7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه ننه سلطان حسینیه شد
انتشار کلیپ عرض ادب و سینه زدن جالب "ننه سلطان" در فضای مجازی موجب برآورده شدن آرزویش شد
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کار دستم داد آخر قلب ناپاکم ،
حسین (ع)
اربعین ، پاےپیاده ،
رفت از
دستم که رفت.......
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱نفس هایم را؛
به ذڪر یاد تو دخیل بسته ام
🍂ممنونم که اجازہ دادی
در هوای❄️ پاڪ تو نفس بڪشم...😍
🌻🌴صلوات بفرست #مومن🦋
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
بخونید جالبه 😉
دختره تو دانشگاه جلوی
یه پسر رو گرفت و گفت:
خیلی مغروری
ازت خوشم میاد،
هرچی بهت آمار دادم
نگاه نڪردی ولی چون
خیلی ازت خوشم میاد
من اومدم جلو
خودم ازت شمارتو بگیرم
باهم دوست شیم !!!!!!!
پسرگفت:شرمنده نمیتونم،
من صاحب دارم !
دختربه اوج حسادت رسید
و گفت:
خوشبحالش ڪه با آدم باوفایی
مثل تو دوسته !!!!!!!
پسره گفت:نه خوشبحال من ڪه یه همچین صاحبی دارم.
دخترگفت: اووه چه رومانتیڪ،
این خوشگل خوشبخت ڪیه
ڪه این جوری دلتو برده؟
عڪسشو داری ببینمش؟
پسرگفت: عڪسشو ندارم
خودم هم ندیدمش
اما میدونم خوشگل ترین
آدم دنیاست!!!!
دختره شروع ڪرد به خندیدن و مسخره ڪردن....
گفت: ندیده عاشقش شدی ؟
نڪنه اسمشم نمیدونی ؟
پسر سرشو بالا گرفت گفت:
آره ندیده عاشقش شدم!!!
اما اسمشو میدونم... اسمش ((مهدی فاطمه)) ست
دوست مهدی با نامحرم دوست نمیشه........!!!!!
---؛---،---؛---؛---؛---؛---؛
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_71 او با تبسم ابرویی بالا داد (خب بله.. کاملا واضحه که گیج شدین! در واقع طو
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_72
تک تک تصاویر، لبخندها، شوخی هایِ حرص دهنده و محبتهایِ بی منتِ یان در مقابل چشمانم رژه رفت، مرگ حقش نبود..
به حسام خیره شدم.
این صورت محجوب چطور میتوانست، پر فریب و بدطینت باشد؟
او با کلک، یان را وارد مسیری کرده بود که هیچ ربطی به زندگیش نداشت.. دروغگویی هایِ این جوان و خودخواهیش محضِ به دام انداختنِ مردی دو رگه، یان و خیراندیشی هایش را به دهان مرگ پرتاب کرده بود.
حالا باید از حسام متنفر میشدم؟
چرا انزجار از این جوان تا این حد سخت بود؟ (پس تو و دوستات باعث کشته شدنِ یان شدین. این حقش نبود.. اون به همه مون کمک کرد.)
سری تکان داد و لبی کش آورد (بله.. درسته.. حقش نبود به همین خاطر هم الان زندست دیگه)
به شنیده ام شک کردم. با تحیر خواستم تا جمله اش را دوباره تکرار کند و او شمرده شمرده اینکار را انجام داد. (امکان نداره. چون خودت اون شب، وقتی تو اون اتاق گیر افتاده بودیم بهم گفتی که اونا یان رو کشتن. من اشتباه نمیکنم.)
کنار ابرویش را خاراند (درسته. خودم گفتم.. اما اون مال اون شب بود.)
معنی حرفش را نمیفهمیدم و او این را خوب متوجه شده بود (اون شب چندین بار بهتون گفتم که اونجا پره دوربینه. پس من نمیتونستم از زنده بودنِ یان حرفی بزنم. چون عثمان و بالادستی هاش فکر میکردن که یان رو کشتن و من حق نداشتم رویاشونو بهم بزنم.)
رویا؟ یعنی یان زنده بود؟ هر چی بیشتر میگذشتم ذهنم توانایی حلاجی اش را بیشتر از دست میداد.
و حسام با صبوری جز به جز را برایم نقل میکرد (خب یان یه روانشناس صلح طلب آلمانی بود که با طعمه قرار دادنش میخواستیم به هدفمون برسیم. پس مردونگی نبود که بی خیال امنیت و آسایشش بشیم. یعنی تو قاموسمون نامردی جا نداره.
مدتی که از ورود یان به نقشه میگذره، اون به واسطه ی تغییراتی که عثمان کرده بود بهش شک میکنه و تصمیم میگیره تا بیشتر در موردش تحقیق کنه.
توی تحقیقاتش متوجه میشه که یکی از سه خواهر عثمان یعنی خواهر وسطی، چندین سال قبل توسط افراطیون تو پاکستان کشته شده اما اون قصه ی دیگه ایی رو واسه شما تعریف کرده.
پس سراغ من میاد و جریان رو مو به مو بیان میکنه.
چند روزی به پروازتون مونده بود و من میترسیدم تا همه چیز بهم بخوره به همین خاطر، کمی از ماجرا رو با کلی سانسور براش تعریف کردیم.
و اون به این نتیجه رسید که وجود عثمان خودِ خطر واسه امنیت خوونواده ی دانیاله.
پس از اونجایی که خودشو به صلح طلب میدونست، پا به پای ما واسه خروجتون از آلمان تلاش کرد.
بعد از پرواز هواپیماتون به سمت ایران، ما مطمئن بودیم که رفقای عثمان و صوفی، بی خیال یان نمیشن. به هر حال یان به حلقه ی اتصال به ما بود هر چند ناخواسته و این خطر وجود داشت تا هویت واقعی عثمان توسط یان لو بره.
پس از نظر اونها به ریسکش نمی ارزید و بهتر بود که از بین بره اما با یه مرگ بی سروصدا مثه تصادف.
حالا دیگه یان میدونست که من یه ایرانی معمولی نیستم. به همین خاطر بود که هر وقت تو تماسهای تلفنی تون در باره ی من ازش میپرسیدین سعی میکرد تا بحث رو عوض کنه.
بعد از چند روز حفاظت، کار دوستان ما واسه صحنه سازی مرگ یان شروع شد. چون اونا با دستکاری ماشین یان واسه کشتن اش اقدام کرده بودن.
یکی از بچه ها به شکل یان گریم شد و به جای اون سوار ماشینی شد که توسط هم ردیفهای عثمان و صوفی دستکاری شده بود.
و درست تو یه جاده یی کوهستانی و پرپیچ و خم، نزدیک رودخونه از مسیر منحرف شد و به ته دره سقوط کرد.
اما با خروج به موقع رفیقمون و نجات جوونش قبل از انفجار و قرار گرفتن ماشین در مسیر جریان شدید رودخونه، همه فکر کردن که جنازه رو آب برده.
یان هم در حال حاضر، برای مدتی با یه هویت جدید به یه کشور دیگه نقل مکان کرده.)
با چشمانی درشت شده به حرف پدرم ایمان آوردم. سپاه بیش از حد پیچیده بود.
این جوان ودستانش لحظه به لحظه شگفتی ام را بیشتر میکردند.
از او خواستم تا با یان صحبت کنم و او مردانه قولش را داد.
و باز بازگویی ادامه ماجرا (اون شب وقتی سراسیمه وارد خونتون شدم، اجرای نقشه کمی جلو افتاد. چون حالا دیگه اونا مطمئن بودن که من به اون خونه رفت و آمد دارم.
بچه ها شبانه روز شما و منزلتونو زیر نظر داشتن که اتفاقی رخ نده. چون به هر حال ما به طور قطع نمیدونستیم که عکس العمل بعدی شون چیه.
اما اینم میدونستیم که میان سراغتون.
اون شب که تو بیمارستان گوشی به دستتون رسید، من خواب نبودم در واقع، مثلا خواب بودم.
پس تو اولین فرصت یه شنود تو گوشیتون کار گذاشتم و تمام مکالماتتون شنود میشد و ما میدونستیم که قراره به واسطه ی اون دعوای سوری از مطب پزشک فرار کنید.
و انتظار دزدیده شدن حسام یعنی من رو هم داشتیم.
اما شیوه اشو نه.. پس اون تصادف و به دنبالش، گیر افتادنم توی تله اشون، نوعی غافلگیری به حساب میومد.)
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebr
🦋اگر هر چیزی را که میبینی، دلت را با خودش ببرد و ذهنت را مشغول کند، اولین چیزی که از تو سلب میشود، آرامش توست.
مراقب ورودی های دلت باش و این بیت شعر را به خاطر بسپار
🦋چون به هر چیزی که دل خواهی سپرد
از تو چیزی در نهان خواهند برد
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴 خدا حافظ محرم 🏴
من از تو مزد نوکریم را نخواستم
تنها مرا بخاطر کم کاری ببخش
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
🔹معـرفـے شهید
نام و نام خانوادگی: شهید حامد کوچک زاده
تاریخ تولد: ۱۳۶۱/۶/۲۸
محل تولد: رشت
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۲
محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه
نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره
محل دفن: رشت
وضعیت تأهل: متأهل
تعداد فرزندان:۲فرزند
تحصیلات :کارشناسی علوم سیاسی
#شهید_حامد_کوچک_زاده
#شهید_مدافع_حرم
#پوستر
#سالروزولادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#قرار_عاشقی
دلتنگی صحن تو ، زِ من تاب گرفته
چشمان من و صحن تو را آب گرفته😭😭
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
پایان آدمیزاد
نه از دست دادن رفیق است
نه رفتن یار..
نه تنهایۍ..!
هیچ ڪدام! پایان آدمی نیستــ
آدمی آن هنگام تمام
مۍشود ڪه
| #خدافراموششڪند..! |
#الابذڪراللهتطمئنالقلوب
#وخدایۍڪهبهشدتڪافیست♥️🌿
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید محمود رضا بیضایی
اگر " العجل " بگوییم
و براے ظهورآماده نشویم
کوفیــان آخــرالـزمــانـیــم
ظهور تو پایان جنگهاست ..🍃
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـْـ
#کوچه_شهید
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi