eitaa logo
منصور دلها ♥️
141 دنبال‌کننده
609 عکس
195 ویدیو
4 فایل
#شهید_حاج_منصور_خادم_صادق
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا گاهی نگاهی به دلهای زنگار گرفته ما بیندازید. ❤️
هرگز مگو که زینب کبری وفات کرد زینب کنارِ جسم حسینش شهید شد💔
به استقبال دومین کنگره ملی شهدای فارس آبان ماه ۱۴۰۳ با ندای: "فارس ، درقله افتخار و شهادت" @kshohadayefars
ناشر تخصصی کتاب های دفاع مقدس📚 🏢شیراز، بلوار پاسداران، جنب باشگاه فجر 📙https://eitaa.com/asemane3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📺 پخش برنامه تلویزیونی فجر آفرینان 🔹 با موضوع: اعزام بزرگ فرهیختگان فارس یادواره شهدای معلم استان فارس در سرزمین های نور 🕒 زمان: جمعه ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۶:۲۵ ازشبکه استانی فارس ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ ⭐️دومین کنگره ملی شهدای فارس آبان ماه ۱۴۰۳ @raviyanfarss @kshohadayefar
خنده در باد پائیز سال ۶۵ بود .من و (شهید) جمال توتونچی برای گذراندن دوره ای در ستاد نیروی دریایی در تهران بودیم . جمال از نیروهای آقا منصور در یگان زرهی لشکر ۱۹ فجر بود. آن زمان منصور هم برای قالب گرفتن و ساخت پای مصنوعی در هتل هویزه تهران ساکن بود. به اتفاق جمال با موتور برای دیدن آقا منصور به هتل هویزه رفتیم. شام را سه نفری کنار هم خوردیم بعد هم با هم کمی صحبت کردیم. منصور ازسختی تمرین و راه رفتن با قالب گچی پای مصنوعی صحبت میکرد. آرام به جمال گفتم :پایه ای حال حاجی را عوض کنیم و از فکرپای گچی خارجش کنیم؟ گفت چرا که نه ! رو به آقا منصور گفتم: حاجی پایه ای بریم حرم شاه عبدالعظیم زیارت ؟ برقی در چشمانش درخشید با خوشحالی گفت: من که خیلی مشتاق زیارتم اما با چی بریم گفتم با موتور اسم موتور که آمد چهره در هم کشید اصرار کردیم با اکراه موافقت کرد . جمال جلو پشت فرمان نشست من پشت سرش آقا منصور هم پشت سرمن به سمت ، شاه عبدالعظیم حرکت کردیم آقا منصور شروع کرد به خندیدن گفتم چی شده؟ گفت :کسی که موتور میرونه احمقه، نفری هم که پشت سر راننده موتور میشینه دیوونه است. صدای خندهاش بلند ترشد و ادامه داد حالا سومین نفر که من باشم چی میشم؟ صدای خنده های حاج منصور در باد میپچید و شادی را پخش میکرد به شاه عبدالعظیم رسیدیم تا نیمه شب با این دو بزرگوار در حرم بودیم و زیارت میکردیم نور عجیبی در چهره هر دو خود نمایی میکرد. نوری که آن زمان نفهمیدم چیست تا امروز که حسرت آن لحظه ها را میخورم و شعف هم نشینی بین دو شهید. راوی :محسن دین پژو ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا