🌹🌹🌹 امام صادق علیه السلام🌹🌹🌹
در روز جمعه هيچ عملى برتر از صلوات بر محمد و خاندان او (ع) نيست.
ما مِن عَمَلٍ أفضَلَ يَومَ الجُمُعَةِ مِنَ الصَّلوةِ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ.
الخصال ص394
🌷 @shahidegomnam14
🌷🌷🌷
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻘﺎﺭﻥ ﺑﺎ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ...
ﺍﻟﻬﯽ !
ﻧﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺵ ﺗﺎ ﺑﺼﯿﺮ ﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺑﺼﯿﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯾﻢ.
ﺍﻟﻬﯽ!
ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎ ﯾﻤﺎﻥ ﺑﺰﺩﺍﯼ، ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺗﻬﻤﺖ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ
ﺍﮔﺮ ﻧﻌﻤﺘﻤﺎﻥ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﺷﺎﮐﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺑﻼ ﺍﻓﮑﻨﺪﯼ ﺻﺎﺑﺮﻣﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻦ .
"ﺁﻣﯿﻦ یارب العالمین"
عید سعید فطر مبـارک باد
🎉🌺🌙عید
🎉🌺🌙سعید
🎉🌺🌙فطر
🎉🌺🌙بر شما
🎉🌺🌙دوستان
🎉🌺🌙عزيز
🎉🌺🌙و
🎉🌺🌙خانواده
🎉🌺🌙محترمتان
🎉🌺🌙مبـــارک
🎉🌺🌙و فرخنده
🎉🌺🌙بــــــاد
طاعات و عباداتتون قبول درگاه حق تعالی🙏
🌷🌷🌷
@shahidegomnam14🕊
•┈┈••✾•🔹🔷🔹•✾•┈┈••
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
#خاطرات_شهید
✍مادر شهید از لحظات خداحافظی میگوید: ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام میشود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمیتوانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.
✍این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد میشد قرآن را باز میکردم و از آیات قرآن آرامش میگرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام میکرد؛ به این فکر میکردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
✍من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف میزد! حس میکردم که لبهای ابوالفضل تکان میخورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لبهای ابوالفضل تکان میخورد و میگفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.
راوے : #مادر_بزرگوار_شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
🌷 @shahidegomnam14 🌷
🌷🌷🌷امام علی علیه السلام🌷🌷🌷
کسی که زیاد درباره گناهان فکر کند گناهان او را به سوی خود بکشاند.
مَن کَثُرَه فِکرُهُ فی المَعاصی دَعَتهُ إلَیها
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص 186 ، ح 3543
🌷 @shahidegomnam14
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
#خاطرات_شهید
✍وقتی قرار است با همسر شهید مدافع حرم به گفت وگو بنشینیم قلم یاری نمی کند تا از تنهایی و دلتنگی و نبودنهای همراه و همسفر زندگیاش بنویسیم و ما تنها تماشاگر این عاشقی می شویم.
✍سمیه کلکو همسر شهیدجاوید الاثر مدافع حرم هادی شریفی با این که حال و روز خوبی ندارد و اشک در چشمانش حلقه زده و امان سخن گفتن را به او نمیدهد از قصه ی عشق به شهادت میگوید: او عاشق شهادت بود و بزرگترین آرزویش شهید شدن در راه اهل بیت و در رکاب امام حسین(ع) بود و خداوند او رابه ارزویش رساند.
✍او می گوید: مهم ترین توصیه شهید هادی شریفی توصیه به نماز وحجاب بود و رعایت آن را رکن اصلی دین میدانست .
همسر شهید می گوید: شهید هادی شریفی از بازنگشتن پیکرش هم خبرداده بود وبه خواهرش گفته بود من احتمال میدهم پیکرم به وطن بازنگردد اما اگر این سعادت نصیبم شد برایم یک مزار یادبود در گلزار شهدای ملارد تهیه کنید و پیراهنم را به جای پیکرم به خاک بسپارید.
✍خانم کلکو از شوق رفتن هادی برایمان می گوید، از لحظه شماری برای اعزام به سوریه ،او می گوید: هادی خیلی دوست داشت که سوریه برود وقتی در ۲۶بهمن ماه پاسپورتش برای رفتن درست شد خیلی ناراحت شد و ان قدر اصرار کرد تا در ۲۷ بهمن اعزام شد .
همسر شهید هادی شریفی از جوانان ونوجوانان می خواهد یاد شهیدان را زنده نگاه دارند و دیگر بغض اجازه نمیدهد تا صحبت کند ……
✍شهید هادی شریفی در ۳۰ شهریور ۱۳۶۱ در شهر قم متولد می شودو در تاریخ ۲۷ بهمن ۹۴ برای نبرد باجبهه ی کفر عازم سوریه می شود و در تاریخ ۱۴ فروردین ماه ۹۵ مفقود شده تا در تاریخ ۵ مرداد ماه خبر شهادت ایشان به قطعیت می رسد،اما تنها پیراهنی و پلاکی از او به جا می ماند که برای خانواده اش به یادگار باز می گردد ، مزار یادبود این شهید بزرگوار در گلزار شهدای ملارد است.
#شهید_جاویدالاثر_هادی_شریفی
راوے: #همسر_شهید🌷
🌹 @shahidegomnam14 🌹
#حکایت
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد!
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود،
بعد نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت.!!
همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست.!
مرد کافه چی با خوش رویی گفت اشکال نداره، فدای سرت!
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد..!!
حکایت ماست:
جای خدا مجازات میکنیم
جای خدا میبخشیم
جای خدا.....
اون خدایی که من میشناسم
اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه!
شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره..!
🌷🌷 @shahidegomnam14 🌷🌷