#مطلب
سیره شهدا🌹
✨همیشه منتظر بود به خلق خدا یاری دهد. هیچ کاری نزد او اینقدر ارزش نداشت و برایش وقت نمی گذاشت!
✨همه ی کارها، رفتارها، حرف زدن ها و حتی ورزش کردنش برای خدا بود. در همه چیز خدا را می دید.
✨دست یاری تنها سمت خدا دراز می کرد. از رازها و دردهای دلش تنها خدا باخبر بود. چه حرف ها که نداشت و چه غم ها که بر دلش تلنبار شده بود اما.. فقط خدا از حال دل او آگاه بود.
✨تا او بود، همه چیز خوب بود. همه راضی بودند، خوشحال و شکرگزار بودند. اصلا ابراهیم که بود انگار خدا در آن حوالی قدم میزد.
✨ابراهیم دست خدا بود، دستی که برای کمک به مردم دراز شده بود و چه دل ها که شاد می کرد این دست خدا.
✨برای خدا کار کردن و شاد کردن دل بندگان خدا انقدرا هم سخت نیست، مثل #ابراهیم_هادی باشیم.
🕊شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
♦️این متن فوق العادست
یعنی محشره 👌🌼🍃
👈در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست.
درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است..
ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است
خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده!!!
خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد
ﮐﻔـﺶِ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ..
آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ
ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ..
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ..
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ..
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ : "ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ".
بر آنچه گذشت, آنچه شکست,
آنچه نشد... حسرت نخور ؛زندگی
اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
3.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 درج نام حاجقاسم سلیمانی بر گلولههایی که عملیات آزادسازی خان طومان را به جهنم تکفیریها بدل ساخت
💔
شهـید محـمد ابراهیم همت:
میانبر رسیدن به خدا نیت است
ڪـار خاصی لازم نیست بڪنیم!
ڪافی است ڪارهای روزمرهمان
را به خاطر خدا انجام دهیم اگر تو
این ڪار زرنگـ باشی شڪ نڪن
شـــهید بعـــدی تویی..!
🌷شهید محمد ابراهیم همت🌷
🍃🌹
💔
همیشه مےگفت:
بعد از توکل به خداوند،
توسل به حضرات معصومین "علیهم السلام"
خصوصا حضرت زهرا(س)
حلال مشکلات است...
#شهید_ابراهیم_هادی
عکس کمتر دیده شده
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
📩 #ڪـــلام_شهـــید
🍁 شهــید هادی ذوالفــقاری:
از برادرانم میخواهم که غیر حرف
#آقــا حرف کس دیگری را گوش
ندهند جهان در حال تحول است
دنیا دیگـر در حال طبیعی نیست
الاندو #جهاد در پیش داریم اول
جهادنفس که واحب تر است زیرا
همه چیز لحظه ی #آخــر معلوم
می شود که اهل جهنم هستیم یا
بهـــشت.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
برسد بدست👆کسانیکه عکس شهدا را
می بینند و عکس شهدا عمل میکنند
به تک تک استخوانهای این شهید تفحص شده بدهکاریم ...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔴جای حاج قاسم خالی....
🔹خانطومان آزاد شد و جای شهدا خالی. در این منطقه ۱۳ نفر از بچههای مازندران به شهادت رسیدند. همچنین ۸۰ نفر بچههای فاطمیون به شهادت رسیدند و یا مفقود شدند....
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
پایان آدمیزاد...
نه ازدست دادن رفیق است...
نه رفتن یار...
نه تنهایی...!!
هیچکدام
پایان آدمی نیست
آدمی آن هنگام تمام
میشود که
خـــدا فراموشش کند.!
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت دوم
بنده خدا🌺
💢خیابان شهید عجب گل بن بست تجلی، منزل کوچک ما آنجا بود.
💢بعد از سال ها مستاجری این خانه را پدر ما خرید و ما از مستاجری نجات پیدا کردیم.
💢در همان منزل بود که ابراهیم ورزش باستانی را شروع کرد.
💢ابراهیم در همان خانه هیئت بر گزار می کرد و بسیاری از بچه های محل را جذب اینگونه محافل نمود.
💢منزل ما دو اتاق کوچک تو در تو تشکیل شده و فضای زیادی نداشت اما با این حال بیشتر اوقات مجلس روضه امام حسین علیه السلام در خانه ما برقرار بود.
💢یکی از روحیات پدرم این بود جلوی درب خانه ما لامپی را روشن می کرد.
💢هرچند هفته ای یکبار لامپ را سرقت می کردند.
💢یکی از ویژگی های پدر این بود می گفت: صبح تا غروب لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر همسایه ای چیزی احتیاج دارد یا چیزی می خواهد راحت باشد.
💢یک شب درب منزل ما هنوز باز بود و ما دور سفره مشغول شام بودیم.
💢شام که تمام شد سفره را جمع کردیم یک نفر از در وارد شد و گفت یا الله..
💢مادرم سریع چادر سر گرفت و پدرم گفت بفرمایید.
💢گفتم: بابا، کیه؟
💢گفت: یه بنده خدا نمی دونم کیه؟
💢این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد مقابل اتاق قرار گرفت گفت: هیئت تموم شده؟
💢پدرم ما هم گفت: بفرمایید بنشینید یه چایی براتون بریزم.
💢بنده خدا فکر کرد تازه هیئت تمام شده همانجا کنار پدر نشست و چایی را از دست پدر گرفت و یه نگاهی به ما کرد.
💢از دیدن زیر شلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود همه چیز رو فهمید.
💢خیلی خجالت کشید اما پدر با خیلی خوش رویی با او برخورد کرد.
💢این بنده خدا هم چایی رو سریع خورد بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت.
💢ابراهیم گفت: شما این بنده خدا را می شناختی؟
💢پدر گفت: باباجان امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین علیه السلام یه چایی خورد و رفت.
💢با اینکه پدرم اوضاع اقتصادی خوبی نداشت اما آدم دست و دل بازی بود.
💢تا آنجا که می توانست برای امام حسین علیه السلام خرج می کرد خودش را هم وقف هیئت حضرت علی اصغر علیه السلام کرده بود.
💢این اخلاق و بزرگ منشی ها دست به دست هم داده بود تا خدا فرزندان خوب و صالحی نصیب او کند.
💢ابراهیم در سال های اول دبیرستان بود که داغ پدر او را یتیم کرد.
💢 پدر ما تقریبا شصت سال از خدا عمر گرفت و در سال ۱۳۵۲ نیز به رحمت خدا رفت.
🗣عباس هادی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
•| #تلنگر |•
ما دلمون رو گره می زنیم
به همه چیز؛
به این... به اون...
وقتی این و اون میلرزه
دل ماهم میلرزه،
دلمون رو گره بزنیم به خدا
که اگه همه عالم لرزید،
دل ما نلرزه
❤مثل دل امام حسین،
که تو روز عاشورا نلرزید....
دلتو به خدا گره بزن :) 🍃
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi