فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو همونی هستی که نذاشتی حس سیاه تنهایی درونم بساط عَلم کنه...
#شهید_بابک_نوری
@shahidbabaknoory
لطفا معرف کانال شهید بابک نوری به دوستان خود باشید . قطعا اجر شما رو خود شهید میدن ❤️
🌙ماه دوازدهم آمد
ولی... 😔
☀️خورشید دوازدهم نه
زمستان هجرانت❄
کی به پایان می رسد
ای همه دار و ندار این جهان😔🙏
🌼أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌼🤲
|پدر شهید|
ما معمولا در سال خیلی به مسافرت میرفتیم
البته بعد از شهادت بابک مخطل شد...
اون موقع که ما از شهر خارج میشدیم
بابک تازه زبان باز کرده بود، تازه صحبت میکرد
با اون زبان شیرینش میگفت:
برای سلامتی 《لاننده》 و مسافران صلوات بفرستيد
این دیگه شده بود ، مولای ماشینمون...
همه میگفتند: آقا این مولای ماشینمون کجارفت؟
مولا کجا رفتی؟
سریع میومد میگفت: بابا، با من هستند؟
میگفتم: بله ، باتو هستند..
میگفت: صلوات بفرستم؟
میگفتم : آره بابایی، صلوات بفرست...💔
"حالا وقتی از شهر خارج میشیم میخوایم بریم
مسافرت، جای بابکو خالی میبینیم...
میگیم بابک تو اون موقع صلوات میفرستادی
برای سلامتی مسافران و راننده و خودمون
الانم که در نزد خدایی شفاعتمون کن. محافظمون
باش پسر گلم" 😔💔
《چند عکس از کودکی شهید بابک نوری》
#خاطره_شهید
@shahidbabaknoory
🛑🛑🛑 لطفا اگر نظر ، انتقاد و پیشنهاد درباره کانال شهید بابک دارید با ما از طریق لینک ناشناس زیر در میون بذارید 🙏🌺
https://harfeto.timefriend.net/16769904312272
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت60
ماشینمو دم در دانشگاه پارک کردمو رفتم داخل محوطه که ساحره از پشت صدام میزد
ساحره: سارا،سارا
محسن : عع زشته ساحره اسم کوچیکشو صدا میزنی
ساحره: خیلی خوب خانم رضوی
- سلام
ساحره : سلام خوبی؟
- ممنونم ( یه دفعه محسن صداش بلند شد)
امیر طاهااا..
ساحره :واا خودت چرا اسم کوچیک صدا میزنی
محسن : چون من یه مردو صدا زدم عزیزم
( با کل کل کردناشون خندم میگرف،امیر طاها اومد کنارمو به آرومی سلام کرد)
- سلام
محسن ( زد به بازوی امیر طاها) چته حاجییی ،نبینم غمت وو
امیر طاها: اذیت نکن محسن
ساحره: ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم (ساحره و محسن رفتن، منم میخواستم برم که )
امیر طاها: خانم رضوی
- بله
امیر طاها: من قبول میکنم
(یعنی من چشمام داشت در میومد )
اگع میشه آدرس محل کاره پدرتونو بهم بدین ( اینقدر هول شدم تو کیفم یه کاغذ و خودکار برداشتم آدرس محل کارو شماره تلفن و دادم بهش)
امیر طاها: خیلی ممنونم ،یاعلی
امیر طاها رفت و من اصلا یادم رفت تشکر کنم،یادم رفت ازش بپرسم که چی شد نظرش عوض شد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت61
خیلی خوشحال بودم ،از کلاس که اومدم بیرون دیدم ۵ تماس بی پاسخ از عاطفه داشتم
شمارشو گرفتم - الو عاطفه
عاطفه: یعنی من از دست تو چیکار کنم هاااا
( خندم گرفت) چی شده مگه؟
عاطفه: خبر مرگت چرا گوشیتو بر نمیداری؟
- خوب کلاس بودم
عاطفه: الان مگه کلاس داری؟ - اره دیگه ،گفته بودم کلاسامو عوض کردم
عاطفه: واااای ساراا،میکشمت، آخر هفته کدوم خری کلاس بر میداره ، من به خاطر تو اومدم خونه
- وااا این همه دانشجو هستن تو دانشگاه دیگه ،تازه تو به خاطر من اومدی یا آقا سید کلک
عاطفه: الان کلاست کی تموم میشه - یه کلاس دیگه دارم ،ساعت۵ تمام میشه
عاطفه: از سمت دانشگاه بیا دنبالم بریم بیرون - باشه
عاطفه : فعلن
کلاسم که تمام شد رفتم سمت ماشینم سوار شدم دیدم ،ساحره و شوهرش محسن ،با امیر طاها بیرون ایستادن
رفتم جلو شیشه رو دادم پایین - ساحره جون جایی میخواین برین ،میرسونمت
ساحره: نه عزیزم مزاحم نمیشیم خودمون ماشین میگیریم میریم - نه بابا چه مزاحمتی بیاین سوار شین
ساحره: بچه ها سوار شیم
امیر طاها : شما برین من یه جایی کار دارم (نمیدونم چرا اینو گفت مگه میخواستم بخورمش)
ساحره و محسن سوار شدن و حرکت کردیم
گوشیم زنگ خورد : اخ اخ عاطفه بود ،جواب ندادم ،دوباره زنگ زد
ساحره: ساراجون چرا جواب نمیدی - دوستمه ،قراره باهم بریم خرید
محسن : ببخشید خانم رضوی مزاحمتون شدیم ،اگع میشه بزنین بغل ما خودمون میریم
- نه بابا این چه حرفیه ،خونش تو مسیرمونه میرم دنبالش با هم میریم اگه دیرتون نمیشه
ساحره: نه عزیزم این چه حرفیه منم خوشحال میشم دوستت و ببینم (دوباره گوشیم زنگ خود)
- جانم عاطفه( یعنی صدای جیغ و دادشو ساحره و محسن شنیدن هر دوتا خندشون گرفت)
عاطی: معلوم هست کجایی تو ،یه ساعته لباس پوشیدم چوب خشک شدم من
- شرمنده،دوسه دقیقه دیگه بیا دم در
عاطی : اره جون عمه ات ،دوسه دقیقه تو دو سه ساعته
(از خجالت قطع کردم )
- ببخشید ،دوستم یه کم شوخه
ساحره : اره مشخصه
رسیدیم دم در خونه عاطفه چند تا بوق زدم که عاطفه اومد پایین
ساحره از ماشین پیاده شد به عاطفه سلام کردو عقب کنار محسن نشست (عاطفه صورتش سرخ شده بود )
- سلام بانو ،بیا سوار شو
عاطفه سوار شد و با محسن و ساحره احوالپرسی کرد
حرکت کردیم - عاطفه جان ،
ساحره جون و شوهرش هم دانشگاهیم هستن
عاطی: خیلی خوشبختم
ساحره: همچنین عزیزم ساحره و محسن و رسوندیم خونشون بعد خودمون رفتیم بازار - خوب عاطی خانم کجا بریم
عاطی: بریم مزون یکی از دوستام ،حراج زده بریم ببینیم...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ڪانال رسمـے شهیـد بابک نوری🌿
🛑🛑🛑 لطفا اگر نظر ، انتقاد و پیشنهاد درباره کانال شهید بابک دارید با ما از طریق لینک ناشناس زیر در می
بله درسته
قطعا شهدا خودشون دوستدارانشون رو انتخاب میکنن و اونهارو میطلبن 🥲❤️
ڪانال رسمـے شهیـد بابک نوری🌿
🛑🛑🛑 لطفا اگر نظر ، انتقاد و پیشنهاد درباره کانال شهید بابک دارید با ما از طریق لینک ناشناس زیر در می
سلام ممنون از شما
اجرتون با شهید بابک
برای ارتباط میتونید به این آیدی پیام بدید @tyna_tvkl
دعای سلامتی امام زمان (عج)
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
شهیدبابک نوری
@shahidbabaknoory
معمولادردورهمیهاییڪہمۍنشستیم
درموردحجابودخترایایندوروزمونہ
صحبتمیڪردیمگاهیمیشدبابڪمیگفت:
"خوددخترهاکہخواهرایماباشند
خودشونبایدهواۍخودشونوداشتہباشند😇"
- #خاطره
#شهید_بابک_نوری
@shahidbabaknoory
میگفت تویِ دنیایِ پر سروصدایی که رسانهها
جایِ سیاه و سفید و شب و روز رو عوض
می کنن،
تو حقیقت رو با بلندترین صدایی که میتونی، فریاد بزن!
نگران نباش!
کسی که گوش شنیدن داره،میشنوه..