کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_نه - بابات دلش نمی خواست مامانت اذیت بشه ، مامانتم خب تو ناز و نعمت
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_چهل
هانیه خانم با کف دست به صورتش می کوبد: یاابالفضل العباس(ع)!
عمو طول و عرض اتاق را می پیماید ، و هانیه خانم در آشپزخانه یا خود چیزی زمزمه می کند.
داماد های هانیه خانم خسته از کارهای نذری پزی گوشه ای افتاده اند و از ماجرای من شگفت زده اند ...
زن عمو پشت تلفن سعی دارد ماجرا را برای مادر توضیح دهد....
و نرگس که تلاش می کند به من که مثل مرده ها شدم چیزی بخوراند ....
من هم یک گوشه کز کرده ام ..بی هیچ حرکتی ،نه حرفی ، نه اشکی ، نه صدایی...
خیره ام به عکس پدر و در دل از هجده سال زندگی بدون پدر و ارزوهایم می گویم ...
این وسط تنها کسانی که بی خیال اند نوه های هانیه خانم اند که خستگی ناپذیر بازی می کنند...
نجمه از اشپزخانه بیرون می اید : ناهار اماده ست بفرمایید در خدمت باشیم..
عمو انگار چیزی که نشنیده باشد : می گوید چرا حامد بی خبر رفت؟
نجمه که متوجه حال عمو شده ، با نگاهی پاسخ دادن را به همسرش واگذار می کند...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_چهارم خيلي قشنگ بود . نم
💔
#نیمه_پنهان_ماه
🔸 #قسمت_بیست_و_پنجم
يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه بچه اي در راه دارم آيا مي توانم سوار هواپيما شوم . مشكلي نبود .
سوريه كه رسيديم فهميدم آن ها برنامه شان اين است كه ما را سوريه بگذارند و خودشان بروند لبنان . يك روز ونصفي قبل از رفتن به لبنان و دو روز بعدش با هم بوديم . خوش حال بودم ، خيلي . از دو چيز ؛ يكي زيارت حضرت زينب و رقيه . ديگر ، فرصتي كه پيش آمده بود تا با هم باشيم . آن قدر ذوق كرده بودم كه مي گفتم اصلاً همين جا در هتل بمانيم . لازم نيست مثلاً برويم خريد يا اين جور كارها . آن چند روز عالي بود . در اين مدت فهميدم پاسدارها هم آدم هاي معمولي مثل ما هستند .
غذا مي خورند ، حرف مي زنند . آدم هايي كه خوبي هايشان از بدي هايشان بيشتر است ، باهم خريد هم رفتيم . هيچ كداممان نمي دانستيم چه كار بايد كنيم . براي زندگي اي كه خريد كردن و مصرف كردن هدفش باشد ساخته نشده بوديم . در بازارهاي سوريه خيلي دنبال سوغاتي مناسب بودم . آخرش ده تا سجاده خريدم . آقا مهدي هم يك ساعت خريد تا به مجيد سوغات بدهد ؛ تا هر وقت دستش را نگاه مي كند ياد او بيفتد.
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه 🔸 #قسمت_بیست_و_پنجم يك هفته قبلش به من گفت از دكتر بپرسم با توجه به اينكه ب
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_ششم
يك بار همين جور كه ويترين مغازه ها را نگاه مي كرديم ، جلوي يك لوازم آرايشي ايستاديم . خانمي داشت رژ لب مي خريد . آقا مهدي هم رفت تو . همان جا ايستاد .
از فروشنده پرسيد: " اين ها چيه؟ " فروشنده هاي اطراف هتل اغلب فارسي بلد بودند.
گفت :" روژ لبه بيست و چهارساعته است . "
پرسيد :" يعني چي ؟"
آقايي كه هم راه آن خانم بود گفت: " يعني امروز بزني تا فردا معلوم مي شه ."
خنده مان گرفت و زديم از مغازه بيرون . همين تا دو ساعت برايمان اسباب شوخي خنده بود . بعد خودم يك بار تنهايي رفتم و سرو سوغات براي فاميل هردويمان گرفتم .
لبنان كه مي خواست برود نگران بودم . حاج احمد متوسليان هم كه آن جا اسير شده بود .
گفتم :" او جايي كه مي روي جنگه ؟ اگر هست بگو . من كه تا اهوازش را با تو آمده ام . "
گفت: " نه ، بابا ، خبري نيست . من اينجا شهيد نمي شوم . قراره تو وطن خودمان شهيد شويم. "
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
2.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
" آھ...!
چقدر از دست دادم...
یه خط مکالمه:
-سلام رفیق
- چند سالته؟
+ بیست و دو!
- تو این بیست و دو سال چندبار رفتی دیدن مولات؟
+ مولام؟ امام زمان؟
- آره، مهدی آقا عج!
+ یه بارم نشده ببینمش!
- جداً؟؟؟
+ خب آره... نمیدونم که کجاست...
- آره تو نمیدونی باید کجا بری...
+ تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟
- زیاد... نمیدونم چند بار!
+ واقعاً؟!
- آره... اصلا بدنیا که اومدم پدرم منو برد
گذاشت میون دستای پیغمبر ص،
خود رسول الله تو گوشم اذان خوند!
+ ولی من از بچگی مولامو ندیدم...
- بزرگتر که شدم با پدرم هرروز مسجد میرفتم
و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو!
سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد
+ من حتی صدای مولامم نشنیدم...
- چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچه های آقا،
امام حسن و امام حسین سر یه سفره غذا خوردم!
+ خوشبحالت...
- راستی، گفتی یکبار هم مولاتو ندیدیش؟
+ یکبار هم ندیدم...
- تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت
به چشماش نیفتاده؟!
+ نه....
- وای... چه میکنی با این غم رفیق؟!
+ کدوم غم...
- ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی
درد داشته باشه!!
+ دردشو حس نمیکنم...
- مگه میشه؟!
+ تو تو روزمرگی غرق نشدی که بفهمی میشه
این درد رو هم فراموش کرد...
- یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله
ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش
سپری میشه، غصه نمیخورید؟
+ ( بغض گلوشو فشار میده )نه...
- حیف شد...
+ جوونیمون؟
- آره... جوونیتون میره و آقاتونو نمیبینید...
+ شایدم دیدیم!
- آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم،
تا همین شما نخواینش، ظهور نمیکنه!
+ ما که میخوایم!
🍃🌹🍃
” کربلا” این ” شب جمعه”
چه پریشان مانده....
درغم ” مادر ارباب”
چه گریان مانده...
بی سبب نیست که این هفته
هوا دلگیر است....
حرمی در تب مهمانی باران مانده..
#حسین_غریب_مادر
#شب_جمعه_ست_یادت_نکنم_میمیرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
@Aminikhaah روضه حضرت زهرا س.mp3
زمان:
حجم:
5.35M
🔉 #روضه_شبهای_جمعه
🔸روضه حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
شـــھادت میدهند ؛
امــا..
به ؛
[ #اهلدرد ]
نه به بیخـــیال هاツ...!
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊❤️ شهید مهدی صابری:
رسیدن به سن ۳۰ سال؛ بعد از آقا علیاکبر (علیه السلام) برام ننگه! تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علیاکبر اصلاً نمیتونم تصور کنم! فرق سالم رو بعد از آقا علیاکبر نمیخوام!
چقدر خوب میشه سر روی بدنم نداشته باشم
چقدر جالب و رویایی و زیباست وقتی ارباب میآیند بالا سرم تن تکه تکهام براشون آشنا باشه
و با دیدن شباهتهای تو بدن من و شاهزاده علیاکبر
یک کمی از اون غم و غصه بدن ارباً اربا تسلی پیدا کند
🕊 هدیه هر شب نثار روح پاک و مطهر شهدای عزیز و شهید مهدی صابری
#صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مهربان خدای من❤️🙏
در این آدینه مبارک 🌸🍃
دست های خالی خود را
به سوی تو میاورم🙏
تو خود ای خزانه دار بخشش ها🌹
بهترین ها را برای من
و دوستانم محقق فرمایی🙏
آمیـــن🙏
به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚
و خاندان پاک و مطهرش 🌸
#سلام_آدینهتون_بخیر🍀