eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.2هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻غدیر در قرآن🔻 ⁉️ چرا عید غدیر، بزرگترین عید ماست؟!🤔 ✍ شیعه و سنّے، روایت ڪرده‌اند ڪه پس از نصبِ علیّ بن ابیطالب به امامت، در غدیرِخم، این آیه نازل شد:↶ 🕋 الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ ڪَفَرُوا مِنْ دِینِڪُم،ْ فَلاٰ تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ، الْیَوْمَ أَڪْمَلْتُ لَڪُمْ دِینَڪُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْڪُمْ نِعْمَتِے، وَ رَضِیتُ لَڪُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً. 💢 امروز، ڪافران از نابودے و زوالِ دین شما مأیوس شدند؛ پس، از آنان نترسید و از من بترسید. 💢 امروز دینتان را براے شما ڪامل ڪردم، 💢 و نعمتِ خود را بر شما تمام نمودم، 💢 و اسلام را به عنوان «دین» برایتان برگزیدم. 🌴سوره مائده، آیه ۳🌴 ☟دقّت ڪنیم.☟ 👌 در این آیه، براے این روزِ مهم (یعنی روز غدیر)، چهار ویژگیِ مهم بیان شده:↶ 1⃣ روز یأسِ ڪافران. 2⃣ روز اڪمالِ دین. 3⃣ روز اتمامِ نعمتِ الهے بر مردم. 4⃣ روزے ڪه اسلام به عنوان «دین» و یک مذهبِ ڪامل، مورد پسند و رضایتِ خدا قرار گرفته. ☝️ اگر وقایع و روزهایِ مهمّ تاریخ اسلام رو بررسے ڪنیم📆، هیچ روز مهمّے، حتّے روز بعثت، روز هجرت، روز فتح مڪّه، حجّةالوداع و... این چهار تا ویژگے رو با هم ندارند.😦😧 روز بعثت👈 اوّلین روز شروع رسالت پیامبر اڪرم است، پس دین ڪامل نیست.❌ روز هجرت👈 روز حمله‌ے ڪفّار به خانه پیامبر است، پس روز یأس ڪفّار نیست.❌ حجّةالوداع👈 تنها حجّ مردم ڪامل شد، نه همه‌ے دینِ مردم.❌ و... 👇️امّا در غدیرخم👇️ 1⃣ یأسِ ڪفّار👈 بعد از اونهمه تهمت، جنگ و سوءِ قصد بر ضدّ پیامبر، تنها امیدِ ڪفّار به مرگ پیامبر (ص) بود، و فڪر می‌ڪردند با رحلت پیامبر، ڪار اسلام تمومه. امّا با نصب علیّ بن ابیطالب به جانشینے، همه‌ے ڪفّار مأیوس و ناامید شدند.😔✅ 2⃣ ڪمالِ دین👈 اگر مقرّرات و قوانین ڪاملے وضع بشه، امّا براے امّت و جامعه، رهبرے معصوم و ڪامل تعیین نشه، مقرّرات ناقص می‌مونه. پس با نصبِ امام بعنوان مجریِ دین، دین ڪامل شد.✅ 3⃣ اتمامِ نعمت👈 قرآن بزرگ ترین نعمت رو، نعمتِ هدایت و رهبرے معرّفے میڪنه. پس با نصبِ علیّ بن ابیطالب به جانشینے، این نعمت تمام میشه و جامعه بدون رهبر نمی‌مونه.✅↶ ☝️ اگر پیامبر اڪرم (ص) از دنیا می‌رفت⚰، و مردم رو بدون سرپرست رها میڪرد، ڪارے ڪرده بود ڪه یک چوپان نسبت به گله‌ے خودش نمیڪرد.👈🐏🐐🐑 4⃣ رضایتِ خداوند👈 وقتے قانونِ ڪامل، و مجریِ عادل، به هم گره بخورند، معلومه ڪه رضایت خدا هم حاصل میشه.✅😊 💥 فقط در روز غدیر، همه‌ے این چهار ویژگیِ مهمّ با هم اتّفاق افتاد، و به همین دلیل در روایات اهلبیت (علیهم السلام) گفتند ڪه بزرگ‌ترین عید، عید غدیر است.🎁🌹💐 🌴💎🌹💎🌴 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✍ابراهیم در مقابل برای خودش شخصیتی نمیدید. هرکاری میتوانست برای انجام میداد. 💢 یکبار وارد مسجد شدم. میخواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز به خانه! 💢 من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو کرده بود و همه جا رو و تمیز کرده بود! 💢ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و داشت. خدا هم در چشم مردم، به او داد! 📚سلام برابراهیم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 که زمزم و مروه و حجر و صفا اینجاست... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سمیه نرو! ولی اگه رفتی ما رو دور ننداز... اگه دورم انداختی دیگه مهرت نزار اجرا. چون نمیگن زنه پول پرست بود میگن مرده نداشت بیت کوین بده! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چه زیباست ..🌷 خاطرات مردانی که پروای نام ندارند... و در کهف گمنامی خویش مأوا گرفته اند به یاد شهدای گمنام … آنان که در زمین گمنامند و در آسمانها مشهورند …🌺🌱 بیاد شهید ابراهیم هادی ❤️ شادی روحش صلوات🌹 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ‏به این کاری نداشته باش که چرا محزون شدی؛ اذیتت کرده‌اند؟ گناه کردی؟ چه غم خودت را داشته باشی چه غم دیگران را؛ ... تسبیح بردار و استغفار کن تا غم هایت برود میرزا اسماعیل دولابی ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌴 چقدر به هم نزدیکند "قربان"،"غدیر" و "عاشورا" "قربان":تعریف عهد الهی "غدیر":اعلام عهد الهی "عاشورا":امتحان عهد الهی وچقدر آمار قبولی پایین است! "نه فهمیدند عهد چیست؟!" "نه فهمیدند عهد با کیست؟!" "نه فهمیدند عهد را چگونه باید پاس داشت؟!" ❣️خدایا ما را بر عهدمان با امام زمانمان استوار ساز، تا مرگمان جاهلی نباشد... 🌹 از عارفی پرسیدند.از کجا بفهمیم در خواب غفلتیم یا نه؟ او جواب داد : اگر برای امام زمانت کاری می کنی یا تبلیغی انجام میدهی و خلاصه قدمی برمی داری و به ظهور آن حضرت کمک میکنی، بدان که بیداری؛ و الّا اگر مجتهد هم باشی درخواب غفلتی! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_28 احساسِ احتمالیِ عثمان، اصلا مهم نبود. من از تمام دنیا یک برادر
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد. در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد. در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبود. حالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد. کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت و ای کاش  نشانیِ خانه ی خدا را بلد بود تا پنجره هایش را به سنگ میبستم. در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود. فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده. بیچاره صوفی. پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده. اما چطور؟؟ مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی.. در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.. عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم. چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم. عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم. چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد (هییییس.. آروم باش.) صوفی یکی از عکسها برداشت و خوب نگاهش کرد (بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم. حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هر دمون میمردیم.) نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض (مادربزرگم همیشه میگفت، به درد رویاهات که نخوری. گاهی تو بیست سالگی، گاهی تو چهل سالگی.. میری تو کمای زندگی. اون وقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتد نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی.. و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا) نگاهش کردم. چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ایی به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد..و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد.. چه با انگیزه.. چه بی انگیزه.. تکانی خوردم (خب.. بقیه ماجرا..) مکث کرد (اون شب بعد از کلی منت در مورد بهشتی شدنم، اومد سراغم. درست مثله بقیه ی مردها.. انگار نه انگار که یه زمانی عاشقم بود. یه زمانی زنش بودم. یه زمانی بریدم از خوونوادم واسه داشتنش.. اون شب صدایِ خورد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم.. دود شدم.. حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا، دردناکتره. نمیتونی درک کنی چی میگم.. منم نمیتونم با چندتا کلمه و جمله، حس و حالمو توصیف کنم. اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ  کمریشو، کشیدمش بیرون. اصلا تو حال خودش نبود. چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش. اما.. اما نشد.. نتونستم.. من مثل برادرت نبودم. من صوفیا بودم.. صوفی..) ترسیدم.. به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم (رفت.. گذاشتم که بره.. خیلی راحت منو.. زنشو.. کسی که میگفت عاشقشه، سپرد به مشتری بعدی.. میتونی بفهمی یعنی چی؟؟ نه.. نمیتونی..) به صورتم چشم دوخت. دستی به گلویش کشید (اون شب جهنم بود.. نه فقط واسه من. واسه همه زنها..فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن؛ اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن. مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح. جهاد نکاح یعنی تغذیه ی شهوت سیری نا پذیر اون مردها.. داشتم دیوونه میشدم. اصلا درکشون نمیکردم. اصولشون را نمیفهمیدم.. هنوز هم نفهمیدم.. تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم  آورد. سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن. پوشیه ها از صورتشون افتاد. شناختمشون. دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن. تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن. میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا. ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون، کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو) خندید.. خنده اش کامم را تلخ کرد. طعمی شبیه بادامِ نم کشیده (دخترای احمق فکر کرده بودن، میانو معروف میشنو خونه و ماشین مفت گیرشون میاد ... اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه دخترونه هاشون دیدن.. چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن. سربازهای داعش هم این دو تا به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه.. اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود. باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو اونطور زیر لگدش بگیره. وحشتناک بود.. با تموم بی رحمی و سنگدلی کتکشون میزد. طوری که خون بالا می آوردن و التماس میکردن که تمومش کنه.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋دوست داشتن آدمهاے بزرگ ، انسان را بزرگ میڪند و دوست داشتن آدمهاے نورانے به انسان نورانیت میدهد. اثر وضعے محبوب ، انقدر زیاد است ڪه آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بے ارزش علاقه پیدا ڪند ... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اومد بهم گفت: میشه ساعت ۴صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم.. ساعت ۴صبح بیدارش کردم تشکر کرد:) بلند شد از سنگر رفت بیرون.. بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت اما نیومد.. نگرانش شدم رفتم دنبالش دیدم یه قبر کنده توش نماز شب میخونه و زار زار گریه میڪنه.. بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی.. می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخام داروهام رو بخورم..!! برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم چشمای من مریضه دلم مریضه من ۱۶سالمه.. چشام مریضه.. چون توی این ۱۶سال امام‌زمان رو ندیده.. دلم مریضه.. بعد از ۱۶سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم.. گوشام مریضه.. هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi