eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_69 و ماند، آن فرشته سربه زیر... آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به ح
مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید. باز هم  چای شیرین شده به دستش، طعم خدا میداد. روسری را روی سرم محکم کردم (من میخواستم وارد داعش بشم اما عثمان نذاشت. چرا؟؟ ) صدایی صاف کرد (خیلی سادست. اونا با نگه داشتن طعمه  وسط تله، میخواستن دانیال رو گیر بندازن. پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین. تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خوونوادشو تهدید نمیکنه و در واقع نمایشیه.) بعد از حرفهایِ حسام، تازه متوجه دلیل مخالفتهایِ عثمان با ورودم به داعش شدم و من چقدر خوش خیال، او را مردی مهربان فرض میکردم. پرسیدم (اون دختر آلمانی.. اونم بازیگر بود؟) حسام آهی کشید (نه.. یکی از قربانی هایِ داعش بود و اصلا نمیدونست که عثمان هم یکی از همونهاست و واقعا میخواست کمکت کنه تا به اون سمت نری.) مشتاقانه و جمع شده در خود باقی ماجرا را طلب کردم (و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟) لبانش را جمع کرد (خب... شما باید میومدین ایران. به دو دلیل... یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم.  دوم دستگیری ارنست. یه دو رگه ی ایرانی انگلیسیه، و مامور خرابکاری تو ایران. از خیلی وقت پیش دنبالش بودم اما خب اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده. پس از طریق شما اقدام کردیم. چون جریان رابط و دانیال انقدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه. به همین خاطر یان رو وارد بازی کردیم. اون و عثمان چندین سال پیش تو دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن اما همون سالها، عثمان با عضویت تو گروههای سیاسی، قید دانشگاه رو زد و تقریبا دیگه همدیگه رو ندیدن. یان هم بعد از مدتی عضو یکی از گروههای محلیِ حمایت از حقوق بشر شده بود و به عنوان روانشناس برای درمان مهاجران جنگ زده، توی این انجمن ها فعالیت میکرد. پس من هم به عنوان یه فعال وارد انجمنی شدم که یان توش حضور داشت و با نزدیک شدن و جلب اعتمادش، اون رو برای کمک وارد بازی کردم. و از دانیالو خوونوادش گفتم و اینکه از داعش فرار کرده و چون من یکی از دوستان قدیمش بودم ازم خواسته، قبل از اینکه آسیبی از طرف افراطیون متوجه خوونوادش بشه، هر چه زودتر بی سرو صدا اونا رو راهی ایران کنم. و ازش خواستم تا با برقراری ارتباطِ مثلا اتفاقی، با عثمان رو به رو بشه و بدون اینکه اجازه بده تا اون از موضوع بویی ببره، خودش رو به شما برسونه و با استفاده از ترفندهای روانشناختی ازتون بخواد تا به ایران بیاید.) منظورش را درست متوجه نمیشدم. (خب یعنی چی؟؟ یان نپرسید که چرا خودت مستقیم به خوونواده اش، چیزی نمیگی؟ یا اینکه چرا عثمان نباید از موضوع چیزی بدونه؟) سری به نشانه ی تایید تکان داد (قاعدتا باید میپرسید.. پس من زودتر جریان رو به شیوه ی خودم توضیح دادم.  اینکه سارا با مسلمون جماعت به خصوص من، مشکل داره. چون فکر میکنه که من باعث عضویت برادرش تو داعش و تنها موندش  شدم. در صورتی که اینطور نیست و تمام تلاشم رو برای منصرف کردنِ دانیال انجام دادم.. اما نشد. و برایِ اینکه یان حرفهامو باور کنه، کلی عکس و فیلم از خودمو دانیال بهش نشون دادم و با یه تماس تلفنی از طرف برادرتون اطمینانشو جلب کردم. در مورد قسمت دوم سوالتون.. اینکه چرا عثمان نباید چیزی بدونه؟ اینطور گفتم که.. چون عثمان هم به واسطه ی خواهرش هانیه به نوعی با این گروه درگیره و ممکنه علاقه اش به سارا باعث بشه تا فکر کنه میتونه ازش محافظت کنه و مانع سفرش به ایران بشه، اونوقت جون خودش و خوونواده ی دانیال رو به خطر میندازه. از اونجایی که یان یکی از فعالان انجمنهایی مدافع حقوق بشر و مهاجرین بود به راحتی قبول کرد.) تقریبا با شناختی که عثمان داشتم، این نقشه برایم قابل قبول نبود (یعنی اینکه یه درصد هم احتمال ندادین که عثمان و رفقاش از این نقشه تون بویی ببرن.. اینکه شما از یان کمک خواستین؟)  لبخندش عمیق شد و چالِ رویِ گونه اش عمیق تر (خب ما دقیقا هدفمون همین بود.. اینکه عثمان از تلاش ایران و نزدیکی حسام به یان و کمک خواستن ازش، برایِ برگردوندنِ سارا به ایران مطلع شه.) اصلا نمیتوانستم منظورش را بفهمم! چرا باید عثمان متوجه نقشه ی ایران برای کشاندنم به این کشور میشد؟ مبهوت و پر سوال نگاهش کردم. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
همه مون میگیم اگه تو کربلا بودیم جزو اصحاب امام حسین میشدیم و.... یکی نیست بگه(: آخه خواهر من برادر من تو حتی حاظر نیستی از خیلی از لذت های زندگیت که خواسته ی نفست بگذری فقط به خاطر خدا... حتی به خاطر خودت هم حاظر نیستی از لذت هایی که از عاقبتشون خبر داری بگذری... بعضی ها حتی لباس پوشیدنشون هم برای مردمه هرچند با حجاب باشه... یادمون باشه تا از لذت های دنیوی دست نکشی امام زمانت رو نمیتونی درک کنی🤚 باید (من)خودت رو بکشی باید خیلی از خودت مایه بگذاری... باید نفست رو بکشی... نه فقط با حرف و ادعا... یادمون باشه بدترین دشمنمون نفس خودمونه... تنبلی، حب دنیا،حب شهوت و... مارو از امام زمانمون دور میکنه پ.ن:تا لذت گناه رو به خودت کوفت نکنی تو بند دنیایی تا تو بند دنیایی دنیا پراز جذابیت تا دنیا برات پره جذابیت نمیتونی امام زمانتو درک کنی ظهور لنگ ماهاست به خودمون بیایم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 دستم به دامانت رضا کاری برایم کن قدری از این درد و غمِ در سینه ام کم کن و انظر إلیَّ...سائلت را باز محرم کن سلطان! برات کربلایم را فراهم کن ☘ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
من گمشده دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری! مهربانم تا ابد محتاج یاری تو رحمت تو توجه تو عشق تو گذشت تو عفو تو مهربانى تو... و در یک کلام "محتاج توام"... *اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً* به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ عِندَما أَتَذكَّر أَن كُلَ شَئْ بِيَدَالله يَطمئِن قَلبى وقتى يادم ميفته كه همه چيز دست خداست، قلبم آروم ميگيره... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
رواست گر همه عمرش به انتظار سرآید؛ کسی که جان به ارادت نداده بر سر راهی .. بسطامي اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْتَغْفِرُکَ؛ لِما تُبْتُ اِلَیکَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فیهِ... خدایا مـن آمرزش می‌خواهم؛ بـرای گناهانی که پس از توبه کردن! دوباره به آن‌ها دست زده‌‌ام... جاده زندگی بدجور به پیچ و خم افتاده! دلم محتاج نیم نگاهی از توست؛ اجابتی کن دلِ خسته‌ ام را... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هر صبح به لبهات بیاموز که بخندد.. به قلبت بیاموز که با عشق بتپد.. به احساست بیاموز که جز به سمت و سوی خوبی نرود. و آنگاه به زندگی‌ بگو شروع تازه‌ات مبارک سلاااااام صبحتون بخیر☀️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 قصه ی عشق از آن روزی شروع شد که خدا مهر یک شش گوشه انداخت میان دل ما 🕊 بهشت را گفته‌اند جاییست خوب... جایی زیبا... جایی آرام و بی رنج... و من که همه ی اینها را هربار در آغوش امن ضریح حسین یافته‌ام مگر بهشت برایم جایی جز کربلاست... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سخت است... ماندن سخت است جاماندن سخت تر... و من اگر بخواهم ازین جانکاه تر را هم اعلام کنم باید بگویم: بخواهی بروی و راهت ندهند از همه سخت‌تر است... چیزی شبیه بدون قلب نفس کشیدن... و آدم علیه السلام مگر پس از هبوط از بهشت چه کرد؛ جز گریه؟؟؟ من هم آنقدر برای ماندن و جاماندن و واماندنم گریه می‌کنم؛ تا خدا به ملائکش اشاره کند درهای بهشت را باز کنند... به تکرار نام نامی تو... به تکرار یا قدیم الأحسان بحق الحسین... به تکرار اشک فراق و دلتنگی در روضه‌ها... می‌دانم باز هم کربلا آغوش می‌گشاید و دوباره مرا می‌پذیرد... اهل حسین فقط در کربلا آباد می‌شوند... |💔 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi