تلنگر_تلنگر
_چیزیکهنمیتونیفردایقیامت
ازشدفاعکنی،نهبگو نهبشنو..!
هم به خودت هم به اطرافیان...
🍃بسته محصولات فرهنگی شهید بابک نوری هریس🍃
✨ شامل کتاب زیبای بیست و هفت روز و یک لبخند و محصولات فرهنگی شامل(جانماز ده هزار/تسبیح و آویز ۳۵٠٠ / کارت عکس ۱۵٠٠ / پیکسل ۳٠٠٠ / جاکلیدی ۸٠٠٠ / پلاک و زنجیـر ۲۵ /تخته شاسی ۳۵)
💰جمعا ۸۶۰۰۰تومان
«کتاب ۶۹ هزارتومان»
🚚 هزینه ارسال به سراسر کشور فقــط ۲٠ هزارتومان
✨خیلی مناسبِ هدیه دادن به دختر خانمهای جـوان و نوجوان هست که با شهیـد عزیز انس بگیرند. مخصوصا کسانی که تازه متحول شدند.
محصولات شهیدبابک نوری خیلی طرفدار داره و خیلی باعث تحول جوونها شده این شهید عزیز😍
🔺محصولات به صورت جدا و انتخابی هم قابل سفارش هستند و نیاز به سفارش کل پک لزوما نیست.
📝 ثبت سفارش:
@motahareh_sh
🍀
@Massoumeh_sh84
#پک_فرهنگی_شهدا
#شهید_بابک_نوری
«کانال رسمی شهید بابک نوری»
@shahidbabaknoory
ڪانال رسمـے شَھیـدبـٰابڪنـوࢪۍ🌿
🍃بسته محصولات فرهنگی شهید بابک نوری هریس🍃 ✨ شامل کتاب زیبای بیست و هفت روز و یک لبخند و محصولات فره
از این پک ها ی ارزون کمتر جایی پیدا میشه
#_امام_زمانم💚
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋سلام خورشیدعالم تابان☀️
اینو یادتباشه...
کهشهــداهمیشہدستترومیگیرن
بهشرطاینکهفقطصداشـونکنی🙃♥️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت48
لبخند زدمو گفتم مبارکه
مریم دستمو گرفت: امیدوارم دوست خوبی برات باشم
بلند شدیم و رفتیم بیرون با لبخند من همه صلوات فرستادن و تبریک میگفتن
قرار شد بابا رضا و مریم فردا خودشون یه جا قرار بزارن صحبتاشونو بکنن
توی راه متوجه شدم خونه ای که بودیم خونه پدر شوهر و مادر شوهر مریم بود
چقدر آدم میتونه بزرگ باشه اجازه بده که واسه عروسش خاستگار بیاد خونه
بابا رضا هم اصلا چیزی ازم نپرسید که تو اتاق بین منو مریم چه اتفاقی افتاده
اینقدر خسته بودم که شب بخیر به بابا گفتم و رفتم اتاقم چشمم به عبا افتاد رفتم گرفتمش اوردمش کنار خودم بلااخره پیدات کردم صبح بیدار شدم بابا خونه نبود فهمیدم قرار بود و بابا با مریم برن بیرون صحبت کنن...
منم مشغول مرتب کردن اتاقم شدم نمیخواستم وقتی مریم اومد اینجا فک کنه دختر شلخته ای هستم گوشیم زنگ خورد خاله زهرا بود
- سلام خاله جون خوبین
خاله زهرا: سلام عزیزم ؟ توخوبی؟
- مرسی ممنون
خاله زهرا : سارا جان بابا زنگ زد به من گفت با مریم به تفاهم رسیدن ،چون خجالت میکشید خودش بهت بگه واسه همین به من گفت که به تو بگم - باشه خاله جون مبارکشون باشه
خاله زهرا: سارا جان فردا میای بریم واسه مریم وسیله بخریم؟
- نه خاله جون من دانشگاه دارم نمیتونم بیام شما خودتون همه کارا رو انجام بدین
خاله زهرا: باشه عزیزم پس فعلن -به سلامت
کارامو که رسیدم رفتم شام مفصل درست کردم واسه بابا که فک کنه منم راضی ام هرچند ته دلم راضی نبود ولی چه کنم که مامانم خواسته...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗#نگاه_خدا 💗
قسمت49
غذا رو اماده کردم رفتم توی اتاق بابا عکسای مامانو جمع کردم بردم گذاشتم روی میز اتاقم که یه موقع مریم اومد اذیت نشه
داشتم کارامو انجام میدادم که صدای باز شدن در اومد رفتم پایین بابا رضا بود با یه دسته گل،گله مریم تن تن رفتم پایین
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام جانه بابا
بوی غذات تا سر کوچه میاومد ...
- خیلی ممنونم واسه من خریدی این گلو
بابا رضا : چند نفر تو این خونه عاشق گله مریمن...
- من من...
گل و از دست بابا گرفتم داشتم میرفتم از پله ها بالا که گفتم بابا جون مبارکه
بابا هم چیزی نگفت
واییی اتاقم مرتب و تمیز بود با گذاشتن این گل روی میز خیلی قشنگ شد اتاقم شام و خوردیم و میزو جمع کردم ظرفا رو شستم داشتم میرفتم بالا تو اتاقم که بابا رضا صدام کرد...
بابا رضا: سارا بیا اینجا کارت دارم - جانم بابا
بابا رضا: تو کی بزرگ شدی من ندیدم - من بزرگ شدن و از خودتون یاد گرفتم
بابا رضا: سارا جان فقط یادت باشه هیچ چیزو هیچ کس نمیتونه بین منو تو جدایی بندازه
- میدونم بابای خوشگلم
بابا رضا: احتمالن فردا بعد ظهر میریم محضر تو میای دیگه
- ( خواستم بگم نه که نمیدونم چرا نتونستم بگم) اره بابا جون فقط ادرسشو برام بفرستین که بعد کلاس بیام ،فعلن من برم شب بخیر
بابا رضا: برو باباجان شب بخیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸