⊰•📻🌿⛓•⊱
.
"شهدا نیڪو رفیقانی برای ما راه گم ڪردهها هستند؛ این را خدا در قرآن گواهی میدهد :
• حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا |🧡"
.
#داداشبابڪمـ
#شهید_بابک_نوری
@shahidbabaknoory
کانال رسمی شهید بابک نوری💚💐
پنجشنبه و یاد شهدا
لطفا شهدا و اموات رو با ذکر صلوات یاد کنید
#مزار_شهید_بابک_نوری
@shahidbabaknoory
بچہ تر ك بودم
وقتۍمیرفتم خونہ دوستم
مادرش فوری میگفت :
بہ مامان گفتی اینجایی ؛ نگران نشه
حالا تو ...
بعد این همہ سال
مادرت میدونه کجایی!
آخہ نگرانت میشه🥺💔
#شــهـیدانهـ
#شهدا_شرمندهایم
⊰•🔏⛓🦋•⊱
لبخـندپلڪهایـٺرــآ
مـےشـودنقاشـےڪرد ..ッ❤️🔐
⊰•🔏•⊱¦⇢#داداشبابـڪمـ
#شهید_بابک_نوری
ــ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ
@shahidbabaknoory
کانال رسمی شهید بابک نوری💜
رفیق#شهید:
یه شب من بیمار شدم🤒و شهید بابک نوری هم منو رسوند درمانگاه بعد از درمانگاه.
باهم دیگه رفتیم یه آبمیوه فروشی و باهم یه چیزی خوردیم در همون حال که داشتیم باهم صحبت میکردیم برگشت به من گفت داداش من برم سوریه دیگه برنمیگردم این به من الهام شده...🥀
من اولش جدی نگرفتم و گفتم انشاالله صحیح و سالم برمیگرده😄
ولی به فیض بزرگ شهادت نائل شد!🕊
هنوز که هنوزه دارم میسوزم...💔
#داداشبابک
#شهیدانہ
#شهید_بابک_نوری
@shahidbabaknoory
🍀کانال رسمی شهید بابک نوری🍀
ڪانال رسمـے شَھیـدبـٰابڪنـوࢪۍ🌿
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#نگاه_خدا 💗 قسمت5 رسیدیم خونه منم مستقیم رفتم توی اتاقم بعد نیم ساعت بابا رضا اومد د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت6
رفتم پایین نگاه به صفحه نکردم گوشیو برداشتم:
هووووییی آدم خل و دیونه ،آیفون سوخت...
خونه خودتون بود اینجور میزنی...
یه دفعه دیدم دایی حسین اومد جلو تر:
دسته شما درد نکنه الان ما خل و دیونه هم شدیم پس..
- واییی خدا مرگم بده شمایین(گوشی و گذاشتم سر جاش رفتم دم در درو باز کردم،از خجالت سرخ شده بودم ،نرگس جونم همراه دایی حسین بود)
- سلام
دایی حسین : علیک سلام
نرگس جون اومد بغلم کرد: سلام عزیزم خوبی
- مرسی، ببخشید من فک کردم عاطفه اس
دایی حسین ( اومد جلو و دماغمو کشید):
اره منم باور کردم
نرگس جون: ععع حسین اقا ،اذیتش نکن ،اینجور که تو دستتو از رو زنگ بر نداشتی حاجی هم بود همینو میگفت...
- چرا نمیاین داخل ؟
دایی حسین: قربون دستت ،باید برگردیم کرج ،تا الانم قاچاقی مرخصی بودم
نرگس جون: سارا جان اومدیم که بهت بگیم همراه ما بیا بریم خونه ما
- خیلی ممنون،نمیتونم بیام ،بابا تنهاست
دایی حسین (بغلم کرد) :قربون اون دلت برم من،هر موقع دوست داشتی بیای بگو بیام دنبالت...
- باشه چشم ...
نرگس جون هم بغلم کرد خدا حافظی کرد ،و آروم زیر گوشمم گفت :داری دختر عمه میشی
از خوشحالی اشک تو چشمم جمع شده بود ،آخه بعد ۱۳ سال بچه دار شده...
- الهیی قربونتون برم ،مبارکتون باشه
سرمو داخل ماشین کردم و به دایی حسین گفتم : دایی جون یه شیرینی بدهکاری به مناااا
دایی حسین: به روی چششششم یه سارا که بیشتر نداریم
دایی حسین اینا که رفتن،منم رفتم داخل که درو ببندم دیدم یکی داره بوق میزنه
درو یه کم باز کردم از لای در نگاه کردم عاطفه اس رفتم بیرون و نگاهش کردم
- عاطی تویی؟
عاطی: نه عممه
- ماشینو از کی گرفتی؟
عاطی: از شاهزاده رویاهام
- عع چه خوب یه شاهزاده واسه ما هم پیدا کن پس...
عاطی:نه خیر تو اخلاقت گنده هر کسی نمیاد سمتت
- بی مزه ،بگو از کی گرفتی
عاطی: حاج بابا گرفتم ،گفتم میخوام دختر دوستشو ببرم هوا خوری یه بادی به اون کله بی مغزش بخوره ،سویچو دودستی تقدیمم کرد
بپر بالا بریم...
- صبر کن برم کیفمو بردارم میام...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸