🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
خدایا !!!!
کاش آخرِ دیکته پر غلط زندگی ام بنویسی :
با ارفاق ؛
🌹 #شهادت 🌹
#آمین_یارب_العالمین
🌷 @shahidegomnam14 🌷
بقیع را که تصور می کنم
یاد کربلا می افتم …
کربلا که می روم
دل تنگ خاک بقیع می شوم …
مثل سیبی که از وسط دو نیم شده
نیمی مدینه
نیمی کربلا
#دوشنبه_های_امام_حسنی
🌷 @shahidegomnam14 🌷
📜 #ترمزگناه
✍یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم.
🍂مسعود میگفت: ما نباید به #گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون #ترمز بذاریم.
🍂 اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم پس باید برای خودمون چندتاترمز و عقبگرد موقع #نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب #گناه نشیم..
#شهیدمدافع_حرم
#شهید_مسعود_عسگری🕊
🌷 @shahidegomnam14 🌷
پسر بی مزارم!
عاشق تر از من دیده ای؟!
تو را به خاک نه, به قلبم سپرده ام . . .
مادرانه...
#مادر_شهید_گمنام
🌷 @shahidegomnam14 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ای کاش مسولین الان هم همچین تفکری داشتن
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_پنجم مامان گلم... چرا اينقدر گرفته است؟ ناخودآگاه دوباره ياد علي افتادم.
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_ششم
به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
برنگردي من هيچ جا نميرم. نه سوميش، نه چهارميش، نه اوليش، تا برنگردي من
هيچ جا نميرم.
اينو گفت و دستش رو از توي دستم کشيد بيرون! اون رفت توي اتاق، من کيش و
مات وسط آشپزخونه... تازه مي فهميدم چرا علي گفت من تنها کسي هستم که مي
تونه زينب رو به رفتن راضي کنه. اشک توي چشمهام حلقه زد! پارچ رو برداشتم و
گذاشتم توي يخچال... ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم...
- بي انصاف، خودت از پس دخترت برنيومدي! من رو انداختي جلو؟ چطور راضيش
کنم وقتي خودم دلم نمي خواد بره؟
براي اذان از اتاق اومد بيرون که وضو بگيره. دنبالش راه افتادم سمت دستشويي،
پشت در ايستادم تا اومد بيرون... زل زدم توي چشمهاش، با حالت ملتمسانهاي بهم
نگاه کرد. التماس مي کرد حرفت رو نگو... چشمهام رو بستم و يه نفس عميق
کشيدم...
- يادته 2 سالت بود تب کردي...
سرش رو انداخت پايين... منتظر جوابش نشدم.
- پدرت چه شرطي گذاشت؟ هر چي من ميگم، ميگي چشم...
التماس چشمهاش بيشتر شد... گريهاش گرفته بود...
- خب پس نگو... هيچي نگو... حرفي نگو که عمل کردنش سخت باشه...
پرده اشک جلوي ديدم رو گرفته بود...
- برو زينب جان... حرف پدرت رو گوش کن! علي گفت بايد بري.
و صورتم رو چرخوندم... قطرات اشک از چشمم فرو ريخت. نميخواستم زينب اشکم رو
ببينه... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طريق سفارت انجام داد... براش يه
خونه مبله گرفتن؛ حتی گفتن اگر راضي نبوديد بگيد براتون عوضش مي کنيم. هزينه
زندگي و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود...
پاي پرواز به زحمت جلوي خودم رو گرفتم، نمي خواستم دلش بلرزه، با بلند شدن پرواز
اشکهاي من بيوقفه سرازير شد. تمام چادر و مقنعهام خيس شده بود...
بچه ها، حريف آرام کردن من نمي شدن.
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
❤️ شهیدگمنام ❤️
#بدون_تو_هرگز #قسمت_سی_ششم به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سی_هفتم
نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، تحير و
تعجب نگاهش رو پر کرد. چند لحظه موند! نميدونست چطور بايد باهام برخورد
کنه... سوار ماشين که شديم اين تحير رو به زبان آورد...
- شما اولين دانشجوي جهان سومي بوديد که دانشگاه براي به دست آوردن شما
اينقدر زحمت کشيد...
زيرچشمي نيم نگاهي بهم انداخت...
- و اولين دانشجويي که از طرف دانشگاه ما با چنين حجابي وارد خاک انگلستان
شده...
نميدونستم بايد اين حرف رو پاي افتخار و تمجيد بگذارم! يا از شنيدن کلمه اولين
دانشجوي مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقيه اينطوري نيومدن؛ ولي يه چيزي رو
ميدونستم، به شدت از شنيدن کلمه جهان سوم عصباني بودم. هزار تا جواب مودبانه
در جواب اين اهانتش توي نظرم مي چرخيد؛ اما سکوت کردم. بايد پيش از هر حرفي
همه چيز رو ميسنجيدم و من هيچي در مورد اون شخص نميدونستم...
من رو به خونهاي که گرفته بودن برد. يه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز با يه باغچه
کوچيک جلوي در و حياط پشتي. ترکيبي از سبک مدرن و معماري خانههاي سنتي
انگليسي... تمام وسايلش شيک و مرتب... فضاي دانشگاه و تمام شرايط هم عالي بود.
همه چيز رو طوري مرتب کرده بودن که هرگز؛ حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه؛
اما به شدت اشتباه مي کردن! هنوز نيومده دلم براي ايران تنگ شده بود. براي مادرم،
خواهر و برادرهام، من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل
از رفتن، توي فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبري از بابا شد بالفاصله بهم خبر بده.
خودم اينجا بودم دلم جا مونده بود، با يه عالمت سوال بزرگ...
- بابا... چرا من رو فرستادي اينجا؟!
دوره تخصصي زبان تموم شد و آغاز دوره تحصيل و کار در بيمارستان بود.
اگر دقت مي کردي مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هواي من رو داشته
باشن، تا حدي که نماينده دانشگاه، شخصا يه دانشجوي تازه وارد رو به رئيس
بيمارستان و رئيس تيم جراحي عمومي معرفي کرد. جالبترين بخش، ريز اطالعات
شخصي من بود... همه چيز، حتي عالقه رنگي من! اين همه تطبيق شرايط و محيط با
سليقه و روحيات من غيرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود. از چينش و انتخاب
وسائل منزل تا ترکيب رنگي محيط و گاهي ترس کوچيکي دلم رو پر مي کرد! حاال
ادامه دارد...
#شهیدگمنام
به ما بپیوندید👇
🌷 @shahidegomnam14 🌷
مولایم . . .
چه غـریبانه
رمضان بی حضورتـان آغاز شد!!
آقـا جـان پس کدام سحــر!!
کدام افطار!!
کدام عیـد!!
آقـا جــان
رمضـان بی حضور شـما
رمضـان نمی شود...!!!!!!
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
🌷 @shahidegomnam14 🌷
اگر فقط یکی از دستورات کاربردی قرآن را رعایت کنید، خواهید دید چه اتفاقی خواهد افتاد
#حضرت_آقا
۹۹/۲/۶
#رمضان
🌷 @shahidegomnam14 🌷
#حرفاے_خودمـونے
🍃هر وقتــ دلتــ گرفتــ...
این ذڪر رو زیاد بگو
تضمینیه ...🌱
.
✨یَا خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ✨
ای بہترین دوستــدار و دوستے پذیر🕊
#جوشن_کبیر
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🖋 #سیره_شهدا
وقتی از کار برمی گشت، با وجود خستگی کار، درخونه یک ثانیه هم بیکار نمینشست.
برای راحتی من خیلی #زحمت میکشید🌹 واگر میدید ازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار رو به عهده خودش میدونست...
هیچوقت نمیذاشتن من از انجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی #کدآقایی هستی برای خودت...😌
می گفت:
- حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده🌹:
مردى كه به زن خود در خانه #کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها #روزه باشد و شبها به قیام و #نماز ایستاده باشد به او میدهد✨
#شهید_مدافع_حرم
محمدکاظم توفیقی🌹
🌷 @shahidegomnam14 🌷