eitaa logo
اطلاع رسانی پایگاه مقاومت بسیج شهید دستغیب یزدآباد
937 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
451 ویدیو
18 فایل
برای ارتباط با ادمین به آیدی زیر مراجعه کنید. @Yamahdy72
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهدا مَبدأ و مَنشاءِ حیاتَند، زَمینی بودَند، اما "زَمین گیر" نَبودَند💠 ◻️یادی کنیم از🌷شهید رضا باقری🌷 فرزند حسن در سالروز شهادتش 🎂تاریخ تولد1344/07/19 🥀تاریخ شهادت1361/04/18 💠محل شهادت:منطقه شلمچه 🔹یادش گرامی و راهش پر رهرو 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   https://eitaa.com/shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
😍مژده😍 عزیزانِ جان عیدتون مبارک باشه🥳 چالش بزرگ نیم‌میلیون‌تومانی به مناسبت داریم🤩 یک جمله زیبا یا یک متن کوتاه(در حد دو/سه خط) در موضوع عید بزرگ و امیرمؤمنان امام علی علیه‌سلام به شناسه «@sykfz_ir» ارسال کنید تا با اسم خودتون در کانال نشریه غدیر قرار بگیره به دو جمله‌ای که بیشترین بازدید رو کسب کنن↘️ نفراول⬅️۳۰۰هزارتومان نفردوم⬅️۲۰۰هزارتومان اهدا خواهدشد ‼️همچنین می‌توانید به جای متن، تصویری از سوژه‌های جالبِ در شهرتان را ارسال کنید✅ (هر نفر مجاز به ارسال یک‌نوع محتوا) ❇️پایان چالش: ساعت۲۳ روز چهارشنبه۲۱تیر منتظر محتواهای قشنگتون هستیم😉 @sykfz_ir 💞 💞
هدایت شده از زرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرمایید، مهمان مولا امیرالمؤمنین هستید... 😍 جشن به همت گروه های و 💐 شاد باشید 💐 -------------> ما را دنبال کنید 👇 👉 @zarin_resaneh
🔶پوریای ولی مسابقات قهرماني باشگاه ها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشــور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند: امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست. مسابقات شروع شــد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برميداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با امتياز بالا ميبُرد. به رفقايم گفتم: مطمئن باشــيد، امسال يه کشتيگير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتشهاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشــزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلم كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! من هم برگشــتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد کشــتي را شــروع کرد. همه اش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايــش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنه اي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دســت حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشــحال بــود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتيگير يکديگر را بغل کردند. حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشــحالي گريه ميکرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد! دو کشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالا سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع کشــتي بود؟ بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور! بعد سريع رفت تو رختکن، لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشــت ميزدم. بعد يك گوشــه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشــگاه هنوز شــلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميل ها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشــتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به ســمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد. من قبل مســابقه به آقا ابرام گفتم، شــک ندارم که از شــما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامــه داد: رفيقتون ســنگ تموم گذاشــت. نميدوني مــادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانــده بودم كه چه بگويم. کمي ســکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم. تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعد گفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنميياد! با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم...
ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁 💥💥قابل توجه مادران عزیزی که دوست دارند دختر خانمشون با حجاب برتر فاطمی در جامعه حضور داشته باشد: ✅ جلسات کارگاهی پیرامون چرایی حجاب و عفاف در نسل جوان 🗓 زمان برگزاری: دوشنبه ها ۹، ۱۶، ۲۳، ۳۰ مرداد ماه و ۶ شهریور 🎤کارشناس: حاج آقا هادی کریمی دانش پژوه رشته مشاوره و تحکیم خانواده 🏢 مکان: خیابان امام خمینی. طبقه زیرین فروشگاه مدافعان حریم 🕠 ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹ 🕖 🔸 هزینه ثبت نام ۵۰ هزار تومان 🔸 پذیرش تعداد محدود ⌛️مهلت ثبت نام: ۲۰ الی ۳۱ تیرماه 💳 شماره کارت: ۶۲۷۳۸۱۱۱۱۲۸۲۱۱۵۲۸ (قاسمی) 📲 لطفا پس از واریز حتما عکس واریزی را به شماره زیر ارسال فرمایید. ۰۹۱۳۶۰۰۷۹۱۳ 🦋کارگروه فرهنگی مدافعان حریم🦋 🌷 پایگاه بسیج خواهران یزدآباد🌷
🔶شکستن نفس باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان 17 شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع ابراهيم از راه رسيد. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد. ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصًا زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! ٭٭٭ همراه ابراهيم راه ميرفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند. به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همينطور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. داد زد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم. توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســان هاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل ميکنند. ٭٭٭ در باشگاه كشتي بوديم. آماده ميشديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بي مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ و هيکلت خيلي جالب شده! تو راه كه مي اومدي دو تا دختر پشــت ســرت بودند. مرتب داشتند از تو حرف ميزدند! بعد ادامه داد: شــلوار و پيراهن شــيك كه پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه ورزشکاري! به ابراهيم نگاه كردم. رفته بود تو فكر. ناراحت شد! انگار توقع چنين حرفي را نداشت. جلسه بعد رفتم برای ورزش. تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساك ورزشي لباس ها را داخل کيسه پلاستيكي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد! بچه ها ميگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمي هستي؟! ما باشگاه مييايم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و رو ُفرم، آخه اين چه لباسهائ يه که ميپوشي؟! ابراهيم به حرفهاي آنها اهميت نميداد. به دوســتانش هم توصيه ميکرد که: اگر ورزش براي خدا باشــد، ميشــه عبادت. اما اگه به هر نيت ديگه اي باشه ضرر ميکنين. توي زمين چمن بودم. مشــغول فوتبال. يکدفعه ديدم ابراهيم در كنار سكو ايســتاده. سريع رفتم به سراغش. سلام کردم و باخوشحالي گفتم: چه عجب، اين طرف ها اومدي؟! مجله اي دستش بود. آورد بالا و گفت: عکست رو چاپ کردن! از خوشــحالي داشــتم بال در مي آوردم، جلوتر رفتم و خواستم مجله را از دستش بگيرم. دستش را كشيد عقب و گفت: يه شرط داره! گفتم: هر چي باشه قبول دوباره گفت: هر چي بگم قبول ميکني؟ گفتــم: آره بابا قبول. مجله را به من داد. داخل صفحه وســط، عکس قدي و بزرگي از من چاپ شــده بود. در كنارآن نوشــته بود: «پديده جديد فوتبال جوانان» و کلي از من تعريف کرده بود. کنار سكو نشستم. دوباره متن صفحه را خواندم. حسابي مجله را ورق زدم. بعد سرم را بلند کردم و گفتم: دمت گرم ابرام جون، خيلي خوشحالم کردي، راستي شرطت چي بود!؟ آهسته گفت: هر چي باشه قبول ديگه؟ گفتم: آره بابا بگو، کمي مکث کرد و گفت: ديگه دنبال فوتبال نرو!! خوشــکم زد. با چشــماني گرد شــده و با تعجب گفتم: ديگه فوتبال بازي نکنم؟! يعني چي، من تازه دارم مطرح ميشم!! گفت: نه اينکه بازي نکني، اما اينطوري دنبال فوتبال حرفهاي نرو. گفتم: چرا؟! جلو آمد و مجله را از دســتم گرفت. عکسم را به خودم نشان داد و گفت: اين عکس رنگي رو ببين، اينجا عکس تو با لباس و شورت ورزشيه. اين مجله فقط دست من و تو نيست. دست همه مردم هست. خيلي از دخترها ممکنه اين رو ديده باشن يا ببينن. بعد ادامه داد: چون بچه مسجدي هستي دارم اين حرف ها رو ميزنم. و گرنه کاري باهات نداشتم. تو برو اعتقادات رو قوي کن، بعد دنبال ورزش حرفه اي برو تا برات مشکلي پيش نياد. بعد گفت: کار دارم، خداحافظي کرد و رفت. من خيلي جا خوردم. نشستم و کلي به حرف هاي ابراهيم فکر کردم. از آدمي که هميشه شوخي ميکرد و حرف هاي عوامانه ميزد اين حرف ها بعيد بود. هر چند بعدها به ســخن او رســيدم. زماني که ميديــدم بعضي از بچه هاي مسجدي و نمازخوان که اعتقادات محکمي نداشتند به دنبال ورزش حرفه اي رفتند و به مرور به خاطر جو زدگي و... حتي نمازشان را هم ترک کردند! 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
◻️◽️◽️◻️ 🔶قرائت دعای پر فیض کمیل🔶 🔷به نیابت از همه شهدا 🔷و به نیابت از شهید والامقام 🌷شهید رضا باقری 🕘زمان: پنجشنبه ۲۲ تیرماه ماه ۱۴۰۲ 🔶همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء 🔸مکان: سالن گلستان شهدا یزدآباد 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ✉️ ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   https://eitaa.com/shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🌷ای روح بلند تو، فراز هر بام سر داده سرود لاتخف شب هنگام تو صبح نوید بخش دلهاگشتی ای قبله ی عشاق، "شهید گمنام"🌷 💠زیارت مزار شهیدگمنام شهر💠 ▫️همراه با قرائت زیارت عاشورا▫️ 🗓پنجشنبه ۲۲ تیرماه ۱۴۰۲ از ساعت ۱۵الی۱۹ 📌اردوگاه استانی آیت الله شهید بهشتی باغ ابریشم محل مزار شهید گمنام
💙💙💙💙💙💙💙💙💙 ...بسم الله الرحمن الرحیم... 💖دورهمی و نشست آزاد دختران ۱۵ سال به بالا همراه با چالش ها بازی های متنوع💖 🗓 زمان : هر شنبه ساعت ۱۶:۲۰ 🏘مکان : یزدآباد، خیابان امام خمینی ، طبقه ی پایین فروشگاه فرهنگی کارگروه مدافعان حریم (قرض‌الحسنه سابق) 👨🏻‍💼کارشناس : استاد رضا یزدانی متخصص در رشته ی یهود شناسی . 💞ما را دنبال کنید { https://eitaa.com/Tahoora1401 } 💙💙💙💙💙💙💙💙💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهدا مَبدأ و مَنشاءِ حیاتَند، زَمینی بودَند، اما "زَمین گیر" نَبودَند💠 ◻️یادی کنیم از🌷شهید حسن داوری🌷 فرزند علی در سالروز شهادتش 🎂تاریخ تولد1340/01/04 🥀تاریخ شهادت1360/04/26 💠محل شهادت:منطقه شلمچه 🔹یادش گرامی و راهش پر رهرو 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   https://eitaa.com/shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🌷بسیج خواهران حضرت رقیه (سلام الله علیها ) یزدآباد همزمان با هفته ی عفاف و حجاب برگزار می کند: 🌹پیاده روی بانوان و نوجوانان محجبه از خیابان شهید نعمتی تا پارک سلامت ✅ با اجرای برنامه ها متنوع فرهنگی، اجرای گروه سرودهای کودکان محجبه، برپایی غرفه‌ی جمعیت و فرزندآوری، برپایی غرفه حجاب وعفاف، غرفه‌ی کودک و میز خدمت با حضور شورای شهر 📿همراه با اقامه نماز جماعت و 🎁 تقدیر از نو جوانان نخبه ی محجبه 🗓 زمان: دوشنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۲ از ساعت ۱۸ 🏝 مکان: پارک سلامت شهر ابریشم
🔶یدالله ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت. وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره! گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. ابراهيــم خنديد وگفت: اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم. ٭٭٭ به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم. يكي از دوســتان كه ابراهيم را نميشــناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟ با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله باربري هم ميانداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟ گفت: من رو يدالله صدا كنيد! گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟ گفتم: نه، چطور مگه! گفت: ايشــون قهرمان واليبال وكشــتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم! صحبتهاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با نفس اصلاً با عقل جور در نميآمد ٭٭٭ مدتي بعد يكي از دوستان قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلي خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!! 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🔸🔶مسابقه هفتگی🔶🔸 🔴برای پاسخ به این سوال مطالبی از کتاب سلام بر ابراهیم که در همین کانال قرار داده شده است استفاده کنید.. سوال⁉️ یکی از کار های ابراهیم را نام ببرید تا جمله "ابراهیم پهلوانی با خصائص پوریای ولی را تایید کند. 📎لطفا پاسخ های خود را در پیامرسان ایتا به آیدی @mehdi_l ارسال نمایید. 🗓مهلت ارسال پاسخ تا چهارشنبه ۲۸ تیر ماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۱ میباشد. 🎁 به یک نفر از کسانی که بهترین جواب را ارسال کند به قید قرعه یک شارژ ۱۰ هزارتومانی اهدا خواهد شد😍 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شهدا مَبدأ و مَنشاءِ حیاتَند، زَمینی بودَند، اما "زَمین گیر" نَبودَند💠 ◻️یادی کنیم از🌷شهید رضا اسحاقی🌷 فرزند کریم در سالروز شهادتش 🎂تاریخ تولد1343/05/10 🥀تاریخ شهادت1361/04/27 💠محل شهادت:منطقه شلمچه 🔹یادش گرامی و راهش پر رهرو 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   https://eitaa.com/shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁 🖤السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام🖤 🥀 همزمان با فرا رسیدن ایام شهادت و عزاداری سرور و سالار شهیدان و یاران با وفایشان 🥀 🔹عرضه ی انواع اجناس محرمی از قبیل: 🏴 پرچم ساتن 🚩 کتیبه مخمل 🏳 ریسه و ده ها محصول متنوع و ماندگار 🔹جهت هر چه باشکوه تر برگزار شدن عزای حسینی به صورت 🏢 خرید حضوری و📲 آنلاین 🔹در فروشگاه عام المنفعه مدافعان حریم🔹 💠 مکان: شهرابریشم. خیابان امام خمینی. روبروی قرض الحسنه جوادالائمه علیه السلام 💠 برای مشاهده محصولات و اطلاع از قیمت ها و خرید آنلاین و ارتباط با ادمین به کانال زیر بپیوندید : @modafee_harim1400
◾️السلام علی الرضیع الصغیر◾️ 💠همایش بزرگ شیرخوارگان حسینی 🎙مداحان: کربلایی قاسمی و کربلایی صانعی 🗓زمان:جمعه۳۰ تیرماه ازساعت ۸:۳۰الی ۱۱ 🕌مکان: سالن گلستان شهدای یزدآباد ⚫️از عموم مردم شهرابریشم دعوت میشود در این مراسم معنوی شرکت کنند.. ✉️ 🏴هیئت مسجد الزهرا(س)🏴 🏴گروه جهادی خادمین حضرت زهرا🏴
◻️◽️◽️◻️ 🔶قرائت دعای پر فیض کمیل🔶 🔷به نیابت از همه شهدا 🔷و به نیابت از شهیدان والامقام 🌷شهید حسن داوری 🌷شهید رضا اسحاقی 🕘زمان: پنجشنبه ۲۹ تیرماه ماه ۱۴۰۲ 🔶همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء 🔸مکان: سالن گلستان شهدا یزدآباد 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ✉️ ╔══.🌱🇮🇷🕊.════   https://eitaa.com/shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 https://rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
⚫️السلام و علیک یا ابا عبدالله⚫️ ▪️ ◾️در نامگذاری دهه اول محرم ، مسلم، نخستین شهید واقعه کربلاست. شهادت او کمی پیش‌تر از حادثه کربلا رخ داده است و شب نخست ماه محرم به پاس فداکاری و جان فشانی‌های این سفیر شهید راه سرخ، شب حضرت مسلم بن عقیل نام نهاده شده است. مسلم الگوی محبت و وفاست.
🔶حوزه حاج آقا مجتهدی سالهاي آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگري بود. تقريبًا کســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزي نميگفت. اما كاملاً رفتار و اخلتقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنوي تر شــده بود. صبحها يک پلاســتيک مشكي دستش ميگرفت و به سمت بازار ميرفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يكروز با موتور از ســر خيابان رد ميشدم. ابراهيم را ديديم. پرسيدم: داش ابرام کجا ميري؟! گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم چيه!؟ گفت: هيچي کتابه! بين راه، سر کوچه نائب السلطنه پياده شد. خداحافظي کرد و رفت. تعجب کردم، محل کار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟ بــا كنجكاوي بــه دنبالش آمدم. تا اينکه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادي جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوي ميخوانه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردي که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدي با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نميکردم ابراهيم طلبه شده باشه. مواعظ العدديه ص 111 شب وقتي از زورخانه بيرون ميرفتم گفتم: داش ابرام حوزه ميري و به ما چيزي نميگي؟ يک دفعه باتعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلي آهسته گفت: آدم حيفِ عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه رسمي نيســتم. همينطوري براي اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار ولي فعلاً به کسي حرفي نزن. تــا زمان پيروزي انقــلاب روال کاري ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزي انقلاب آنقدر مشــغوليت هاي ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهاي قبلي نميرسيد. 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
🌷ای روح بلند تو، فراز هر بام سر داده سرود لاتخف شب هنگام تو صبح نوید بخش دلهاگشتی ای قبله ی عشاق، "شهید گمنام"🌷 💠زیارت مزار شهیدگمنام شهر💠 ▫️همراه با قرائت زیارت عاشورا▫️ 🗓پنجشنبه ۲۹ تیرماه ۱۴۰۲ از ساعت ۱۵الی۱۹ 📌اردوگاه استانی آیت الله شهید بهشتی باغ ابریشم محل مزار شهید گمنام
سوال⁉️ ❌مداحان و سخنرانان مي گويند : در خرابه شام رقيه(س) ياد پدرش را كرد و همه به گريه افتادند و صداي آنان به يزيد رسيد . حال سوال اينجاست كه چگونه صدا ، از داخل خرابه به قصر رسيده است؟ يعني يزيد داخل خرابه بوده است؟! آيا اين دروغ نيست؟! ✅پاسخ : معاويه در حال ساخت قصري به نام كاخ خضرا بود ، براي همين خانه هايي را خريد تا قصر را بنا كند يكي از اين خانه ها متعلق به پير زني بود كه حاضر به فروش خانه ي خود نبود و مي گفت مي خواهم در همين جا زندگي كنم و بعد از مرگم نيز قبرم درون خانه ام باشد. معاويه دستور داد خانه را خراب كنيد ، اما عمرو عاص مخالفت كرد و گفت : "عرب هميشه در آرزوي حاكمي عادل بوده و تو مي تواني از اين فرصت استفاده تبليغاتي كني ؛ به اين صورت كه قصر را بسازي و آن خانه را خراب نكني . آنوقت هركه از درب قصر وارد شود اولين سوالي كه برايش پيش مي آيد اين است كه اين خانه ي خرابه در وسط قصر چه مي كند و ما به او پاسخ مي دهيم كه عدالت ما به ما اجازه ي خراب كردن خانه ي پير زن را نمي دهد " اين جريان اتفاق مي افتد و بعد از مدتي پير زن از دنيا مي رود و معاويه باز هم آن خانه را خراب نمي كند. در زمان يزيد با وجودي كه اين خانه به خرابه تبديل شده باز هم اين نيرنگ ادامه پيدا مي كند زماني كه اسرا را به شام مي آورند ، در آن خرابه قرار مي دهند و آن خرابه داخل حياط قصر بوده است. 🇮🇷پایگاه مقاومت بسیج🇮🇷 🇮🇷شهید دستغیب یزدآباد🇮🇷 ╔══.🌱🇮🇷🕊.════ @shahiddastgheyb313 ════.🌱🇮🇷🕊.══╝ ایتا👆 rubika.ir/shahiddastghey_r_b313 روبیکا👆
◾️السلام علی الرضیع الصغیر◾️ 💠همایش بزرگ شیرخوارگان حسینی 🎙مداحان: کربلایی قاسمی و کربلایی صانعی 🎤همراه با اجرای گروه سرود میثاق 🗓زمان:جمعه۳۰ تیرماه ازساعت ۸:۳۰الی ۱۱ 🕌مکان: سالن گلستان شهدای یزدآباد ⚫️از عموم مردم شهرابریشم دعوت میشود در این مراسم معنوی شرکت کنند.. ✉️ 🏴هیئت مسجد الزهرا(س)🏴 🏴گروه جهادی خادمین حضرت زهرا🏴