eitaa logo
🇰🇼 🇮🇷شهید بزاز
103 دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
8.1هزار ویدیو
141 فایل
sapp.ir/shahidbazaz ارتباط با ادمین S63h84@
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴غبار روبی مزار شهدای پایگاه شهید ابوالقاسم بزاز ۱۳۹۹\۷\۳📅 @shahidbazaz
زندگینامه روحانی شهيد سردار ابوالقاسم بزاز به راستي آن روز كه قنداقة كوچك را با گريه هاي شيرين كودكانه در آغوشش نهادند ، آيا در نظرش مي‌گذشت كه روزي پيكري غرقه به خون ، بند بند تنش را از هم بگسلد و فريادي به بلنداي غرّش آن بمب نفرين شده سر كشد ، امّا نه؛ او شيرزني ديگر از بيشة شيران روزگار ، مازندران است و استواريش انگشت حيرت بر دهان جهانيان نهاده ، او با قامتي استوار چون البرز و دلي به پهناي درياي آبي شمال روزگار مي‌گذراند و نيك مي‌داند كه لحظه لحظه آزادي و امنيت اين مرز و بوم مرهون خون پاك ابوالقاسمش و هزاران سرو به خون خفتة ديگر است . زندگاني سراسر نور شهيد بزّاز الگويي نمونه از زندگي سرشار از معنويت و ايثار است براي ما طالبان كوي دوست؛ ابوالقاسم به سال 1331 در سبزستان بابل ديده به جهان گشود . تحصيلات ابتدايي را در بابل گذراند و سپس از همان نوجواني ، پا در آستان يار نهاده و در حوزه مشغول تحصيل و تهذيب گشت . تا گوشت و پوست و استخوانش از بادة قال الصادق و قال الباقر (عليهم‌السلام) عجين شود .ابتدا جوار بارگاه قدسي امام هشتم (عليه‌السلام) و سپس حجرات تنگ و كوچك اما نوراني حوزة قم ، همدم و مونس اين طلبة جوان بود . كسب معنويت را ابتدا در محضر آيت الله كوهستاني(رحمه الله عليه) آغاز كرد و از چشمة وجودش جرعه‌ها نوشيد و زيربناي عقايد و آرمان خويش را پي ريزي كرد . ابوالقاسم ، اسلام را تنها در محراب و سجّاده نمي‌ديد ، هنگامي كه امام خميني در نجف اشرف در تبعيد بسر مي‌برد و ملّتي مظلوم در انتظار پيامي از غربت ، شهيد بزّاز به همراه مرد هزار چهرة انقلاب شهيد سيد علي اندرزگو، سفيران صبح بودند در تاريكي ظلم و جور خاندان پهلوي ، و وظيفة خطير رساندن اعلاميه به قم را بر عهده داشتند. مبارزات شهيد بزّاز به همراه يار و همكيش ديرينه ، شهيد اندرزگو، فقط در ايران خلاصه نمي‌شد كه او فراسوي مرزهاي ايران ، جهان اسلام را مي‌ديد كه در خطر سقوط در سراشيبي انحطاط و نزول فرهنگي ، رو به نابودي است . و او بي‌باك وناخسته از ناملايمات روزگار ، بار سفر بسته و در كشورهاي سوريه، فلسطين، اردن، عربستان، تركيه و پاكستان به بررسي وضع موجود مسلمانان مي‌پرداخت و زمينه را براي تبليغ و هوشياري مردم آماده مي كرد. در پاكستان و تركيه اقدام به تشكيل كلاس قرآن، اين محكم‌ترين پايگاه وحدت مسلمين در برابر طاغوتيان كرد . شهيد بزّاز فقط به تبليغ و مبارزه با زبان و قلم اكتفا نكرده و در بازگشت با وارد كردن اسلحه و تجهيزات نظامي، مقدمات را براي رزم آتشين خود و هم رزمان با دژخيم فراهم مي‌كرد و سرانجام در سال 57 زحمات چندين ساله ايشان به ثمر نشست و نسيم بهاري شميم جان ايران را نيز معطّر ساخت و در اين ميان ابوالقاسم از اركان مبارزات مردمي در شهر بابل بود. وي در سقوط ساواك ايلام نقش مؤثري داشت و با محاصره كردن پادگان كرمانشاه، ارتش را تسليم انقلاب كردند. پس از تشريف فرمايي حضرت امام (رحمه الله عليه) به ايران ، ابوالقاسم كه پس از مدت‌ها پيرمراد خويش را يافته بود ، محافظت از منزل ايشان را در قم به جان خريد تا مبادا گزندي از چشمان بد بر در و ديوار آن خانه برسد . شهيد بزّاز در دي ماه سال 57 به خيل سبزپوشان بابل درآمد و عضو سپاه پاسداران آن ديار شد . و با ورود خود روحية زايدالوصفي به پاسداران بابل بخشيد. وي بنا به درخواست خود از طرف سپاه ، به كردستان اعزام شد تا با سخنراني‌ها و تشكيل مجالس مباحثه و مجادله، انقلاب فرهنگي را در آن ديار ، گسترش دهد و مي‌دانست كه چشم بددلان كفتارصفت نمي‌تواند حضور فّعال وي را در آنجا تحمل كند. ابوالقاسم سرانجام پس از عمري مبارزه و فعاليت در راه اعتلاي اسلام و مكتب تشيع در صبح روز شنبه 10/3/59 هنگامي كه در كيوسكي كه با فريب خوردگان بحث مي‌كرد، نشسته بود با انفجار مهيبي به آرزوي ديرينة خويش دست يازيد و با مغزي متلاشي شده در آغوش ملائك به ميهماني عرش كوچيد . ياسر و سميه دو غنچة باغچة سرخ اويند كه حال ، وارثين قرآن پدر و ناظرين ما بازماندگان ره هزاران لالة پرپر هشت سال مقدسند . «ياد و خاطرش گرامي و راهش مستدام باد» @shahidbazaz
معرفی کتاب من زنده‌ام «من زنده‌ام» نوشته معصومه آباد(-۱۳۴۱) و دربردارنده خاطرات دوران اسارت وی در دوران جنگ تحمیلی است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: موسم مهر و مدرسه در سال ۱۳۵۹ با صدای میگ‌های بمب‌افکن عراق آغاز شد و با به پرواز در آمدن هواپیماهای میگ بمب‌افکن عراقی، صدایی که شنیدنش خارج از توان بود در شهر پیچید. زنگ مدرسه با خمپاره‌هایی که پشت پای هر دانش‌آموز زمین را می‌شکافت به صدا درآمد. کسبه وحشت‌زده کرکره‌ی مغازه‌ها را پایین می‌کشیدند و سراسیمه به سوی خانه و خانواده‌های خود می‌دویدند اما کسی نمی‌دانست این صدای مهیب و وحشت‌آور از کجاست. بعضی‌ها می‌گفتند انفجار رخ داده اما بعضی که بیشتر می‌دانستند می‌گفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه مارش آماده‌باش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش می‌کرد. در فاصله‌ی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه و خیابان‌ها پیچید و صدای ضجه‌ی مادران داغدیده و کودکان وحشت‌زده همراه با صدای پی در پی خمپاره‌ها گوش شهر را پر کرد. تن مردم بی‌دفاع، سپر گلوله‌ها شده بود تا شهر نمیرد و آرام بماند. پیام افتتاح مدرسه، کلاس و درس که همیشه از زبان رئیس آموزش و پرورش شنیده می‌شد این بار با خبر شهادت رئیس ‌آموزش و پروش همراه بود. صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع سال تحصیلی را با خون سرخشان به همه‌ی دانش‌آموزان آبادان تبریک گفتند و این‌چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت. بوی باروت جای بوی کتاب نو را. لباس بسیج جای روپوش مدرسه و نیمکت‌ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش‌آموز و دانشجو شهید شدند. جنگ، همه را غافلگیر کرده بود؛ از معلم و کاسب و مهندس و دکتر گرفته تا پیر و جوان و مادر و بچه. صدام مثل اژدهای آدمخوار به جان شهرها افتاده بود و همچون مارهای سیری‌ناپذیر ضحاک؛ خود را با خون فرزندان این مرز و بوم سیر می‌کرد. @shahidbazaz
معرفی کتاب نورالدین پسر ایران «نورالدین، پسر ایران» روایت ارزشمند خاطرات رزمنده و جانباز، سید نورالدین عافی است که به قلم معصومه سپهری نوشته شده است. از ویژگی های این کتاب به موارد زیر می توان اشاره کرد: ویژگی اول، بیان روان و سلیس کتاب است. بخش مهم این ویژگی مدیون زحمات سرکار خانم سپهری است که این خاطرات را امانت‌دارانه و شیوا و روان، پرداخت داده‌اند. ویژگی دوم، صداقت و پرهیز از هرنوع مقدس‌نمایی و تطهیر و بیان بزک‌شده‌ی وقایع است. سومین ویژگی کتاب، طنز مستتر در برخی گفت‌وگوها و منظره‌ها است. ویژگی چهارم این کتاب، واقع‌نمایی و بیان صادقانه و مواجهه‌ بسیار واقعی با زندگی است. ویژگی پنجم، اشارات معرفتی اثرگذار کتاب است. ویژگی ششم کتاب، نمایش وضعیت جامعه‌ آن هنگام و نشان دادن برخی افراد یا گروه‌هایی است که در آن زمان که بسیاری از مردم غیور این سرزمین مشغول دفاع از دین و کشور و امامشان بودند، آنها با بی‌تفاوتی یا سهل‌انگاری یا کارشکنی، بر خلاف جهت مردم حرکت و عمل می‌کردند. ویژگی هفتم، نمایش عظمت روحی خانواده‌ شهدا است. ویژگی هشتم، تأثیر توسل به ائمه‌ اطهار علیهم‌السلام و خصوصاً امام رضا علیه‌السلام است. ویژگی نهم، بیان دقیق برخی حوادث جبهه‌ها به صورتی واقعی و نه اغراق‌آمیز و نه بزک‌شده است. ویژگی دهم که به آن اشاره می‌کنم، پرهیز از بیان خاطره برای کسب شهرت و امتیاز است. @shahidbazaz
معرفی کتاب اردوگاه اطفال کتاب اردوگاه اطفال در ادامه کتاب آن بیست و سه نفر به رشته تحریر درآمده است. احمد یوسف زاده در این اثر به تقابل اسرای جوان با اسرای جاسوس و خائنی که به دلایل مختلف با رژیم بعث همکاری می‌کردند، پرداخته‌ است. این اثر روایت دو سال خاطره از اتفاقات تلخ و شیرین و حماسه‌های باورناپذیر است که آفرینندگان آن نه ارتشی‌های سرد و گرم چشیده بودند و نه پاسدارهای جان بر کف، بلکه اسیران نوخاسته‌ای بودند که حزب بعث از اردوگاه‌های اسرا انتخاب و به آن بیست و سه نفر ملحق کرد تا برنامه تبلیغ علیه ایران را با حربه "کودکان جنگ" ادامه بدهد. کتاب اردوگاه اطفال دقیقا در نقطه‌ای آغاز می‌شود که کتاب «آن بیست و سه نفر» به پایان رسید و روایتگر سال‌های ۶۲ و ۶۳ در اردوگاه بین‌القفسین است که بعدها به دلیل جمع آوری حدود ۴۰۰ نوجوانان در آن با عنوان اردوگاه اطفال معروف شد. برای نگارش این کتاب، احمد یوسف زاده غیر از مشاهدات شخصی، ساعت‌های متوالی با آزادگانی که آن دو سال فراموش‌ نشدنی (فروردین 1362 تا فروردین 1364) را در اردوگاه‌های رمادی یک و رمادی دو مشهور به «اردوگاه اطفال» گذرانده‌اند، گفت‌وگو کرده‌ است تا بتواند آنچه بر آن‌ها رفته است را در دفتر ادبیات پایداری ایرانیان ماندگار کند. در بخشی از کتاب اردوگاه اطفال می‌خوانید: آفتاب در غروبگاه بود که امیر را آوردند؛ برهنه‌ پا. در راه رفتنش رنجی دیده می‌شد از دور، اما نه که شکسته باشدش. یک‌ طرفش جواد، یک‌ طرفش گروهبان علی، و در دستشان دسته‌ کلنگی و تازیانه‌ای از کابل، و امیر روی ریگ‌های تیز و برنده راه می‌آمد، با پاهایی خونچکان و دم فرو بسته بود و نشکسته بود و عذابی در چهره‌اش پیدا و رنجی سنگین بر شانزده‌ سالگی‌اش. به طاقتی که نداشت تن خسته و ضرب‌ دیده‌اش را جلو می‌کشید، در نیمه‌ راه ته‌ ماندۀ رمقش رفت، زانوهایش سست شد، نشست. جواد برگشت، دسته‌ کلنگش را بالا برد که او را بزند یا بترساند. نوجوان بلا دیده حرکتی کرد که دل‌های ما را آتش زد. سوزاند. دستانش را از سر بی پناهی به حالتی غریب گرفت روی سرش. جواد دسته‌ کلنگ را آهسته پایین آورد. نزد. امیر بلند شد؛ به‌ سختی. پشت میله‌ها ایستاده بودیم به نظاره. از راهرو آسایشگاه ما عبورش دادند و دل‌های ما ریش می‌شد. بردند و با پاهای بریان‌ شده در اتاق کوچکی که در انتهای راهرو بود زندانی‌اش کردند؛ تک و تنها. تمام شب صدای ناله‌های ضعیف امیر از آن زندان به گوش می‌رسید. مثل صدای راه گم‌کرده‌ای تشنه، از ژرفای چاهی عمیق، در برهوتی خشک! @shahidbazaz
سلام اگر خیاط ساده، نیمه ماهر و یا ماهر هستین و یا هر تخصص دیگرو نیاز به شغل خانگی دارید و یا کسی را میشناسید، با مشخصات کامل( نام و نام خانوادگی،رشته تخصصی، کدملی،ش ش، آدرس محل سکونت و شماره تماس را اعلام فرمائید)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 توجه📣📣📣توجه 📣📣📣 مثبتِ زندگی برگزار می کند: 🔸 خاطره نویسی از پیاده روی اربعین 🔸 دل نوشته با ( هر یک از شهدای کربلا ، حضرت زینب و یا ...) مهلت ارسال : تا روز اربعین لطفا دلنوشته ها را به این آدرس در ایتا ارسال کنید.👇 @Salaam_313 به برگزیدگان اهدا خواهد شد. 📣📣📣📣 🍀کانال مثبتِ زندگی🍀 @mosbatezendegi 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸