💔
#منبر_مجازے
دوسـت داشتنِ آدم های بزرگ، انسان را بزرگ میکند
و دوست داشتن آدم های نورانی به انـسان، نورانیت میدهد.✨👌
اثر وضـعی مـحبوب، آنقدر زیاد است کـه انسان باید مراقـب باشد مبادا به افراد بی ارزش عـلاقه پیدا کُـند.☝️
#استادپناهیان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
ما سائل کوچه گردیم!
دوشنبه ها
دل مان بین الحسنین است!
از کوچه ی بنی هاشم و بقیع
به کربلا می رسیم!
دوشنبه ها دست مان
پر از اجابت است و...
لبریز از کرامت!
ظهر....دوشنبه تون بخیر🌱
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
جا داره یادی کنیم از بخور بخورهای زمان جنگ ؛
چقدر راحت تیروترکش و خمپاره خوردن ...
شادی روح همه شهدا صلواتی هدیه کنید ...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺حاج قاسم در آخرین سخنانش، دستانش را نشان داد و گفت دعا کن
قطعه قطعه شود و سر در بدنم نماند و پیکرم قطعه قطعه شود.....
#مرد_میدان
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
#دلتنگت_هستی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
|📿| #منبرمجازے
به بزرگي از اهل معرفت گفتند :
نصیحتي بفرمایید.
مقداري سڪوت ڪرد و فرمود:
با آبروي ڪسي بازي نڪنید !
[آیت الله فاطمی نیا]
#حواسمونباشه...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ناگفته هایی جدید درباره پیراهنی که حاج قاسم در منزل آویزان کرده بود
🔺 *ماجرای تلخ و درد آور جدا کردن گوشت بدن شهید مغنیه توسط حاج قاسم سلیمانی رفیق دیرینه اش از زبان همسر شهید توبه ای ها*
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کی دلش میخواد جای این آقا باشه😭💔
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک_جمله
آنها تا آخرین لحظه پای حرف خود ایستادن و رمز پایداری شدن....✌️
#یادشهداباصلوات
#الله_اڪبر
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
tooraji.blog.ir / tooraji.blogfa.com4_1252058012747563176.mp3
زمان:
حجم:
2.69M
روضۀ حضرت زهرا(س)
از "شهید تورجی زاده"
گفتهاند روضه را به درخواست
"شهید حاج حسین خرازی"
از پشت بیسیم خواند،
و بعد پشت تمامی
بیسیمهای جبهه
پخش شد...
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_پنجم شاید مدتی خواسته باشم برای همرنگ جماعت شدن وازیاد بردن تنهایی ام دن
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_ششم
نیما هم که طبق معمول عادت دارد مراتخریب کند، فنجان چای به دست به میز ناهارخوری تکیه می دهد.
-خاله چرا الکی تلاش می کنید؟بزارید بره حوزه ، ببینه تون وآب ازش درنمیاد، سرش به سنگ بخوره ، اونوقت میفهمه! الان سرش داغه
-پشت چشم نازک میکنم که:البته البته هرچی بخونم به پای بعضیا که شوق دیپلم حسابداری دارن نمیرسم! چون این بعضیا با این تحصیلات عالیه الان همه کاره کارخونه اند!😏
-دلم خنک شد ! تااوباشد حوزوی ها را دست پایین نگیرد! نیما تقریبا برادرم است ، از مادر یکی از پدر جدا ، یک سال ازمن کوچک تراست اما ده برابر من ادعا دارد و خودش را از تک و تا نمی اندازد .
-همین بعضیا که می فرمایید دارن حال زندگیشونو می برن ؛ کم کم هم مملکت رو از دست شما آخوند ها دارن میکشن بیرون!
پس من رسما از طرف دکتر نیما معمم شدم! چه تعریفی هم دارد این بچه پولدار!
مادر می پرد وسط کل کل مان :بـسه!
و رو می کند به خاله مرجان : ممنون از راهنمایی هاتون! حوراءام باید بیشتر فکر کنه، دعاکنید درست انتخاب کنه!
✍نویسنده:خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_ششم نیما هم که طبق معمول عادت دارد مراتخریب کند، فنجان چای به دست به میز
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هفتم
خاله مرجان و ثنا که می روند ، مادر مرا می کشد به اتاقش ، دوست دارم کمی درد دل کنیم، درباره هر چیزی جز ادامه تحصیل مـن، این را به مادر هم می گویم ، سعی می کند مهربان باشد، این جور رفتار ساختگی اش را دوست ندارم.
می پرسد: خب بگو؟ درباره چی حرف بزنیم؟
سرم را روی پایش می گذارم و به خودم جرأت می دهـم برای صدمین بار بزرگ ترین سوال زندگی ام را بپرسم : میشه بریم سرخاک بابا؟ من دوست دارم ببینمش!
می دانم الان دست هایش کمی می لرزد و اعصابش بهم می ریزد ، همیشه همینجور بوده آخر هم یک پاسخ داده :
راهش دوره ، پدرت اجازه نمیده!
اما من دنبال چیزی غیر از این می گردم :
یعنی اجازه نمیده من یک بار خاک بابامو ببینم؟اصلا بابا چرا فوت کرد؟ مریضیش چی بود؟
-وقتی بزرگتر شدی خودت می تونی بری ،اما الان وقتش نیـست.
-آخه من حــق دارم بدونم بابام کی بود، چکاره بوده؟ چرا هیچی ازش نمیگی!؟ مگه چکار کرده که هروقت یادش میافتی بهم میریزی؟
شانه هایم را میگیرد و سرم را از روی پایش بر می دارد ، نگاهم نمی کند.
-به موقعش می فهمی، دوست ندارم دربارش حرف بزنم!
-آخه کِی؟من که بچه نیستم!
بلند می شود و در حالی که به طرف در می رود می گوید:
بازم فکر کن درباره تصمیمت، بابات می گفت اگه بخوای بری حوزه به فکر یه حجره ام باش برای خودت!
نمی فهمم کی رفت ؛ فقط می دانم با این حرف پدر؛ رسماً آواره شده ام! بالاخره بهانه ای که می خواست را پیدا کرد!
نویسنـده:خانم فاطمه شکیـبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi