام زمان(عج) رو دوست داریم. 🌱 🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 عامل بزرگترین عملیات شهادت‌طلبانه تاریخ 🔸حجت الاسلام راجی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷شهید مدافع حرم ناصر مسلمی سواری نام و نام خانوادگی: ناصر مسلمی سواری نام پدر: زعلان تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۰۳/۰۲ محل تولد: اهواز تاریخ شهادت:۱۳۹۲/۰۸/۲۰ محل شهادت: سوریه محل دفن: قبرستان سید هادی – قطعه شهدای مدافع حرم ✍ زندگی نامه: 🍂 ناصر مسلمی سواری در دوم خرداد ماه سال ۶۰ در شهر سوسنگرد به دنیا آمد . پدرش زعلان بازنشسته سپاه و مادرش سلیمه نام دارد . ناصر که برخی منصور صدایش می کردند تا سال ۱۳۷۹در سوسنگرد زندگی می کردند ایشان مقطع دبستان را در این شهر به پایان رسانید . سپس به همراه خانواده به اهواز مهاجرت کردند . تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند . بعد از رها کردن تحصیل به شغل آزاد روی آورد . 🍂 مدتی در شرکت فولاد به عنوان کارگر مشغول به کار بود . حیا، متانت و ایمان خالص منصور باعث شد که خیلی از همکاران برای ایشان احترام خاص قائل باشند . همین روحیه ایشان سبب شد که با خواهر همسر یکی از همکارانش ازدواج کند و سیزده بهمن سال هشتاد و یک ناصر با خانم فرح شریفی پیوند ازدواج بستند که حاصل این ازدواج چهار فرزند به نام های علیرضا ، بی تا ، همتا و بنیامین می باشد . 🍂 ایشان ساکن منطقه محروم و حاشیه ای عین دو اهواز بود . یک ماه بعد از ازدواجشان پروژه کـار در شـرکت فـولاد به پـایـان می رسد مجبور می شوند به کار ساختمانی روی آورد و بعد از مدتی هم به عنوان کارگر روز مزد در یک کارگاه بازیافت مواد پلاستیکی مشغول به کار می گردد . 💠 کربلای شام: 🍂 بعد از شـنیدن اخـبار ســوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسـلمانان زندگی را تنگ دانست . می گفت : به دور از غـیرت است کـه زنان مسـلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم ؛ به همین علت چند بار در اهواز و حتی تهران درخواست اعزام به سوریه را داشت که با اعزام ایشان موافقت نگردید . 🍂 اما ناصر نا امید نشد و از طریق دوستان افغانی اش که در کارگاه بازیافت مواد همکارش بودند به مشهد سفر کرد و به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ درحالی که زخمی بود و جان دربدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید . 🍂 پیکر مطهرش در پنجم آذر با گمنامی و مظلومیت تمام تشییع و در قبرستان امامزاده سید هادی به خاک سپرده شد. 🔖 وصیت نامه: 🍂 قرآن شریف که همه ی انسان ها اعتقاد دارند که می فرماید کل نفس ذائقت الموت ، انسان ناگزیر مرگ را می پذیرد و در هر حال اینجانب ناصر سواری فرزند علان به وحدانیت الهی وصیت می نمایم که اینجانب در تاریخ ۱۵ /۷/ ۱۳۹۳ اعزام به سرزمین سوریه هستم وصیت می نمایم به چند نکته : ۱-اگر خداوند شهادت را نصیبم نمود و حقوق بنیاد شهید داد ، از همان پول پنج سال روزه و نماز قضا به اینجانب واجب است که وراث پرداخت نمایند . ۲- تمام فرزندانم که چهار فرزند می باشند تا زمانی که مادرش خواست با مادر زندگی کنند مادر نخواست تحویل پدرم بدهند . ۳-من دینی به گردن ندارم از کسی در واقع بدهکار نیستم همین تمام وصیت من است . خودم با عشـق و علاقــه کــه به همه ی سادات حضرت زینب (سلام الله علیها ) داشته ام عازم شدم از خداوند می خواهم که در این راه شربت شهادت بنوشم . از همسرم و فرزندانم و پدر و مادرم و برادران و خواهرانم و عمو ها و دایی هایم و تمام اقوام حلالیت می طلبم . 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi