میثاق:
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفدهم : بازگشت امام
✔️ راوی : حسين الله كرم
🔸اوايل #بهمن بود. با هماهنگي انجام شده، مسئوليت يکي از تيمهاي حفاظت حضرت امام به ما سپرده شد.
گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهاي خيابان آزادي منتهي به فرودگاه به صورت مسلحانه مستقر شد. صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نميکنم. #ابراهيم پروان هوار به دور شمع وجودي حضرت امام ميچرخيد.
🔸بلافاصله پس از عبور اتومبيل امام، بچه ها را جمع کرديم. همراه ابراهيم به سمت بهشت زهرا رفتيم.
امنيت درب اصلي بهشت زهرا از سمت جاده قم به ما سپرده شد. ابراهيم در کنار در ايستاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که حضرت #امام مشغول سخنراني بودند.
🔸ابراهيم ميگفت: صاحب اين #انقلاب آمد، ما مطيع ايشانيم. از امروز هر چه امام بگويد همان اجرا ميشود.از آن روز به بعد ابراهيم خواب و خوراک نداشت. در ايام دهه #فجر چند روزي بود كه هيچكس از ابراهيم خبري نداشت. تا اينكه روز بيستم بهمن دوباره او را ديدم. بلافاصله پرسيدم: كجائي ابرام جون!؟ مادرت خيلي نگرانه.مكثي كرد وگفت: توي اين چند روز، من و دوستم تلاش ميكرديم تا مشخصات شهدائي كه #گمنام بودند را پيداكنيم. چون كسي نبود به وضعيت شهدا، تو پزشكي قانوني رسيدگي كنه.
٭٭٭
🔸شب بيست و دوم بهمن بود. ابراهيم با چند تن از جوانان انقلابي براي تصرف کلانتري محل اقدام كردند.
آن شب، بعد از تصرف کلانتري 14 با بچه ها مشغول گشت زني در محل بوديم. صبح روز بعد، خبر #پيروزي انقلاب از راديو سراسري پخش شد.
🔸ابراهيم چند روزي به همراه امير به مدرسه رفاه ميرفت. او مدتی جزء محافظين حضرت امام بود.بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهي از محافظين زندان بود. در اين مدت با بچه هاي کميته در مأموريتهايشان همکاري داشت، ولي رسماً وارد کميته نشد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠
#تواضع
🌸وقتی به ابراهیم می گویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی گذارد و می گوید همه ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بین بسیجی و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذای آنان متفاوفت شود. آن موقع کار سخت می شود ...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌸🍃تو یک فرشــته ای🍃🌸
در روزگاری که :
زن را به تن میشناسند؛
غیرت را به بد دلی،
و با حجاب را اُمل میخوانند
تو همچنان یڪ فــرشـ🌸ــته بمان...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
الهــی!
نیامده ام برای گرفتن چیزی؛
خودت را می خواهم ڪه تو عزیزی؛
الهــی!
غمم را برایت شمردم، شادی اجابت ڪردی؛
ای بهترینم ، تویی تنها دهنده ی بی منت
به نام خدای همه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#یک حبه نور ✨
ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِكَ عَلَىٰ مَنْ يَشَاءُ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ...
و خدايي كه آغوشش به روی ما بازاست .
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اى بى نشان محض
نشان از كه جويمت ؟
#امام زمانم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
در این صبح دل انگیز پاییزی
آرزو میکنم کلبه دلاتون
هـمیشه آرام باشه
و شادی و برکت
مثل بـاران رحـمت
از آسمان براتون بباره..
درود مهربانان
شروع صبحتون پر برکت🍂🍃
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
خورشيد دوباره
با نويد آمده است
از پنجره ى ابر سپيد آمده است
برخيز ببين
دوباره از مشرق عشق
يك صبح پر از نور اميد آمده است
سلام
صبحتون بخیر
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ستارگانِ شب...
از نورِ نگاهَت مُنَور اند...
تو آن چراغِ راهی در یک دُنیاے تاریک!
با تو بودن عینِ سر به راهیست ❤️
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
راوی:عباس هادی
پنج ماه ازشهادت ابراهیم گذشت.هرچند مادرازمامی پرسید:چراابراهیم مرخصی نمی آید،بابهانه های مختلف بحث راعوض می کردیم!
مامی گفتیم:الان عملیاته،فعلانمی تونه بیادو...خلاصه هرروز چیزی می گفتیم.
تااین که یک بار مادرآمده بودداخل اتاق.
روبه روی عکس ابراهیم نشسته واشک مریخت!جلو آدم. گفتم:مادر چی شد!؟
گفت:من بوی ابراهیم روحس می کنم!ابراهیم الان توی این اتاقه!همینجاستو...
وقتی گریه اش کمتر شدگفت: من مطمن هستم که ابراهیم شهید شده.
مادرادامه داد:ابراهیم دفعه اخر خیلی فرق کرده بود،هرچه گفتم:بیا بریم خواستگاری،می خوام دامادت کنم،امااومی گفت: نه مادر من مطمنم که برنمی گردم.نمی خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشه!
چند روزبعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود وگریه می کرد. مابالاخره مجبورشدیم دایی رابیاوریم تابه مادرحقیقت رابگوید.
آن روز حال مادر به هم خورد.ناراحتی قلبی اوشدیدترشدو درسی سی یو بیمارستان بستری شد!
سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا(س) می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل وچهار برود.
به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست.
هرچند گریه برای او بد بود. اماعقده دلش را آنجا باز می کرد وحرف دلش را با شهدای گمنام می گفت.
📚کتاب سلام برابراهیم1
(صفحه220و221)
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi