eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ۲۴ روز مانده به فاطمیه : من رزق سال کشور را در شب های می گیرم. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه‌ی عباس چایخور‼️ ⭕️ چایخور داریم تا چایخور 🔻پیشنهاد دانلود 🎤حجت الاسلام دهقان چناری🎤 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
✌️یک زن چرا باید شعار زن زندگی آزادی رو پاک کنه؟! 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
38.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نماهنگ «قول مادرانه» روایتی متفاوت از حادثه تروریستی شاهچراغ 🌹به مناسبت فرا رسیدن چهلمین روز شهادت شهدای حادثه تروریستی شاهچراغ 🔸تقدیم به پیشگاه سراسر نور و امنیت حضرت احمدبن‌موسی علیه‌السلام 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
16.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺نقش اساسی زنان در شکل‌گیری انقلاب اسلامی مستندی از فعالیت‌های سیاسی بانویی مجاهد و مبارز، که مورد تقدیر رهبر معظم انقلاب قرار گرفت برشی از مستند 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ۱۳...🍎 تاریخ دارد تکرار می شود تماشاچی و بی طرف وجود ندارد تو اگر شبیه شهدا نشوی چه کسی علَم جهاد را برمےدارد؟؟ 💖 شھدا در ادامه دادن راه بسیار به هم هستند... سمت چپ: (مدافع حرم) سمت راست: (دفاع مقدس) جالب اینکه هر دو شهید ، سر جدا بودند🥀 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از شهادت نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدیوی جدید منتشرشده از اعترافات متهمان به شهادت رساندن سید روح‌الله عجمیان حاوی جزئیات تکان‌دهنده‌ای‌ست؛ یکی می‌گوید: یه ناکسی با یک بلوک سیمانی بزرگ کوبید روی سینه شهید... صحنه سنگسار کردن این آدم به قدری ناراحت‌کننده بود که رومو برگردوندم تا نبینم! دیگری می‌گوید: آمدم برگردم برم، یکی از پشت دستم را گرفت و گفت یالا یه حرکتی بزن وگرنه دهنتو سرویس می‌کنیم اینجا! 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
▪️نرمالیزه کردن منکر کشف حجاب با طرح دوستی بی خانمهای محجبه و بی حجاب ها شیطان از هر دربی برای برهنه کردن زنان در جامعه وارد می‌شود. در این زمینه تک تک افراد جامعه مسئولیت دارند که هوشیار باشند و فریب وسوسه های شیطانی را نخورند. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 همراه با روضه های اهل بیت علیهم السلام۱۱۴ روضه فوق العاده سوزناک مصیبت اعظم شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🎙حاج سید مجید بنی فاطمه 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 محسن جوان با انگيزه اي بود. گاه تا نزديک سنگر عراقي ها پيش مي رفت و بي سر و صدا برمي‌گشت. آن روز محسن به همراه رضا سوار قايق شدند و از عرض کارون گذشتند. آب رودخانه آرام بود. از قسمتي که آنها عبور کردند خطري متوجه ايراني ها نمي شد. در رودخانه گشتي ها حضور داشتند. رضا بلافاصله سمت جنوب در حاشيه رودخانه حرکت کرد. قبل از حرکت به يکي از گشتي ها گفت: "اگر تا يک ساعت ديگر نيامديم با احتياط به همين سمت بياييد." محسن چهار چشمي اطراف را مي پاييد. به محلي رسيدند که نقطه مرزي آنها با گشتي‌هاي عراقي به حساب مي آمد. آن منطقه براي هر دو طرف، امنيت خوبي نداشت. رضا به سمت سنگرهاي کمين رفت. محسن خودش را به او رساند و گفت: "بهتر است از يکديگر جدا شويم. ممکن است کمين بخوريم." رضا گفت: "اگر با هم باشيم بهتر است. ديده بان نفوذي آنها بايد در همين کمين ها باشد." رضا دولا و خميده پيش مي رفت. هنوز از حاشيه هاي رودخانه دور نشده بودند که يک سنگر کمين توجه شان را جلب کرد.... محسن به سمت کمين رفت. رضا پشت سرش بود. از آنجا سنگرهاي عراقي به خوبي ديده مي شدند. جبهه آرام بود، اما صداي غرش توبخانه هنوز به گوش مي رسيد. رضا به سمت سنگر کمين بعدي رفت. صداي خش خشي او را در جا ميخکوب کرد. نه راه پس داشت، نه راه پيش. محسن در چند قدمي او متوقف شد. صداي پايي شنيد و بلافاصله شليک کرد. عراقي ها تعدادشان به ده نفر مي رسيد. آنها نيز شليک کردند. رضا از چند طرف در محاصره قرار گرفت. اندکي بعد عراقي ها بالاي سرش رسيدند. لباس رسمي سپاه براي افسر عراقي که با چشمان از حدقه درآمده به او خيره شده بود، جذابيت خاصي داشت. پاشنه پايش را به پيشاني رضا کوبيد و او را نقش زمين کردو با اشاره به گروهبان گفت: "بهتر از اين نمي شود. او را با خود مي بريم. بهترين هديه به فرماندار نظامي خرمشهر است. يک پاسدار بايد اطلاعات خوبي داشته باشد!" افسر دست رضا را گرفت تا بلندش کند اما رضا عکس العمل نشان داد. گروهبان با قنداقه تفنگ به سرش کوبيد. رضا از هوش رفت. چشم افسر به محسن افتاد اما مجددا به سمت رضا رفت. ناگهان صداي تيراندازي از جانب گشتي هاي ايراني به گوش افسر رسيد. افسر عراقي اشاره کرد آن دو را ببرند اما مجددا با مقاومت آنها روبه رو شدند. خشم در چشمان افسر عراقي موج ميزد. صداي تير اندازي ايراني ها نگرانش کرده بود. افسر ، کارد کمري اش را بيرون آورد. گروهبان و سربازان عراقي آن دو را رها کردند. افسر ابتدا به سمت محسن رفت. کارد را در کشاله‌ي رانش فرو برد. صداي محسن بلند شد. خون از رانش بيرون زد. افسر به سراغ رضا رفت.... رضا سرش را پايين انداخت و حرفي نزد. افسر عراقي پا روي سينه اش گذاشت و او را به پشت خواباند. محسن که خون زيادي از او رفته بود، هنوز از هوش نرفته بود، چشمانش گاه سياهي مي‌رفت و گاه آن منظره را در هاله‌اي از ابهام مي‌ديد. افسر عراقي، رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند.... ... 📚عقیق با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi