📌یکی بود یکی نبود...
داستان از اینجا شروع شد که یه روز بچه های گل بهنامی دلشون بشدت اردو میخواست...😕🙁☹️
اومدن باهم فکر کردن گفتن چه کنیم چه نکنیم...؟؟؟🧐🤔
(What to do??
,what not to do???)
تا اینکه به این نتیجه رسیدن که به مسئولشون التمااااااس کنن که برن بیابون😢😭
مسئولشونم که دلرحممم همونموقع ازخداخواسته قبول کرد😊😍
دخترا که خرشون ازپل گذشته بود خوشحااااال رفتن پی زندگیشون🙂🙃
واین مسئولشون بود که مونده بود با ۳۰ تا دختر وبیابون و بسیج و اموزش پرورش!!!!☹️
هی اینور برو به این التماس کن
هی اوور برو از اون درخواست کن...😔
تهشم این شد که بخاطر کرونا نذاشتن برن...😔😔😔
بعد دوهفته گریه وزاری وبدوبیراه بچه هارو شنیدن یه فکری به سر مسئول بهنامی ها زد...🤔🤯😧
باخودش گفت بذار فقط به بسیج بگم تا زیرنظر اونا بریم اردو...🧐🤔
این شد که به مسئول بسیج زنگید وجریانو گفت..😊
و بالاخره قرارشد که پس از سالها پس افکند به سمت ریگ شهر رهسپار بشن...😍
اما همه چی قرارنبود انقدرخوب پیش بره...😐😑😐😑
میپرسین چطور؟؟؟🤨
خب با سفرنامه تصویری بهنامی ها همراه بشین تا بفهمین جریان ازچه قرار بود...😎👇👇👇
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
این عکس مربوط به صبح قبل رسیدن ماشینای اژانسه!🤨
قراربود یه مینی بوس کرایه کنیم که مارو ببره اما از اونجایی که ابر وباد ومه خورشیدو اموزش پرورش وسازمان تاکسیرانی و... همه دست بدست هم داده بودن که مارو به خاک سیاه بشونن☹️
۱۰ ساعت قبل حرکت زنگیدن و گفتن که مینی بوس نداریم!!! 😑
ماهم گفتیم تنهاراه علاجمون اژانسه!🤩
درنتیجه اینجا منتظر سه برادر اژانسی بودیم که تشریف بیارن...😊
#قسمت_اول
#سفر_نامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
اقا چشمتون روز بد نبینه!!!🤨
از اونجایی که قراربود ۲ تا از بچه هارو تو متین اباد سوار کنیم، دوتا از تاکسیا جلوتر رفتن وما عقب تر ازهمه منتظر دختران متین ابادی...🤨🤨
نتیجه این شد که دو راننده اولی وسط بیابون خدا بچه هارو ول کردن و راننده ماشین ما، مارو برد کنار اون تپه بزرگهههههه😑😍😑😍
خلاصه که ما وسیله هارو پایین گذاشتیم و رفتیم بالای تپه تا بلکه بتونیم بچه هارو ببینیم🙃
بنظرتون دیدیمشون یانه؟؟؟؟🤨🤨🤨
#قسمت_دوم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
بعداز کلی جیغ و داد وسوت زدن میدونین چی دیدیم؟؟؟🤨🤨
یه مشت نقطه ریز درحال حرکت که داشتن با دهان هایی پر از...... سمت ما میومدن😂😭✋
همین مستطیل ابی که ملاحظه میکنین😂😂😂☝️
#قسمت_سوم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
هیچی دیگه اینجاها که رسیدن ما رسما صدای ناله وفغانشونو میشنیدیم...
بعد بنظرتون عکس العمل ما چی بود؟؟؟؟؟🤨🤨
این بود👇👇👇
😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#قسمت_چهارم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
اینجا بعد ازاینکه غرغراشونو گوش دادم فرستادمشون برن وسایلو بذارن تا باهم بریم دنبال یه لقمه نون حلال😊
#قسمت_پنجم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
خب حالا اگه گفتین یه لقمه نون حلال تو بیابون میتونه چی باشه؟؟؟!🤨
معلومه دیگه یه کُپه چوب خشک😊😂
جونم براتون بگه که بزور هزارتا امتیاز وقول وقرار وقربون صدقه راضیشون کردم که تو بیابون یه چرخی بزنن و چهارتا دونه چوب جمع کنن😊😎✋
#قسمت_ششم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
بعلههههه پس از ساعت ها پس افکند بالاخره تونستیم درختچه های بیابونو درو کنیم و یه اتیش کوچیک و خودمونی درست کنیم...😍😎😍😎
البته چشمتون روز بد نبینه هر کدوممون که از راه میرسیدیم یه مشت فوت و تف میریختیم رو اتیش بلکه شعله ورتر بشه...😂✋
وبالاخره شد اونچه که میخواستیم...😎👇👇👇
#قسمت_هفتم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
از حق نگذریم تمام مراحل ساخت داشت و برداشتی که مشاهده میکنین حاصل زحمات دو دختری هستن که شنبه میرن خونه شوهر یکشنبه برمیگردن😂
ولی جدا از آتیش وچاییمون مث ناموس خودشون محافظت کردن تا ما از بالای تپه برگردیم...😍😎✋
#قسمت_هشتم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
لازم به ذکر هست همزمان بااینکه اون دوبزرگوار مشغول حراست ونگهداری از ناموس گروه بودن😊 ما بالای کوه داشتیم تلاش میکردیم که عکسای جذاااااااابه لعنتی بگیریم...😎☹️😎☹️
#قسمت_نهم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی
ایده های زیادی تو ذهنای خلاقمون پرسه میزد که با تمام وجود سعی داشتیم به بهترین شکل اجراش کنیم...
اما تمام زورمون منتهی شد به اوشون👆😂
#قسمت_دهم
#سفرنامه_بهنامی_ها
#کویر_نوردی