eitaa logo
شهیدبهنام.مکتب الزهرا(س)
105 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
21 فایل
ماعشق را پشت دراین خانه دیده ایم، زهرا در آتش بود... علی داشت میسوخت... ارتباط با ادمینشون / z_amr213@
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترا متن رضایتنامه رو فرستادم.تو برگه بنویسین بدین باباهاتون امضاء کنن و فردا با خودتون بیارین یادتون نره ها🙃
سلام دختراااا✋ وااااااای که چقدر امروز جای همگیتون خالی بود😍😍 کاش همه بودین واقعا🙃☹️ حالا ان شاءالله عکساشو میذارم تا تنبیه بشین ببینین که دفعه دیگه نخواین کلاس بذارین واسه اردوها ناز کنین😊😂✋ دخترایی که امروز رفتیم کویر وعکس گرفتن لطفا همه عکساتونو تو پی وی برام بفرستین تا بذارمشون تو گروه😎 با تشکرررر🌺❤️
سلااااااام گل دخترا✋ صبح جذابتون بخیر وخوشی😊 تولد امام حسینمون مبااااااااارکمون باشه😍😍😍😍 وااااااای که چه روزیه امروز😍😍😍 عیدی از حضرت زهرا وامام زمان یادتون نره ها!!! 😍😇 حسابی زرنگ باشین😊 دخترا تو ایتا یه گروه زدیم ویژه بچه های بهنام که تو عیدیه که سرمون خلوته چرت وپرت بگیم بخندیم😂✋ لینکشو میذارم هرکی نیست بزنه روش عضو بشه🙃🙂 هرچی فیلم وعکس وکلیپ خنده دار دارین بفرستین روحمون بازشه😂(فقط جان من چرت وپرت نباشه وگرنهههههه یه کارت زرد میگیرین و هرکی سه تا کارت زرد بگیره براش جشن پتو میگیریم😎😎😎 جشن پتو هم که میدونین سالم میرین زیر پتو بایه دست ویه پا برمیگردین بیرون 😂) بفرما اینم لینک https://eitaa.com/joinchat/109838446C462e2afe36 راستی ان شاءالله شب میخوام سفرنامه اول بهنامی هارو منتشر کنم😱😱😱 این سفرنامه به شکل تصویری خواهد بود🤨 حسابییییی منتظرش باشین که قراره لو بدیم دقیقا هرکس تو اردو چه نقشی داشته و چه گندی زده😂😎✋
📌یکی بود یکی نبود... داستان از اینجا شروع شد که یه روز بچه های گل بهنامی دلشون بشدت اردو میخواست...😕🙁☹️ اومدن باهم فکر کردن گفتن چه کنیم چه نکنیم...؟؟؟🧐🤔 (What to do?? ,what not to do???) تا اینکه به این نتیجه رسیدن که به مسئولشون التمااااااس کنن که برن بیابون😢😭 مسئولشونم که دلرحممم همونموقع ازخداخواسته قبول کرد😊😍 دخترا که خرشون ازپل گذشته بود خوشحااااال رفتن پی زندگیشون🙂🙃 واین مسئولشون بود که مونده بود با ۳۰ تا دختر وبیابون و بسیج و اموزش پرورش!!!!☹️ هی اینور برو به این التماس کن هی اوور برو از اون درخواست کن...😔 تهشم این شد که بخاطر کرونا نذاشتن برن...😔😔😔 بعد دوهفته گریه وزاری وبدوبیراه بچه هارو شنیدن یه فکری به سر مسئول بهنامی ها زد...🤔🤯😧 باخودش گفت بذار فقط به بسیج بگم تا زیرنظر اونا بریم اردو...🧐🤔 این شد که به مسئول بسیج زنگید وجریانو گفت..😊 و بالاخره قرارشد که پس از سالها پس افکند به سمت ریگ شهر رهسپار بشن...😍 اما همه چی قرارنبود انقدرخوب پیش بره...😐😑😐😑 میپرسین چطور؟؟؟🤨 خب با سفرنامه تصویری بهنامی ها همراه بشین تا بفهمین جریان ازچه قرار بود...😎👇👇👇
این عکس مربوط به صبح قبل رسیدن ماشینای اژانسه!🤨 قراربود یه مینی بوس کرایه کنیم که مارو ببره اما از اونجایی که ابر وباد ومه خورشیدو اموزش پرورش وسازمان تاکسیرانی و... همه دست بدست هم داده بودن که مارو به خاک سیاه بشونن☹️ ۱۰ ساعت قبل حرکت زنگیدن و گفتن که مینی بوس نداریم!!! 😑 ماهم گفتیم تنهاراه علاجمون اژانسه!🤩 درنتیجه اینجا منتظر سه برادر اژانسی بودیم که تشریف بیارن...😊
اقا چشمتون روز بد نبینه!!!🤨 از اونجایی که قراربود ۲ تا از بچه هارو تو متین اباد سوار کنیم، دوتا از تاکسیا جلوتر رفتن وما عقب تر ازهمه منتظر دختران متین ابادی...🤨🤨 نتیجه این شد که دو راننده اولی وسط بیابون خدا بچه هارو ول کردن و راننده ماشین ما، مارو برد کنار اون تپه بزرگهههههه😑😍😑😍 خلاصه که ما وسیله هارو پایین گذاشتیم و رفتیم بالای تپه تا بلکه بتونیم بچه هارو ببینیم🙃 بنظرتون دیدیمشون یانه؟؟؟؟🤨🤨🤨
بعداز کلی جیغ و داد وسوت زدن میدونین چی دیدیم؟؟؟🤨🤨 یه مشت نقطه ریز درحال حرکت که داشتن با دهان هایی پر از...... سمت ما میومدن😂😭✋ همین مستطیل ابی که ملاحظه میکنین😂😂😂☝️
هیچی دیگه اینجاها که رسیدن ما رسما صدای ناله وفغانشونو میشنیدیم... بعد بنظرتون عکس العمل ما چی بود؟؟؟؟؟🤨🤨 این بود👇👇👇 😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اینجا بعد ازاینکه غرغراشونو گوش دادم فرستادمشون برن وسایلو بذارن تا باهم بریم دنبال یه لقمه نون حلال😊
خب حالا اگه گفتین یه لقمه نون حلال تو بیابون میتونه چی باشه؟؟؟!🤨 معلومه دیگه یه کُپه چوب خشک😊😂 جونم براتون بگه که بزور هزارتا امتیاز وقول وقرار وقربون صدقه راضیشون کردم که تو بیابون یه چرخی بزنن و چهارتا دونه چوب جمع کنن😊😎✋
بعلههههه پس از ساعت ها پس افکند بالاخره تونستیم درختچه های بیابونو درو کنیم و یه اتیش کوچیک و خودمونی درست کنیم...😍😎😍😎 البته چشمتون روز بد نبینه هر کدوممون که از راه میرسیدیم یه مشت فوت و تف میریختیم رو اتیش بلکه شعله ورتر بشه...😂✋ وبالاخره شد اونچه که میخواستیم...😎👇👇👇