eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
200 دنبال‌کننده
626 عکس
143 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلام ماندگار شهیدمهدی باکری: می خواهیم بریم ما در گروه ماست.... ۳۱‌عاشورا 🍁ان شاءالله رهرو راهی باشیم که شما رفتین واینچنین زنده موندین؛ و واقعا زنده بودن شما وشهدا در گروه رفتن از بود.... @shahidbakeri31
☘پیامبر اکرم(ص): خَیرُ شَبابِکم مَن تَشَبَّهَ بِکُهولِکم. بهترین جوانان شما کسانی هستند که به پیرانتان شبیهند 📚میزان الحکمة جلد۲صفحه۱۴۰۰ 👌آیت الله خوشوقت: یعنی همچون پیرانند در بی رمقی وبی اشتیاقی به گناه.... 🍀🌿🍃☘🌿🍃 تمثال پیرمرد ۲۸ساله! مجاهد فی سبیل الله شهید مهدی باکری خاک آلود و خسته ... @shahidbakeri31
میلادمنجی عالم بشریت آقاامام زمان(عج) مبارک🌹❤️
😊 شهیدمهدی باکری که خودشون اینقدر روی بیت المال حساس بودند حالا بخونید ماجرای جالب از آقامهدی وشهیدخرازی🤔😊 ___________ سید مهدی هاشمی راننده شهیدحسین خرازی در خاطره‌ای روایت کرده است: «یک مرتبه با حاجی گلف بودیم؛ مرکز فرماندهی جنگ. را آنجا دیدیم. رو کرد به حاجی و گفت: حسین من ۲ کیلو پنیر از تبریز برایت آورده‌ام😊 حاجی از گرفتن آن‌ها امتناع کرد و گفت: «این پنیرها را مردم تبریز برای رزمنده‌ها فرستادند نه برای من!!! هرچه شهید باکری سعی کرد حسین را قانع کند که پنیرها را هدیه برایش آورده و از ، فایده نداشت.🙂 گفت: می‌ترسم اشکال داشته باشد. بعد شهید باکری به حسین گفت: این (یعنی من) را بفرست تا بیاید پنیرها را بگیرد. حاجی گفت: نه ماشین بیت المال را نمی‌فرستم برای این کار. گفت: نه ماشین نمی‌خواهد، 😉. 😀 که خلاصه به هر  زوری بود ما را برد و  پنیرها را به دست من داد... رعایت‌بیت‌المال‌مردعمل‌بودند😍 😊 @shahidbakeri31
آن را شفیع می گیرم....
آن را شفیع می گیرم... عملیات رمضان را در جبهه بودم . قاطی مردان معرکه. نمی دانم کدام دعای پدر و مادرم در حقم اجابت شده بود که یوسف وادی عشق به متاع ناچیزم نگاه نکردو اجازه داددر خیل مجاهدان باشم . حکایت جابرابن عبد الله است که در روز اربعین خودش را از زمرهی شهیدان کربلا می شمارد . دلیلش هم محبت آنان است که در دل دارد . هر چند وقت یک بار نامه ای می آمد دست حاج جعفر رضایی که می دیدم نامه را می بوسد و می گذارد روی چشمش . کارم در جبهه سقایی بود . یک کامیون تحویل گرفته بودم با یک تانکر آب بر پشتش . می رفتم واحد ها و یگان ها را آب می رساندم . یکی از آن واحد ها مخابرات بود . رفتم واحد وتانکرهای واحد را پر آب کردیم و یکراست رفتم سراغ محمد آقاکیشی که مسئول واحد بود. روبوسی و احوالپرسی که دیدم ای با . موتور شاسی بلندش را خاموش کرد وروبه محمد پرسید : آی قارداش نه خبر؟(چه خبر برادر) محمد آقا گیشی هم یه چیزهایی گفت و او گاز موتور را گرفت و رفت. بو کیمیدی محمد ؟(این کی بود محمد) تانیمادین(نشناختی) یوخ (نه) آمهدی دی دا (آقا مهدی بود دیگه ) آمهدی باکری؟ تمام تصوراتم از آقا مهدی که این همه آوازه اش را شنیده بودم آوار شد روی سرم . پرسیدم : پرسیدم ! چرا چشمهای آقا مهدی کاسه‌ی خون بود ؟! 😔نه سفیدی اش معلوم بود نه سیا هی‌اش . قرمز قرمز! آقا مهدی یک هفته است نخوابیده... مقصود یاد آن دستخط ها افتادم که حاج جعفر می بوسید و می گذاشت روی چشمش. آقا مهدی را با همان دستخط ها می شناختم و در ذهنم چیزی از او ساخته بودم که با آن آقا مهدی که دیدم یکی نبود . من را پیش می آورم . یکی چشمهای خون گرفته آقا مهدی باکری را در آن دیدار ویکی صدای گرفته ی مصطفی پیشقدم را در عملیات کربلای پنج . آنقدر داد زده بود که صدایش در نمی آمد آن چشمها و آن صدا وجیها عندالله هستند . درست مثل شب عاشورا و زبان حال حضرت رباب (سلام الله علیها ) گورموسن سسلر باتیبدور ؟! آغلیوب ای وای دئماخدان ! نمی بینی که صداها گرفته اند ؟!/ از گریستن و وای وای گفتن ها ! 😭😭😭😭 حاج مقصود پور رادی و @shahidbakeri31
تولدت مبارک آقامهدی❤️🌹
سردارشهیدمهدی باکری
تولدت مبارک آقامهدی❤️🌹
💕 خوش به حال اذان 30 فروردین که بشارت تولد تو رو با خودش میاره! بعضی خوابها خیلی زیبان اما خواب لبخند شهدا چیز دیگست! و من مطمئنم تو امروز به همه ی ما میزنی😊 حتی اگه از سر غفلت یادمون نمونه! 🌷در آسمان برای تو جشنی به پا شده... اینجا دلم برای تو صد آسمان گرفت!!! خوش به حالم که رفقام شمایین...! اونم ! مرا بیش از اینها کن! مرا سنگینی نگاه تو آرزوست!!! کادوی تولد حتما لازم نیست یه چیز عجیب غریب باشه... گاهی یه صلوات یه فاتحه یه زیارت عاشورا ! اصلا اگه از من بپرسین ! #۳۰فروردین @shahidbakeri31
سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشه‌ی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست کرد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند:   ان شاءالله : صلوات @shahidbakeri31