eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
انّی وُلدت لکی أحبّک...  زاده شدم تا تو را دوست بدارم. یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🍃🌹
شــادی همان لحظه ایست که؛ دلگرم یک لبخند می شوی سلام لحظه هایتان سرشار از مهر و لبخنـد ❤️ 🍃🌹
اللّهُمَّ اجْعَلْ صَباحَنا صَباحَ الأبرار صبحِ امروزمان را میهمان رزقِ نیکان باشیم، با جرعه‌ای از خلوص و یکرنگی... سلام ✋ صبح تون شهدایی❣
🌹🌿باشهدا: شهــید بــه قلبت نگـاه میکند اگـــر جا برایش گذاشته باشــــی می آیـد و لا نـه میکند تا شهیـدت کند🕊 در عالَم رؤیا به شهید گفتم: چرا برای ما دعا نمی‌کنید که شهید بشیم؟! شهید گفت: ما دعا می‌کنیم، شهادت هم براتون می‌نویسن، ولی گناه می‌کنید،. پاک میشه! 🕊 گفتم به کجا؟گفت صدایم کردند گل بودم واز شاخه جدایم کردند گفتم که فرشتگان چه کردندت؟گفت روزی خورسفره ی خدایم کردند ای شهدا روحتان شاد،یادتان گرامی وراهتان پر رهرو باد.آمین جهت سلامتی وتعجیل درظهور مولایمان حجت بن الحسن روحی فداه وشادی ارواح مطهر شهدا صلوات اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🔻 خاطره ای از برخورد شهید ابراهیم هادی با یک معلول 🔅بخوانید: 💬حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم 🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_چهارهم روزها میگذشت. دیگر از جنگ و درگیری سابق در خانه خبری نبود.
☕️ مدتی بود که از مسلمان شدنِ دانیال و عادتِ من به خدایش میگذشت. پدر باز هم در مستی، با نعره، رجوی را صدا میزدم و سر تعظیم به مریمِ بی هویتش فرود می آورد اما برایم مهم نبود. حالا دیگر احساس تنهایی و پاشیده بودن، کوچ میکرد از تنِ برهنه ی افکارم و چه خوش خیال بود سارایِ بیچاره.. زندگی روالی نسبی داشت و من برای داشتنِ بیشتر دانیال، کمتر دوستان و خوشگذرانی هایم را دنبال میکردم. صورتِ نقاشی شده در ته ریشِ برادر برایم از هر چیزی دلنشین تر بود.😍 دیگر صدای خنده مانند بوی غذا در خانه ی ما هم میپیچید. و این برای شروع، خوب بود.. مدتی به همین منوال گذشت. که ناگهان موشی به جانِ دیوارِ آرامشِ زندگیمان افتاد.. و باز خدایی که نفرتِ مرده را در وجودم زنده کرد.. چند ماهی بود که دانیال عجیب شده بود. کم حرف میزد. نمیخندید. جدی و سخت شده بود. در مقابل دیوانگی های پدر، هیچ عکس العملی نشان نمیداد. زود میرفت، دیر می آمد. دیگر توجهی به مادر نداشت. حتی من هم برایش غریبه بودم. نگرانی داشت کلافه ام میکردم. آخر چه اتفاقی افتاده بود. چه چیزی دانیال، برادری که خدا میخواندمش را هر روز سنگ تر از روز قبل میکرد. چند باری برای حرف زدن به سراغش رفتم اما با بی اعتنایی و سردی از اتاقش بیرونم کرد. چند بار مادر به سراغش رفت، اما رفتاری به مراتب بدتر از خود نشان داد. سرگردان و مبهوت مانده بودیم. من و مادر.. حالا هر دو یک هدف مشترک داشتیم، و آن هم دانیال بود. دیگر نمیخواستیم تنها ته مانده ی امید به زندگی را از دست بدهیم. اما انگار باید به نداشتن عادت میکردیم.. دانیال روز به روز بدتر میشد. بد اخلاق، کم حرف، بی منطق.. اجازه نمیداد، دستش را بگیرم یا بغلش کنم، مانند دیوانه ها فریاد میکشد که تو نامحرمی.. و من مانده بودم حیران، از مرزهایی بی معنی که اسلام برای دوست داشتنی ترین تکه ی زندگیم ایجاد کرده بود. بیچاره مادر که هاج و واج میماند با دهانی باز، وقتی هم تیمی اش از احکامی جدید میگفت.. و باز ذهنم غِر غِر میکرد که این خدا چقدر بد بود..😣 دانیال با هر بار بیرون رفتن خشن و سردتر میشد و این تغییر در چهره ی همیشه زیبایش به راحتی هویدا بود. حالا دیگر این مرد با آن ریشهای بلند و سبیلهای تراشیده، و چشمهای از خشم قرمز مانده اش نه شبیه دانیالم بود و نه دیگر مقامی برای خدایی داشت. تازه فهمیده بودم که همه ی خداهای دنیا بد هستند.. و چقدر تنها بودم من…😔 و چقدر متنفر بودم از پسری مسلمان که برادرم را به غارت برد.. 📌ادامه دارد... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ... 💐 امروز ۱۴ تیر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" کمال شیرخانی " گرامی باد 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
●سردار صبح به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمی گذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد. پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود. ●سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند. 📎پ ن : سمت: فرمانده گردان تخریب، لشکر 19 فجر ●شهدای غریب فارس ●محل شهادت: ۱۳۶۷/۴/۶جزیره مجنون 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴محل دقیق دفن حاج احمد متوسلیان مشخص است! ♦️نادر طالب‌زاده، مستندساز:محل دقیق دفن حاج احمد متوسلیان مشخص است. ♦️چرا عده‌ای از بررسی و تفحص این محل خودداری می‌کنند!؟ ♦️مردم حق دارند بدانند چه بلایی بر سر حاج احمد آمد. ♦️ یکبار نمی‌روند آنجایی که کارشناسان و شاهدان می‌گویند را تفحص کنند تا حتی اگر این ادعا کذب است؛ دروغ آن مشخص شود. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ツ 🌷حاج شیخ حسین انصاریان: در کلام حضرت رضـــا علیه‌ السلام شیــــعیان ما با اهل ‌بیت ارتــــباط تنگاتنگ دارند و ازما جدا نمی‌شوند ارزانی یا تحریــم است فایده‌ای ندارد دیگر نـــــماز بخوانم روزه بگــیرم و به جلسهٔ دینی بروم شیعیان ما این را نمیزنند. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اولین بارے ڪہ دیدم مـاهِ رخسار |ٺُ| را اشهدی خوانده و رفتم سوی تشییع دلـــ💔ــم... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷 چادرت ، ارثیه حضرت زهراست خدا می داند... 🌷 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi