eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.6هزار عکس
33.1هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_نه - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت
💔 هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)! عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، و هانیه خانم در آشپزخانه یا خود چیزی زمزمه می کند. داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ... زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد.... و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند .... من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی... خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ... این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند... نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم.. عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟ نجمه که متوجه حال عمو شده ، با نگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_چهارم خيلي قشنگ بود . نم
💔 🔸 يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه بچه اي در راه دارم آيا مي توانم سوار هواپيما شوم . مشكلي نبود . سوريه كه رسيديم فهميدم آن ها برنامه شان اين است كه ما را سوريه بگذارند و خودشان بروند لبنان . يك روز ونصفي قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بوديم . خوش حال بودم ، خيلي . از دو چيز ؛ يكي زيارت حضرت زينب و رقيه . ديگر ، فرصتي كه پيش آمده بود تا با هم باشيم . آن قدر ذوق كرده بودم كه مي گفتم اصلاً همين جا در هتل بمانيم . لازم نيست مثلاً برويم خريد يا اين جور كارها . آن چند روز عالي بود . در اين مدت فهميدم پاسدارها هم آدم هاي معمولي مثل ما هستند . غذا مي خورند ، حرف مي زنند . آدم هايي كه خوبي هايشان از بدي هايشان بيشتر است ، باهم خريد هم رفتيم . هيچ كداممان نمي دانستيم چه كار بايد كنيم . براي زندگي اي كه خريد كردن و مصرف كردن هدفش باشد ساخته نشده بوديم . در بازارهاي سوريه خيلي دنبال سوغاتي مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خريدم . آقا مهدي هم يك ساعت خريد تا به مجيد سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه مي كند ياد او بيفتد. ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه 🔸 #قسمت_بیست_و_پنجم يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه ب
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 يك بار همين جور كه ويترين مغازه ها را نگاه مي كرديم ، جلوي يك لوازم آرايشي ايستاديم . خانمي داشت رژ لب مي خريد . آقا مهدي هم رفت تو . همان جا ايستاد . از فروشنده پرسيد: " اين ها چيه؟ " فروشنده هاي اطراف هتل اغلب فارسي بلد بودند. گفت :" روژ لبه بيست و چهارساعته است . " پرسيد :" يعني چي ؟" آقايي كه هم راه آن خانم بود گفت: " يعني امروز بزني تا فردا معلوم مي شه ." خنده مان گرفت و زديم از مغازه بيرون . همين تا دو ساعت برايمان اسباب شوخي خنده بود . بعد خودم يك بار تنهايي رفتم و سرو سوغات براي فاميل هردويمان گرفتم . لبنان كه مي خواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسليان هم كه آن جا اسير شده بود . گفتم :" او جايي كه مي روي جنگه ؟ اگر هست بگو . من كه تا اهوازش را با تو آمده ام . " گفت: " نه ، بابا ، خبري نيست . من اينجا شهيد نمي شوم . قراره تو وطن خودمان شهيد شويم. " ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" آھ...! چقدر از دست دادم... یه خط مکالمه: -سلام رفیق - چند سالته؟ + بیست و دو! - تو این بیست و دو سال چندبار رفتی دیدن مولات؟ + مولام؟ امام زمان؟ - آره، مهدی آقا عج! + یه بارم نشده ببینمش! - جداً؟؟؟ + خب آره... نمیدونم که کجاست... - آره تو نمیدونی باید کجا بری... + تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟ - زیاد... نمیدونم چند بار! + واقعاً؟! - آره... اصلا بدنیا که اومدم پدرم منو برد گذاشت میون دستای پیغمبر ص، خود رسول الله تو گوشم اذان خوند! + ولی من از بچگی مولامو ندیدم... -  بزرگتر که شدم با پدرم هرروز مسجد میرفتم و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو! سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد + من حتی صدای مولامم نشنیدم... - چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچه های آقا، امام حسن و امام حسین سر یه سفره غذا خوردم! + خوشبحالت... - راستی، گفتی یکبار هم مولاتو ندیدیش؟ + یکبار هم ندیدم... - تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت به چشماش نیفتاده؟! + نه.... - وای... چه میکنی با این غم رفیق؟! + کدوم غم... - ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی درد داشته باشه!! + دردشو حس نمیکنم... - مگه میشه؟! + تو تو روزمرگی غرق نشدی که بفهمی میشه این درد رو هم فراموش کرد... - یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش سپری میشه، غصه نمیخورید؟ + ( بغض گلوشو فشار میده )نه... - حیف شد... + جوونیمون؟ - آره... جوونیتون میره و آقاتونو نمی‌بینید... + شایدم دیدیم! - آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم، تا همین شما نخواینش، ظهور نمیکنه! + ما که میخوایم! 🍃🌹🍃
” کربلا” این ” شب جمعه” چه پریشان مانده.... درغم ” مادر ارباب” چه گریان مانده... بی سبب نیست که این هفته هوا دلگیر است.... حرمی در تب مهمانی باران مانده.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شـــھادت میدهند ؛ امــا.. به ؛ [ ] نه به بیخـــیال‌ هاツ...! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊❤️ شهید مهدی صابری: رسیدن به سن ۳۰ سال؛ بعد از آقا علی‌اکبر (علیه السلام) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی‌اکبر اصلاً نمی‌تونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علی‌اکبر نمی‌خوام! چقدر خوب میشه سر روی بدنم نداشته باشم چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب می‌آیند بالا سرم تن تکه تکه‌ام براشون آشنا باشه و با دیدن شباهت‌های تو بدن من و شاهزاده علی‌اکبر یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند 🕊 هدیه هر شب نثار روح پاک و مطهر شهدای عزیز و شهید مهدی صابری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهربان خدای من❤️🙏 در این آدینه مبارک 🌸🍃 دست های خالی خود را به سوی تو میاورم🙏 تو خود ای خزانه دار بخشش ها🌹 بهترین ها را برای من و دوستانم محقق فرمایی🙏 آمیـــن🙏 به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان پاک و مطهرش 🌸 🍀