eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لذت زندگی به بندگی و لذت بندگی با کامل میشود....🕊 اللهم الرزقنا شهادت...💔 🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 سه روز قبل از شهادت اورا دیده بودم. غروب پنجشنبه بیست و یک آبان که بچه ها درگیر شدند، ما دیرتر به آن نقطه رسیدیم. او را به عقب برده بودند، اضطراب شدیدی داشتم و دلم گواهی میدادکه اتفاقی افتاده است. هرچه گشتم ،پیدایش نکردم، می ترسیدم از بچه ها سراغش را بگیرم . از یکی از دوستان سراغش را گرفتم که گفت با بچه ها به عقب رفته است اما با حرفش آرام نشدم و تا صبح نذر و نیاز کردم که سالم باشد. صبح یکی از بچه ها در حالی که گریه می کرد به طرفم آمد، فهمیدم که با سه نفر دیگر هم زمان شهید شدند. به برکت خون این چهار شهید ، شهر آزاد شد و با فتح قسمت های زیادی از آن منطقه ، با روشن کردن موتور برق، اولین اذان بعد از آزادی از بلند گو ی مسجد شهر بخش شد. منبع: کتاب ابو وصال   🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❤️ سعی ڪن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان، شاید سخت‌تر از مدافع حرم بودن مدافع قلب شدن باشد . شهید مدافع حرم ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
📝 قهر بدون ڪینه در دنیای رفاقت قهر و آشتی با هم بود ، دعوا و آرامش هم بود . عصبانی می‌شد و اگر از دست ڪسی ناراحت بود ، قهر می‌ڪرد ؛ اما ڪینه‌ای نبود . طاقت قهرهای طولانی را نداشت و عاطفی و دل نازڪ بود . زود آشتی می‌ڪرد . اما هر بار ڪه آشتی می‌ڪرد ، صمیمیتها چند برابر می‌شد . ڪتاب ابووصال / صفحه ۵۳ خاطرات شهید مدافع حرم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 هیچ تیری بر پیکر شهید اصابت نمےکند مگر آنکه اول... از قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب مادر شهید" ، زودتر شهید می شود عکس های بالا تصویر تعداد مادرانےست که بهشت، زیر پایشان است... و مگر نفرمودند: "فرزند صالح، گلے است از گـُل های بهشت".🌺🌸🌼 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 هیچ تیری بر پیکر شهید اصابت نمےکند مگر آنکه اول... از قلب مادرش گذشته باشد همیشه "قلب مادر شهید" ، زودتر شهید می شود عکس های بالا تصویر تعداد مادرانےست که بهشت، زیر پایشان است... و مگر نفرمودند: "فرزند صالح، گلے است از گـُل های بهشت".🌺🌸🌼 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
3.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با یکی از رفقایش برای خرید نان به سمت نانوایی محله میرفتند که میبینند که چند نفر اراذل و اوباش به نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند. ترس و وحشت عجیبی بین مردم افتاده بود. کسی جرات نداشت، کاری کند. محمدرضا سریع خود را وارد معرکه کرد تا مانع شود. اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بود را به میز کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله میکند. پست گردنش میشکافد، زخمی به عمق یک بند انگشت. در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد. آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شب سی ام ماه صفر ۱۳۹۴ بود، یک ماه بعد از شهادت محمدرضا. بعد از مدتها خانه خلوت و ساکت بود، اولین شب تنهایی ما بعد از شهادت عزیزمان. هرچند خانه غرق در سکون و آرامش بود اما غم نبودن محمد چنان جولان می داد که هرکس گوشه ای از خانه پناه گرفته بود و خود را مشغول کاری کرده بود تا کمتر با این غم ویرانگر روبه رو شود. در این میان اما در دل مادر، طوفانی به پا بود... جارو میزد، گردگیری میکرد، غذا می پخت، تلفنش را چک می کرد، با اضطراب از آشپزخانه سرک می کشید، نگاهی به ساعت می کرد و با نگرانی دستهایش را روی هم میزد... هر از گاهی میگفت: _ محمد خیلی دیر کرده! درست می گفت! یک‌ ماه بود که همه همرزمانش در کنار خانواده شان بودند اما محمد... چه جوابی باید به مادر می دادم؟ _ مهدیه! بلند شو! _ چه کنم؟؟ _ زنگ بزن به دوستاش! به محکی، محمدی، موحدی! زنگ بزن به شهرستانی، درستی، به حاج حسن... زنگ بزن ببین کجا مونده! شروع کردم به امن یجیب خواندن؛ انگار اصلا نمی شناختمش؛ او همان مادری بود که یک ماه مردانه ایستاد و زیر بال و پر ما را گرفت، حالا... ادامه در پست بعد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi